سيرى در اسرار عرفانى حج

مشخصات كتاب

نام كتاب: سيرى در اسرار عرفانى حج

نويسنده: محمد تقى فعالى

موضوع: اسرار و معارف

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: نشر مشعر

مكان چاپ: تهران

سال چاپ: بهار 1388

نوبت چاپ: 1

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص: 11

پيشگفتار

حج، بريدن از خلق و رويكردى به سوى حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غير خدا، انسان با رفتن به حج مزه اى از ملكوت مى چشد. او خموشى است كه به بارگاه نور، بهجت و سرور راه يافته است، حج گزار بسوى خدا فرار مى كند. سلوك حج منازل و مقاماتى دارد كه ديدار حق، اوج آن است؛ حج راه رستگارى و فوز عظيم است.

هر عبادتى مخصوص كارى است، اما حج تنها عبادتى است كه تمام عبادتها را در برمى گيرد. در حج نماز، استغفار و زهد معنا مى شود. فلسفه اشك در حج نمودار مى گردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشينى با او در كنار خانه اش به اوج مى رسد. زائر چون ستاره اى درخشان در آسمان تاريكى ها مى درخشد و نامش در دفتر خدا ثبت مى شود. انسانى كه به حج مى رود، ميهمان خداست و خدا از او ميزبانى مى كند. زيارت خانه خدا، جمع كردن سنگريزه ها، رفتن به عرفات، ورود به صحراى مشعر، گام نهادن در سرزمين پررمز و راز منا و گردش به دور خانه يار، همه و همه غذاهايى است كه خداى سبحان بر سر سفره خود نهاده است تا باريافتگان ملكوت از آن بهره بگيرند.

حكمت عبوديت در حج به كمال مى رسد؛ حج عفو گنهكاران است، حج آزمون انسان هاست، حج نشانه عظمت بى پايان الهى است، دين خدا با حج زنده است، تجديد خاطره با رسول خدا صلى الله عليه و آله، سرزمين وحى و اهل بيت عصمت در حج شكل مى گيرد، حج ذكر خداست.

حج بازار خداست و حاجى در اين بازار با خدا معامله مى كند و از او مزد مى ستاند. كسى كه

ص: 12

تارك حج باشد كورى است كه در قيامت اعمى محشور مى شود. حج جهاد ضعفاست، حج لبيك گفتن به دعوت ابراهيم خليل عليه السلام است و حج ديدار خداست.

زائر خانه خدا باريافته به درگاه الهى و ميهمان خداست و به عنوان ميهمان بر خدا وارد شده است. خداوند حج گزار را ميزبانى مى كند، او را در كنف حمايت خود گرفته، مسؤوليتش را به عهده مى گيرد. زائر در اين ميهمانى بر سفره گسترده الهى نشسته و با غذاهاى آسمانى تغذيه مى شود. ميهمان، ميزبان را مى بيند و به ديدار او مى رود. خداوند كرامتها و هداياى خود را به او ارزانى مى دارد؛ بهره ميهمانى خدا بهشت است.

حج داراى اسرار و معانى باطنى است كه اولين سرّ آن، فهم است. حاجى بايد بداند كه اگر مى خواهد به ديدار حق نائل شود بايد از شهوات دل بركند، از لذات منقطع شود و فقط به اندازه ضرورت نصيبى از دنيا برگيرد. سزاست در تمامى حركات و سكنات، خود را براى خدا خالص كند، سلوكى خالصانه در پيش گيرد، انس بيشترى با خدا گيرد، نفس خود را به مجاهدت عادت دهد.

نقل است در زمان هاى قديم، «قسيسين» قبل از حج از خلق جدا مى شدند، به قله كوهها مى رفتند، در آنجا سكنا مى گزيدند تا انسى با خدا برقرار كنند و خود را براى ديدار او در مسجدالحرام آماده سازند. قرآن هم به اين اشاره اى دارد: «ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ». (1) 1 تا اينكه خداوند پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله را مبعوث كرد، آنها نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عرض حال كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله هم به آنها فرمود: «جهاد و حج جايگزين رهبانيت است». خداى سبحان مجاهدتى در حج قرار داد كه بندگان با آن مأنوس نبودند، آنها را ملزم به سعى، طواف و رمى جمرات نمود تا كبرشان بشكند و شهواتشان كاسته شود، و فراغتى براى بندگى خدا بيابند، انسى با عظيم گيرند و طبع خود را به سوى او مايل گردانند و سزاوار لبيك او گردند.

دومين سرّ باطنى حج، شوق است. بعد از آنكه سالك حج گزار معانى باطنى را فهميد،


1- . مائده: 82

ص: 13

شوقى درونى براى ديدار خانه خدا و ديدار خدا پيدا مى كند، او قصد زيارت مى كند و بايد سخت بكوشد تا به اين رزق نائل آيد و شايسته ديدار حق گردد. اگر در قلبى شوق لقا حق پديد آيد، او اسباب لقا را فراهم مى كند؛ در اين صورت زائر تمامى شرايط و وسائل لقا را آماده كرده خود را مهيا براى ديدار بيتى مى كند كه انتسابى به معشوق او دارد، او سر از پا نمى شناسد و براى ملاقات يار لحظه شمارى مى كند.

سومين سرّباطنى حج، عزم است. زيارت بيت اللَّه عزم و تصميم مى خواهد. زائر بايد اهل و وطن را گذاشته، از شهوات و زخارف دنيا مهاجرت كند، وجهى به سمت او داشته و ارزش بيت در نظرش بزرگ آيد. حج گزار بداند كه عزم امر مهم و رفيعى دارد، ديدار خانه دوست و تقرب به حريم يار، خطير و عظيم است. طلب عظيم، عزمى عظيم مى طلبد. بايد عمل خالص گردد و زائر درون را با اخلاص براى زيارت بيت اللَّه مستعد كند.

چهارمين سرّ باطنى حج، قطع علاقه است. مسافر حج بايد تائب گردد، از تمامى معاصى و جرمها دورى گزيند، حقوق ديگران را جبران كند، حق اللَّه را تأمين سازد، كسى كه قصد بيت مَلِكى دارد امر او را ضايع نمى كند، با او مخالفت نمى كند، او را كوچك نمى شمارد، از اينكه دست خالى نزد او برود حيا مى كند، خوف آن دارد كه ملك او را نپذيرد. ملوك دنيا ميهمانى پاك و پاكيزه مى خواهند؛ اما خداى سبحان خواسته است ميهمانان و زائرانش با چهره اى غبار گرفته نزد او بيايند تا او به آنها مباهات كند. كسى كه عازم حج است و قصد او كرده، بايد با اين سفر از اهل و مال و وطن قطع علاقه كند و خود را براى سفرى متفاوت مهيا سازد. اين قطع علاقه او را آماده سفر اخروى كرده، استعداد حلول موت را به ارمغان مى آورد.

پنجمين سرّ باطنى حج، راحله است. كسى كه به ديدار حق باريافت و درك حضور او كرد، مشقات و رنجها بر او هموار و آسان مى شود. سفر حج، گويا سفر آخرت است. شايد مرگ نزديك باشد، بايد براى رحل و ارتحال آماده بود؛ حج براى آماده سازى سفر ابدى است. اين سفر زاد و توشه لازم را در اختيار مى گذارد، تقرب به خدا را براى انسان ممكن مى كند؛ لباس احرام كفن است، خروج از وطن، خروج از دنياست. ورود به بيابان ها، وقوف در محشر و نظر به بيت اللَّه حضور در بارگاه الهى در قيامت است. در آنجا انسان ها را با زادشان مى سنجند، كسى

ص: 14

كه توشه اش دنياست، آن را در دنيا گذارده است و هم اكنون دستش خالى است و كسى كه از تقوا توشه بر گرفته، چيزى براى عرضه نزد پيشگاه عظيم الهى دارد.

حج دو گونه است؛ حج عوام و حج خواص. حج عوام قصد كوى دوست است و حج خواص قصد روى دوست، آن، رفتن به سراى دوست و اين، رفتن براى دوست. عوام به نفس روند تا در و ديوار ببينند، خواص به جان روند تا ديدار يابند، كسى كه به نفس رود وجد يابد و بار كشد تا گرد كعبه برآيد و كسى كه به جان رود بيارامد و بياسايد تا كعبه گرد سرايش درآيد.

اثر پيش رو داراى سه بخش است، بخش اوّل اختصاص به حرم دارد و خود داراى سه فصل است كه به ترتيب به شهر مكّه مكرّمه، مسجدالحرام و اسرار عرفانى كعبه پرداخته است. دوّمين بخش، شامل اسرار نورانى، معنوى و عرفانى مناسك و مواقف حج مى شود و نهايتاً سوّمين بخش مباحثى را پيرامون فضائل شهر پيامبر صلى الله عليه و آله، مسجدالحرام و بقيع پيش رو قرار مى دهد. شايان ذكر است اثر حاضر، تلخيصى از كتاب «اسرار عرفانى حج» مى باشد.

در پايان بر خود لازم مى دانم از مساعى گرانقدر نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى، حضرت آيةاللَّه جناب آقاى محمّد محمدى رى شهرى و نيز معاونت محترم آموزش و پژوهش بعثه مقام معظّم رهبرى، حضرت حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاى سيّدعلى قاضى عسكر تشكّر و قدردانى نمايم.

به كعبه رفتم و ز آنجا، هواى كوى تو كردم جمال كعبه تماشا به ياد روى تو كردم

شعار كعبه چو ديدم سياه، دست تمنّادراز جانب شعر سياه موى تو كردم

چو حلقه در كعبه به صد نياز گرفتم دعاى حلقه گيسوى مشكبوى تو كردم

نهاده خلق حرم سوى كعبه روى عبادت من از ميان همه روى دل به سوى تو كردم

مرا به هيچ مقامى نبود، غير تو نامى طواف و سعى كه كردم به جستجوى تو كردم

به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته، گفتگوى تو كردم

فتاده اهل منا در پى منا و مقاصدچو جامى از همه فارغ، من آرزوى تو كردم

محمّد تقى فعالى

آبان 1386

ص: 15

فصل اوّل: جايگاه و اسرار حج

اشاره

ص: 16

ص: 17

1. نامگذارى حج و حكمت ها

حج در لغت به معناى قصد آمده است (1) 2 لذا با حرف «الى» متعدى مى شود؛ «حج الينا» يعنى قصد ما را كرد. حج بيت اللَّه الحرام يعنى قصد خانه خدا را داشتن براى انجام مناسك و حاجّ بمعناى كسى است كه مقصد و مقصودش زيارت خانه خدا باشد. اين واژه مشتقات ديگرى هم دارد مثل محاجّه؛ جدال كردن، حج اكبر؛ حجّى كه همراه با وقوف در عرفات باشد، حج اصغر؛ حج بدون وقوف يا به تعبير ديگر عمره، حُجّه؛ دليل و نيز مَحَجّة؛ راه مستقيم. (2) 3 معناى ديگر از امام پنجم عليه السلام نقل شده است. ابان بن عثمان از امام باقر عليه السلام درباره علت نامگذارى حج سؤال كرد و امام عليه السلام فرمود:

«حَجَّ فُلَانٌ؛ أَيْ أَفْلَحَ فُلَانٌ»؛

«فلانى حج كرد، يعنى رستگار شد.»

شايد اين نامگذارى به لحاظ نتيجه باشد. كسى كه قصد خانه يار مى كند و به ديدار و وصال او نائل مى شود قطعاً به فلاح و رستگارى نزديك شده، مقرب مى شود؛ بنابراين نتيجه قصد بيت، رستگارى است و فوز و فلاح غايت و مقصود قصد بيت است كه البته چيزى جز


1- . المعجم الوسيط، ج 1، ص 156؛ لسان العرب، ج 2، ص 226؛ القاموس المحيط، ج 1، ص 386
2- . همان

ص: 18

هم نشينى و هم سخنى با خدا نيست. اگر كسى قدر و منزلت اين مجالست را بداند، قالب تهى مى كند و يك لحظه مرغ وجودش تاب تحمل قفس جسم را نمى كند.

«فضيل بن عياض مى گويد: جوانى ديدم اندر موقف خاموش ايستاده و سر فرو افكنده همه خلق اندر دعا بودند و وى خاموش! گفتم: اى جوان تو نيز چرا دعايى نكنى. گفت: مرا وحشتى افتاده است، وقتى كه داشتم از من فوت شد. هيچ روى دعا كردن ندارم. گفتم: دعا كن تا خداى تعالى به بركت اين جمع ترا به سر مراد تو رساند. خواست كه دست بردارد و دعا كند، نعره اى از وى جدا شد و جان با آن نعره از وى جدا شد. (1)

حج به معناى قصد است و قصد بدون مقصود ممكن نيست. مقصد، حج بيت اللَّه و كعبه است. كعبه دو قسم است؛ كعبه صورى و كعبه معنوى. آن كه به دنبال صورت كعبه است، حج ظاهرى به جاى آورده و از رسيدن به باطن حج محروم است. به اين گونه حج، «حج آفاقى» مى توان گفت.

اما اگر مقصد حج، كعبه معنوى و بيت واقعى و حقيقى بود، «حج انفسى» حاصل شده است.

در حج انفسى احرام، تلبيه، طواف، نماز طواف، سعى، عرفات، منا، رمى و ذبح معناى ديگرى دارد و صورتى واقعى پيدا مى كند و گرنه در حدّ ظاهر و سير آفاق و انجام اعمال بى محتوا باقى خواهد ماند.

كعبه معنوى و بيت اللَّه حقيقى، مقام قلب است. مقام قلب دو مقام است؛ يا مقام قلب انسان كبير، كه همان بيت معمور يا لوح محفوظ است و يا مقام قلب انسان صغير كه از آن به مقام نفس يا مقام فؤاد تعبير مى شود؛ بنابراين، مقصد حج انفسى، يا اتصال به حقيقت انسان كامل است يا اتحاد با حقيقت انسان صغير، كه در هر دو صورت، حاجى گامى در جهت نيل به حج حقيقى برداشته است.

در حديثى، درباره كعبه آمده است:

«انّ أَوّلَ بَيت مَدَت عَلى الماءِ وَ ظَهَرت عَلى وَجهِهِ كانَتِ الكَعبَة قَبلَ الارضِ


1- . كشف المحجوب، ص 426

ص: 19

وَ ما عَلَيها مِنَ البُيُوتِ.» (1) 5

و در حديث ديگرى آمده است:

«الكَعبَةُ أوَّلُ بَيت ظَهَرت عَلى وَجهِ السَّماءِ عِندَ خَلقِ السَّماء، خَلَقَهُ اللَّهُ قَبلَ الارضِ بِأَلفَى عام و كانَ زُبدَةً بَيضاءَ عَلى وَجهِ الماءِ فَدَمِيَتِ الارضُ تَحتَهُ». (2) 6

اين دو حديث يادآور يكى از آيات قرآن كريم است: «انّ أوَّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلعالَمينَ». (3) 7

تطبيق حج انفسى مربوط به انسان كبير بر حديث: مراد از كعبه نفس كلى انسان كبير است كه همان بيت اللَّه الأعظم مى باشد. ظهور آن بر ماء، اشاره به عوالم روحانى دارد كه از قلب انسان كبير نشأت گرفته است. يكى از قواعد عرفانى مى گويد: هر گاه وجودى فوق وجود ديگر بود، وجود بالا بر وجود پايين تسلّط و احاطه دارد. قرآن مى فرمايد:

«هُوَ الّذِى خَلقَ السَّمَواتِ وَالارضَ فِى سِتَّةِ أَيّام وَ كَانَ عَرشُهُ عَلى المَاءِ». (4) 8

لذا عرش، قبل از خلقت آسمان ها و زمين مادى، وجود داشته است، البته مراد از عرش دو چيز مى تواند باشد؛ يا مراد عرش معنوى است كه همان عقل اول است؛ در اين صورت، ماء همان آب ظاهرى است. وجه ديگر اين كه منظور از عرش علم مطلق الهى است كه فوق علوم جزئى است. بر اين اساس، «بكّه» اشاره به نفس مكى انسان كبير دارد و منظور از ناس عموم مردم است. در اين آيه تمام انسان ها مكلف به توجه به انسان اعظم اند؛ حتى انبيا و اوصيا.

مبارك اشاره به بركاتى دارد كه از انسان كامل سرازير شده به مراتب پايين تر مى رسد، چنانكه فيض ها و تجلّيات او هدايتى است كه از جناب قدس انسان كامل به عوالم مادون تنزّل مى يابد. هر كس به اين حريم وارد شود، در امنيت مطلق است: «وَ مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً». (5) 9


1- . اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقه، ص 223
2- . همان، ص 230
3- . آل عمران: 96
4- . هود: 7
5- . آل عمران: 97

ص: 20

اگر انسانى مستعد است، بايد به حريم بيت اللَّه اعظم، كه مقام قدسى انسان كامل است، وارد شود و راهى به آن بيابد: «وَللَّهِ عَلى النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَن استَطاعَ الَيهِ سَبيلًا». (1) 10

حج عمل صالح است و عمل صالح دو گونه است؛ عمل صالحى كه مربوط به اهل شريعت است و آن عملى است كه ريا و سُمعه يا شكى در آن نباشد، بلكه خالص براى رضاى خدا صورت گيرد؛ اما عمل صالح واقعى مربوط به اهل حقيقت است. آنان كه اهل وصل اند، به هنگام عبادت جز صاحب عبادت نمى بينند. عمل آنها محجوب نيست بلكه با شهود حق صورت مى گيرد.

گسترش عوالم بعد از كعبه، از عوالم روحانى است و سپس به عوالم جسمانى مى رسد؛ زيرا روحانيات از جسمانيات لطيف تر و وجود آنها بالاتر است؛ بر اين اساس، عالم ارواح و عالم امر، بر عالم خلق و عالم اجسام مقدم است و عالم ماده پايين ترين درجه عالم هستى است.

تطبيق حج انفسى مربوط به انسان صغير بر حديث: مراد از كعبه، كه اولين بيتى است كه ظاهر شده است، قلب انسان است و ظهور آن بر ماء تعلّق روح به نطفه و بدن مادى است. (2) 11 خلقت آن، عبارت از خلقت قلب انسانى قبل از روح حيوانى است و قبل از زمين بدن كه ممكن است از آن تعبير به دو هزار سال بشود. از آنجا كه بدن طفيل روح است، پيدايش و رشد آن براساس تدبير روح صورت مى گيرد. لذا مراد از اولين بيت- كه مبارك است- قلب معنوى است- كه هرگونه بركتى از اوست و هر تدبير و هدايتى نسبت به مراتب دانى انسانى است- از قلب انسان سرچشمه مى گيرد. حج اين بيت، از سوى خدا مقدر است و انسان بايد راهى به درون باز كند.

كسى كه به اين مسير برود و در اين راه گام نهد، بر آيات، اسرار و حقايق معنوى واقف مى شود و براى خود زاد اخروى برمى گيرد. چنين كسى به علوم حقيقى و موت ارادى نائل آمده و حجاب ها را يك به يك پشت سر مى گذارد و به تدريج به مدينه واقعى و كعبه مقصود گام مى نهد و اين حج انفسى است كه حج انسان هاى باايمان و اهل حقيقت است.

از منظر عرفانى، حج دو گونه است (3) 12: يكى «حج غيبت» و ديگرى «حج حضور»؛ كسى كه


1- . آل عمران: 97
2- . اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص 230
3- . كشف المحجوب، ص 427

ص: 21

در مكه است، اما از صاحب خانه غايب، همانند كسى است كه در خانه خود است؛ زيرا هر دو در غيبت است و كسى كه در خانه خود حاضر باشد همانند كسى است كه در مكه حاضر است.

اما حضور در مكه از حضور در خانه اولى است؛ لذا حج جهادى است براى كشف و مشاهده و از اين رو، مقصود حج، ديدن خانه نيست بلكه رؤيت و شهود باطنى صاحب خانه است.

عارفان براى حج و مقام ابراهيم دو مقام معتقدند (1) 13: يكى «مقام تن» و ديگرى «مقام دل»؛ مقام تن، احرام، دخول به حرم، طواف، نماز، سعى، تقصير، مزدلفه، رمى، هَدى، وقوف به منا و رمى جمرات است. اما مقام دل كه اشاره به باطن حج دارد، مقام خُلّت ابراهيم است. در اين موضع، حاجى بايد از عادات اعراض كند، به ترك لذات بپردازد، از ذكر غير او پرهيز و از تمامى ماسوا اجتناب كند، سنگ به هواى نفس زند تا به مقام امن الهى و رمى از اغواى شيطان نايل شود.

آنگاه كه ابراهيم به مقام خلّت رسيد و خليل اللَّه نام گرفت، از علايق گذشت و دل از غير او بگسست. آنگاه كه ابراهيم به منجنيق آمد و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل آمد و از او پرسيد: آيا حاجتى دارى؟ ابراهيم پاسخ داد: «أمّا إِلَيكَ فَلا»، سپس جبرئيل پرسيد: از خدا هم حاجتى ندارى؟ ابراهيم پاسخ داد: «حسبي مِن سؤالي علمه بحالي». از عارفى نقل است كه گفت:

«در نخستين حج، من بجز خانه هيچ چيز نديدم، دوم بار خانه و خداوند خانه ديدم و سوم بار همه خداوند خانه ديدم هيچ خانه نديدم.» (2) 14

از اين روست كه عارفان گفته اند: «أظلم الأشياء دار حبيب بلا حبيب». (3) 15

خواجه عبداللَّه انصارى درباره حكمت نامگذارى حج لطيفه اى دارد. او ذيل آيه «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ ...»؛ «حج در ماههاى معينى است ...»، (4) 16 درباره دو حرف حج چنين مى گويد:

«حاء اشارت است به حلم خداوند با رهيكان خود، جيم اشارت است به جرم


1- . همان، ص 422
2- . همان، ص 424
3- . همان
4- . بقره: 197

ص: 22

بندگان و آلودگى ايشان، چنانستى كه اللَّه گفتى: بنده من اكنون كه جرم كردى بارى دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه كه بيامرزم، كه هر كس آن كند كه سزاى وى باشد، سزاى تو نابكارى و سزاى من آمرزگارى! «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ». بنده من! اگر زانك عذر خواهى، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و برّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو و حلم از من. بنده من! چندان دارد كه عذرى بر زبان آرى و هراسى در دل و قطره آب گرد ديده بگردانى، پس كار وامن گذار، بنده من! وعده كه دادم راست كردن بر من، چراغ كه افروختم روشن داشتن بر من، در كه گشادم بار دادن بر من، اكنون كه فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اكنون كه به دعا فرمودم، نيوشيدن بر من اكنون كه به سئوال فرمودم، بخشيدن بر من هر چه كردم، كردم، هر چه نكردم باقى بر من.» (1) 17

خواجه به همين مضمون در جاى ديگر اشاره دارد (2) 18:

«مرا خداوندى است كه اگر گناه كنم نراند و نعمت باز نگيرد و اگر باز آيم بپذيرد و بنوازد و اگر روى به درگاه وى آرم نزديك كند و اگر برگردم باز خواند و خشم نگيرد.»

2. جايگاه حج

اشاره

حج، بريدن از خلق و رويكردى به سوى حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غير خدا، انسان با رفتن به حج مزه اى از ملكوت مى چشد. او خموشى است كه به بارگاه نور، بهجت و سرور راه يافته است، حج گزار بسوى خدا فرار مى كند. سلوك حج منازل و مقاماتى دارد كه ديدار حق، اوج آن است؛ حج راه رستگارى و فوز عظيم است.

هر عبادتى مخصوص كارى است، اما حج تنها عبادتى است كه تمام عبادتها را در برمى گيرد. در حج نماز، استغفار و زهد معنا مى شود. فلسفه اشك در حج نمودار مى گردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشينى با او در كنار خانه اش به اوج مى رسد. زائر چون ستاره اى درخشان


1- . كشف الاسرار، ج 1، ص 539
2- . همان، ج 6، ص 371

ص: 23

در آسمان تاريكى ها مى درخشد و نامش در دفتر خدا ثبت مى شود. انسانى كه به حج مى رود، ميهمان خداست و خدا از او ميزبانى مى كند. زيارت خانه خدا، جمع كردن سنگريزه ها، رفتن به عرفات، ورود به صحراى مشعر، گام نهادن در سرزمين پررمز و راز منا و گردش به دور خانه يار، همه و همه غذاهايى است كه خداى سبحان بر سر سفره خود نهاده است تا باريافتگان ملكوت از آن بهره بگيرند.

حكمت عبوديت در حج به كمال مى رسد؛ حج عفو گنهكاران است، حج آزمون انسان هاست، حج نشانه عظمت بى پايان الهى است، دين خدا با حج زنده است، تجديد خاطره با رسول خدا صلى الله عليه و آله، سرزمين وحى و اهل بيت عصمت در حج شكل مى گيرد، حج ذكر خداست.

حج بازار خداست و حاجى در اين بازار با خدا معامله مى كند و از او مزد مى ستاند. كسى كه تارك حج باشد كورى است كه در قيامت اعمى محشور مى شود. حج جهاد ضعفاست، حج لبيك گفتن به دعوت ابراهيم خليل عليه السلام است و حج ديدار خداست.

درباره ارزش، اهميت و جايگاه حج مضامين گسترده و متنوعى وجود دارد كه مى توان به اهم آنها اشاره كرد.

الف) وراثت بهشت

ميراث حج بهشت است و حج گزار جايگاهى جز بهشت عدن ندارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَيسَ لِلحَجَّة الْمَبْرُورةِ ثَوابٌ إلَّا الْجَنَّةِ»؛ (1) 19

«پاداش حج نيكو، جز بهشت نيست.»

همچنين فرمود:

«هر عمره تا عمره ديگر، كفاره (گناهان) ميان آن دو مى باشد و پاداش حج مقبول، بهشت است». (2) 20

روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود و كاروان شتران حجاج از آنجا مى گذشت. پيامبر صلى الله عليه و آله به


1- . سنن ترمذى، ج 3، ص 175، روايت 810؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 427، روايت 114
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

ص: 24

آنها نگريست و فرمود:

«هيچ گامى بر نمى دارند مگر آنكه برايشان حسنه نوشته مى شود و هيچ گامى نمى گذارند، مگر آنكه گناهى از آنان محو مى شود، و هر گاه اعمال حج خود را به پايان برند به آنان گفته مى شود: بنايى ساختيد، پس ويرانش نكنيد، گناهان گذشته شما بخشوده شد، براى آينده كار نيك انجام دهيد». (1) 21

كسى كه براى حج از خانه اش بيرون آيد، با هر گامى كه بر مى دارد گناهانش مى ريزد همانگونه كه برگ از درخت مى ريزد. آنگاه كه وارد مدينه شد و به پيامبر صلى الله عليه و آله سلام داد، فرشتگان به او سلام داده، با او مصافحه مى كنند، زمانى كه لبيك گفت، خداى سبحان حسنات بر او مى پوشاند، خداوند به ناله ها و نيازهاى بندگان مباهات مى كند و به فرشتگانش مى گويد:

«آيا به بندگانم نمى نگريد كه از راهى دور، ژوليده و غبارآلود نزد من آمده اند، پولها خرج كرده اند و بدنهايشان را به رنج افكنده اند؟ به عزت و جلالم سوگند بدكارانشان را به خاطر نيكوكارانشان خواهم بخشيد و از گناهانشان درمى گذرم، مانند روزى كه از مادر زاده شده اند. در اين هنگام منادى از دل عرش ندا مى كند: باز گرديد، بخشوده شديد و كار خود از سر گيريد». (2) 22

بنابراين حج خروج از عذاب و ورود به بهشت خداست، فردوس برين ميراث حج است. امام صادق عليه السلام داستانى از حضرت موسى عليه السلام نقل مى فرمايد:

«چون حضرت موسى عليه السلام حج گزارد، جبرئيل نازل شد. موسى به او گفت: «...

كسى كه با نيتى صادق و خرجى پاك و حلال، اين خانه را زيارت كند چه پاداشى دارد؟ جبرئيل به سوى خدا بازگشت. خداوند وحى فرمود كه به او بگو:

او را در ملكوت اعلى، همراه پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان قرار مى دهم و اينان چه رفيقان و همراهان خوبى اند». (3) 23

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:


1- . الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 163، روايت 3
2- . تنبيه الغافلين، ص 489، روايت 60
3- . فقيه، ج 2، ص 235، روايت 2287

ص: 25

«هر گاه بنده مؤمنى از دنيا رفت و وارد برزخ شد شش صورت زيبا مى بيند؛ يكى از سمت راست، ديگرى چپ، يكى جلو، ديگرى عقب، يكى نزد پاها و زيباترين صورت بالاى سر. صورتى كه از سمت راست مى آيد نماز، صورتى كه از سمت چپ مى آيد زكات، صورت پيش رو روزه و صورت پشت سر حج و عمره است. صورت زيبايى كه نزد پاهاى خود مى بيند، صله رحم و زيباترين صورت و خوشبوترين بوها و وجيه ترين شكلها را كه بالاى سر خود رؤيت مى كند، ولايت محمد صلى الله عليه و آله و آل او است.» (1) 24

ب) جهاد ضعيفان

اگر انسان ضعيف باشد يا در شرايط ضعف قرار گيرد، در اين صورت جهاد بر او واجب نيست. خداوند جايگزينى براى جهاد ضعفا فراهم نموده كه حج است. اما ضعيف كيست؟ امام صادق عليه السلام از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه ايشان فرمود: «حج جهاد ضعيف است»، (2) 25 سپس امام صادق عليه السلام دست خويش را بر سينه اش گذارد و گفت: «ضعفا ما هستيم، ضعفا ما هستيم». بر اين اساس مراد از ضعيف مقام عظماى ولايت است.

امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «حج، جهاد ضعفاست و ضعفا شيعيان ما هستند». (3) 26 بنابراين منظور از ضعفا يا ولايت است يا پيروان ولايت. در روزگارى كه ائمه شيعه و شيعيان به ظاهر ضعيف بوده اند و حكومت در دست حاكمان جور و ستم بود، در اين شرايط طبعاً جهادى واجب نبود، اما به جاى آن جهادى توصيه شده است كه به فرموده امام حسين عليه السلام (4) 27: «جهاد لا شوكة فيه»؛ «جهاد بدون خار» باشد.

در حج تمامى معارف، اعتقادات و مناسك اسلامى ظهور مى يابد، حج يكى از بهترين ابزارهاى تبليغى دين است كه در آن مى توان به خوبى به نشر معارف الهى و هدايت مردم پرداخت، تبيين حقانيت دين راستين و ترويج احكام اسلامى براساس ولايت در حج


1- . المحاسن، ج 1، ص 288
2- . فروع كافى، ج 4، ص 259
3- . ثواب الاعمال، ص 73
4- . المعجم الكبير للطبرانى، ج 3، ص 135، روايت 2910

ص: 26

امكان پذير است. بنابراين در زمانى كه ظلم و جور فراگير باشد، حج، جهاد شيعه و ولايت مداران علوى قلمداد شده است. هر چند در برخى شرايط افضل از حج، مقام مردى است كه در راه خدا جهاد كند تا به شهادت برسد. (1) 28

ج) انفاق براى حج

حج گزاردن مخارجى دارد اما هزينه اى كه انسان براى حج مى پردازد، بسيار ارزشمند و گرانبهاست. درهمى كه انسان براى حج انفاق مى كند، گاه معادل هزاران درهمى است كه در راه حق بپردازد. گاهى گفته مى شود درهمى كه انسان براى حج مصرف كند معادل هزار درهم است. در برخى از روايات امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«درهمى كه حاجى براى حج پرداخت مى كند، برابر هزاران هزار درهمى است كه در راه خدا صرف شود.» (2) 29

و گاهى يك درهم از بيست هزار درهم برتر و بالاتر شمرده شده است. (3) 30 اين امر حكايتى واضح از ارزش فراوان حج دارد. حج را با پول نمى توان سنجيد و پولهاى فراوان مقابل يك حج بيرنگ مى شود. به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله اگر انسان به اندازه كوه ابوقبيس طلا در اختيار داشته باشد و آن را در راه خدا صرف كند، هرگز به اندازه يك حج نمى شود (4) 31 زيرا اجر و جايگاه زائر خانه خدا از اينها برتر و بالاتر است.

هزينه اى كه انسان براى حج در نظر مى گيرد، چه پيش از موسم و چه در موسم و چه پس از آن، چون در راه حج مصرف مى شود، ارزشى هزار برابر مى يابد، كمِ آن، زياد است تا چه رسد به زياد آن. اگر به حداقل اكتفا كند، خداوند آن را افزايش داده، هزاران برابر كرده يا براى او ذخيره آخرت مى كند و به عنوان انفاق فى سبيل اللَّه در نظر مى گيرد و يا در همين دنيا به او باز مى گرداند.

به هر تقدير بايد دانست مسيرى كه انسان پول خود را هزينه مى كند، اهميت دارد. امكانات


1- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 293
2- . همان
3- . المحاسن، ج 1، ص 64
4- . فروع كافى، ج 4، ص 258

ص: 27

دو سمت و سو دارند؛ از يك نظر بايد ديد از كجا مى آيند و چگونه حاصل مى شوند، كه از اين جهت بايد از راه حلال و خداپسند به دست آيد؛ اما بعد ديگر، مصرف مال است. گاهى مال فراوان در مسير نادرست مصرف مى شود. چنين مالى ضايع شده و هيچ بازگشتى ندارد؛ اما زمانى مالى هر چند اندك در مسير خوب هزينه مى شود كه اين مال ماندگار است و باعث افزايش ثروت انسان مى شود، به تعبيرى ثروت چيزى نيست كه براى خود اندوخته ايم، ثروت آن است كه براى خدا بخشيده ايم؛ زيرا ثروت دارايى ماست، داشته هاى انسان بخششهاى اوست. اگر ديگران را در مال خود سهيم دانستيم و براى آنان حقى قائل شديم و اين حقوق را به صاحبانش رسانديم. ثروت ما فزونى خواهد يافت. از اين اين روست كه قرآن مى فرمايد:

انفاق باعث افزايش مال انسان مى شود.

اينها شرايط عادى است، حال اگر امكاناتى كه انسان در اختيار دارد در مسير امورى مثل حج صرف شود، اين افزايش فزونى مى گيرد و درهمى از آن معادل هزاران درهم مى شود.

يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام عقبه است. او مى گويد: سدير صيرفى نزد من آمد و گفت: امام صادق عليه السلام به تو سلام مى رساند و مى فرمايد كه چرا به حج نمى روى؟ گفتم: مال ندارم. گفت:

امام فرمود: «قرض كن و به حج برو». (1) 32

3. جايگاه حج گزار

اشاره

زائر خانه خدا باريافته به درگاه الهى و ميهمان خداست و به عنوان ميهمان بر خدا وارد شده است. خداوند حج گزار را ميزبانى مى كند، او را در كنف حمايت خود گرفته، مسؤوليتش را به عهده مى گيرد. زائر در اين ميهمانى بر سفره گسترده الهى نشسته و با غذاهاى آسمانى تغذيه مى شود. ميهمان، ميزبان را مى بيند و به ديدار او مى رود. خداوند كرامتها و هداياى خود را به او ارزانى مى دارد؛ بهره ميهمانى خدا بهشت است. تعابير زير را مى توان براى حج گزار به كار برد:

الف) ميهمان خدا (ضيف اللَّه)


1- . تهذيب الاحكام، ج 5، ص 441، روايت 1534

ص: 28

زائر بيت اللَّه الحرام ميهمان خدا مى شود و خدا از او پذيرايى خواهد كرد. خداوند سبحان به آدم عليه السلام چنين وحى نمود:

«منم خداى صاحب بكة. اهل آن، همسايگان منند و زائرانش ميهمانان من. آن را با آسمانيان و زمينيان آباد مى كنم، گروه گروه، ژوليده و غبارآلود به زيارت آن مى آيند و با تكبير و لبيك گويى، به درگاه من مى نالند. پس هر كه به قصد زيارت آيد و جز آن نيتى نداشته باشد، مرا ديدار كرده و او مهمان من است و بر من نازل شده و سزاوار است كه با كرامت هاى خود به او هديه دهم». (1) 33

انسانى كه به ميهمانى مى رود، طبعاً از قبل دعوتى از او شده است. آنگاه كه به ميهمانى مى رود، خود را كاملًا براى ضيافت آماده مى كند. در ميهمانى معمولًا ميزبان و عوامل او از ميهمان پذيرايى مى كنند و تا هنگامى كه ميهمان در خانه اوست، ميزبان اين مسؤوليت را در حد كمال انجام مى دهد. خداوند انسان ها را به اين ميهمانى فراخوانده است: «وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ...». (2) 34 همچنين در فراخوانى عام فرمود: «وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ...». (3) 35

از سوى ديگر خداوند خانه خود را براى ميهمانان آماده و پاكيزه كرده است: «أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ ...». (4) 36 خداوند بيگانه را به اين ميهمانى راه نمى دهد. «در روز حج بزرگ از جانب خدا و پيامبرش به مردم اعلام شد كه خدا و پيامبرش از مشركان بيزارند». (5) 37 خداى سبحان منافع بيشمارى را در حج قرار داده است (6) 38 تاحج گزار از تمامى آنها بهره ببرد، حيوانات هم در اين ميهمانى آسوده اند؛ زيرا صيد آنها حرام است. پروردگار عالم زائران خانه اش را به عنوان ميهمان خود پذيرفته و تحفه ها و هدايايى براى آنها آماده ساخته است.

اميرمؤمنان عليه السلام براى انجام كارى وارد مكه شد، باديه نشينى را ديد كه خود را به پرده هاى كعبه آويخته و با خداى خويش چنين مى گويد: «اى صاحب خانه! خانه، خانه تو و ميهمان، ميهمان توست. هر ميهمانى در ميهمانى اش بهره اى دارد، پس امشب بهره مرا آمرزش من


1- . الخرائج والجرائح، ج 1، ص 80
2- . آل عمران: 97
3- . حج: 27
4- . بقره: 125
5- . توبه: 3
6- . حج: 28

ص: 29

قرار بده». حضرت على عليه السلام خطاب به اصحابش فرمود: «خداوند بزرگوارتر از آن است كه ميهمان خود را رد كند. (1) 39»

امام صادق عليه السلام حاجى و نيز معتمر را مهمان خدا خواند و فرمود:

«زائرى كه به خانه خدا مى رود تا به خانه اش بازگردد، ميهمان خداست». (2) 40

كسى كه به ميهمانى مى رود معمولًا هنگام خداحافظى ميزبان به او مى گويد: باز هم بيا.

دعوت مجدد خدا انسان را شايق مى كند تا بار ديگر هم به ديدار او بشتابد؛ از اين روست كه ما هر سال از خدا طلب حج مى كنيم و به او مى گوييم:

«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ، فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ، مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ، وَ لا تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ، وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ ...». (3) 41

و جالب است كه اين دعا را در ماه مبارك رمضان مى خوانيم؛ ماهى كه در آن دعاها بيشتر مستجاب مى شود.

ب) باريافته خدا (وفد اللَّه)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باريافتگان الهى را سه دسته معرفى نمود؛ (4) 42 رزمندگان، حج گزاران و كسانى كه عمره بجا مى آورند. امام حسن عليه السلام فرمود:

«سه نفر در پناه خدايند ... و مردى كه براى حج و عمره بيرون آيد و جز براى خدا بيرون نيامده باشد. او باريافته خداست تا به خانواده اش بازگردد». (5) 43 امام زين العابدين رساله اى به نام «رسالة الحقوق» دارد. ايشان در اين رساله حق حج را اين گونه بيان مى دارند:


1- . امالى الصدوق، ص 533، روايت 742
2- . الخصال، ص 127، روايت 127
3- . مفاتيح الجنان، دعاهاى هر روز ماه مبارك رمضان
4- . سنن نسائى، ج 5، ص 113
5- . تنبيه الغافلين، ص 303، روايت 428

ص: 30

«وَ حَقُّ الْحَجِّ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ وِفَادَةٌ إِلَى رَبِّكَ وَ فِرَارٌ إِلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِكَ وَ فِيهِ قَبُولُ تَوْبَتِكَ وَ قَضَاءُ الْفَرْضِ الَّذِي أَوْجَبَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْكَ»؛ (1) 44

«حق حج آن است كه بدانى حج، در آمدن به آستان الهى و گريز از گناهانت به سوى اوست و پذيرش توبه و اداى تكليفى كه خداوند بر تو واجب ساخته بواسطه آن است.»

اگر حاجى باريافته خدا «وفداللَّه» است، اگر چيزى از خدا بخواهد به او عطا مى كند. اگر خدا را بخواند او پاسخش مى دهد، اگر شفاعت كند، شفاعتش را مى پذيرد و اگر سكوت كند و هيچ از خدا نخواهد، خداوند خود، ابتدا به بخشش مى كند و در مقابل هر درهم هزار درهم به كسى كه به درگاهش پناه آورده پاداش مى دهد. (2) 45 خداوند بر خود حقى مقرر فرموده و آن اينكه زائر باريافته خود را تكريم كند، تحفه ها و هداياى خود را ارمغان او كند و محبت خود را از طريق مغفرت به او نشان دهد. (3) 46

ج) در ضمان الهى (ضمان اللَّه)

زوّار خانه خدا در ضمانت خدا هستند؛ خداوند، آنان را در سفر و خانواده شان را در حضر ضمانت كرده است. در صورتى كه حاجى باايمان به حج برود، خدا ضمانت او را كرده است؛ بدين صورت كه اگر در سفر بميرد، وارد بهشت مى شود و اگر به خانه اش بازگردد، پس از رسيدن به خانواده تا گذشتن هفتاد شب خداوند گناهى بر او نمى نويسد. (4) 47 امام صادق عليه السلام در تعبيرى زيبا مى فرمايد:


1- . فقيه، ج 2، ص 620، روايت 3214
2- . فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 14؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 24، روايت 71
3- . خصال، ج 2، ص 635؛ وسائل الشيعه، ج 4، ص 116، روايت 4666
4- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

ص: 31

«معناى اينكه حج گزار در ضمان الهى است، اين است كه خداوند جانشين او در خانواده اش مى باشد و امور منزل او را تدبير مى نمايد و حوادث را از آن خانه دفع مى كند». (1) 48

رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز درباره ضمانت خدا براى حاجى فرمود:

«حج گزار چه در رفتن و چه در بازگشتن، در ضمانت خداست. پس اگر در سفرش به او رنج و خستگى برسد، به خاطر آن گناهانش آمرزيده مى شود و در برابر هر گامى كه برمى دارد، هزار درجه در بهشت بالا مى رود و مقابل هر قطره بارانى كه به او ببارد، پاداش يك شهيد دارد». (2) 49

امام صادق عليه السلام به لحاظ اهميت فراوان ضمانت الهى، در اين باره فرمود:

«حج گزار و عمره گزار در ضمانت خدايند. اگر در راه رفتن به حج بميرد، خداوند گناهانش را مى آمرزد و اگر در حال احرام بميرد، خداوند او را لبيك گوى بر مى انگيزد و اگر در يكى از دو حرم بميرد، خداوند او را در زمره ايمن شدگان محشور مى كند و اگر در راه بازگشت بميرد، خداوند همه گناهانش را مى آمرزد». (3) 50

ضمانت زائر يا معتمر بر خداست، بنابراين اگر عمرش باقى باشد، خداوند تا بازگشت به منزلش او را همراهى مى كند، اجر او را هم مى دهد و اگر از عمرش چيزى باقى نمانده باشد، خداى سبحان او را وارد بهشت مى كند.

يكى ديگر از وجوه ضمانت الهى براى كسى كه وارد حرم مى شود، اين است كه خداوند دو فرشته خود را همراه او مى كند تا طواف و سعى خود را درست انجام دهد. هر گاه به عرفه رسيد، به او مى گويند: خداوند از گذشته هاى تو درگذشت، به فكر آينده ات باش تا گناه نكنى. (4) 51 خداوند ضمانت خود را تا بدانجا گسترش داده است كه حفظ بار اثاثيه حاجى را نيز بر عهده


1- . معانى الاخبار، ص 407، روايت 85
2- . الفردوس، ج 2، ص 149، روايت 2761
3- . فروع كافى، ج 4، ص 256، روايت 18
4- . ثواب الاعمال، ص 71، روايت 6؛ بحارالانوار، ج 99، ص 254، روايت 21

ص: 32

گرفته است. (1) 52

د) يارى خدا (عون اللَّه)

يارى خداوند شامل حال همه مى شود؛ امداد او، رحمت واسعه اوست و خداوند نسبت به تمام انسان ها رئوف و رحيم است. اما خداى سبحان يارى هاى خاصى هم دارد كه شامل حال بعضى از انسان ها مى شود، چنانكه رحمت او نيز دو گونه است؛ رحمت عام و رحمت خاص.

رحمت عام شامل هم دنيا و هم آخرت و تمامى انسان ها مى شود ولى رحمت خاص او به دو گونه است يا فقط شامل بهشتيان در قيامت مى شود؛ از اين رو مخصوص آخرت است و يا اينكه اختصاص به برخى از انسان ها در دنيا دارد كه در اين صورت تنها مؤمنين و متقين از رحمت هاى خاص الهى بهره مند مى شوند. خداوند بر بعضى انسان ها كمك و امداد خاص خود را نازل مى كند. يك دسته از كسانى كه يارى هاى ويژه الهى را دريافت مى كنند، حجاج اند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«خداوند براى چهار نفر بر خود حقى قائل شده است كه آنها را يارى رساند:

رزمنده، ازدواج كننده، عبد مكاتب و حاجى.» (2) 53

4. حكمتها و آثار حج

اشاره

حج حكمتها و علتهاى فراوانى دارد. حج آثار و منافع بى شمارى در پى دارد و قرآن به اين حقيقت خبر داده است:

«وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ...» (3) 54؛


1- بحارالانوارج 99 ص 8 روايت 18
2- الترغيب و الترهيب ج 2 ص 5 روايت 1035
3- حج 27 و 28

ص: 33

«در ميان مردم را به حج فراخوان تا، پياده و سواره بر شتران لاغر از راههاى دور به سوى تو آيند تا سودهايى را كه براى آنان هست، بنگرند.»

منافعى كه در اين آيه آمده است اختصاصى به آخرت ندارد و شامل منافع دنيوى هم مى شود. فوايدى نظير صحت بدن، رزق و مال فراوان، محفوظ ماندن در كنار مغفرت و بخشش خداوند، بهشت و نورانيت. تمامى اين موارد منافع و آثارى است كه حج دربردارد و براى انسان به ارمغان مى آورد.

در تفاسير، منافع به معناى عام آن لحاظ شده؛ يعنى هم تجارت دنيا مراد است كه طلب روزى حلال باشد و هم ثواب و بهشت آخرت. (1) 55 در حج رحمت و مغفرت و بركات آسمانى نازل مى شود. كسى كه به مكه آمده، از تمام بركات دنيوى، دينى و اخروى بهره مند مى شود. به عبارت ديگر نكره بودن «منافع» افاده عمومى مى كند. (2) 56 كسى كه اهل مال دنياست، از حج منافع مادى برمى گيرد و آنكه اهل عمل و طاعت است، از حج، شيرينى طاعت نصيبش مى شود و آنكه اهل حال است، صفاى باطنى دريافت مى كند و اهل توحيد رضاى حق مى خرد. (3) 57 در اينجا برخى از آثار و بركات حج ابراهيمى بيان مى شود:

الف) تندرستى

يكى از آثار حج صحت و سلامت بدن است. خدا به انسان وعده داده كه اگر به تمتع يا عمره برود، بدنى سالم خواهد داشت؛ پس حج، سلامت جسمانى هم به انسان مى دهد. امام سجاد عليه السلام اين مژده را داد كه:

«حُجُّوا وَ اعْتَمِرُوا تَصِحَّ أَبْدَانُكُم»؛ (4) 58


1- كشف الاسرار ج 6 ص 362
2- بيان السعادة ج 3 ص 74
3- لطائف الاشارات ج 2 ص 540
4- فروع كافى، ج 4، ص 252

ص: 34

«حج و عمره به جاى آوريد تا بدنهايتان سلامت باشد.»

شايد يكى از ابعاد آن پياده روى مستمر باشد. در حج، پياده روى فراوان وجود دارد و از سوى ديگر مى دانيم كه يكى از بهترين ورزشها پياده روى است. همچنين هر گاه روح و روان انسان به سمت خلوص گرايد، بدن از روح تبعيت مى كند و سلامت خود را باز مى يابد. به عبارت ديگر روح و جسم دو موجود جدا از يكديگر نيستند، بلكه وجودى درهم تنيده اند و در يكديگر تأثير و تأثر متقابل دارند. هر گاه بدن سالم باشد، روح بهتر مى تواند رابطه معنوى برقرار كند و اگر روح انسان ارتباطى عميق با آسمان الوهيت داشته باشد، بر صحت و سلامت بدن و كالبد فيزيكى انسان تأثير مستقيم دارد. از نكات جالب اينكه اگر كسى بكوشد تا حج خود را تكرار كند وبه اصطلاح «مدمن الحج» باشد، خداوند هرگز او را مبتلا به «حمّى» نمى كند. به بيان ديگر او هرگز در آتش تب نمى سوزد. (1) 59

ب) رزق فراوان

بخش مهمى از رواياتى كه درباره آثار و حكمتهاى حج وارد شده، مربوط به نفى فقر و افزايش مال است. در اين احاديث تعابير متعددى وارد شده است نظير: وسعت رزق، كفايت مؤونه اهل و عيال، كثرت مال، نفى فقر، غنا، نفى امعار و نفى املاق. اين همه، نشان از اهميت فراوان تأثير حج در تأمين نيازهاى مادى و دنيوى انسان ها دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«حُجُّوا لَنْ تَفْتَقِرُوا»؛ (2) 60

«حج گزاريد تا هرگز نيازمند نشويد.»

نكته جالب در اين حديث استفاده از تعبير «لن» مى باشد كه دلالت بر نفى ابدى مى كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى ديگر به اين واقعيت اشاره كرد و فرمود:


1- . همان، ص 254
2- . الجعفريات، ص 65

ص: 35

«حج و عمره فقر را مى زدايند. همانگونه كه كوره آهنگرى زنگار آهن را مى زدايد». (1) 61

اين تشبيه نشان مى دهد كه فقر و نادارى همانند زنگارهاى آهن است. اگر انسان بتواند زنگار زدايى كند، از لحاظ امكانات مادى هم بى نياز خواهد شد. همانگونه كه حج رفتن باعث بى نيازى مالى مى شود، اگر كسى از حج تخلف كند، نتيجه اى جز فقر نخواهد داشت. به اين حقيقت نبى اكرم صلى الله عليه و آله اشاره فرمود:

«اى گروه مردم! حج خانه خدا را انجام دهيد. پس هيچ خانواده اى وارد خانه خدا نمى شود، مگر آنكه بى نياز مى گردد و از حج گزاردن تخلّف نمى كنند، مگر آنكه تنگدست شوند». (2) 62

اگر از معناى وسعت رزق و بى نياز شدن سئوال شود، پاسخ اين است كه منظور تأمين مخارج زندگى است. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«حج و عمره به جاى آريد تا تندرست باشيد، روزى هايتان وسعت يابد و مخارج خانواده شما تأمين گردد». (3) 63

روزى اسحاق بن عمار به امام صادق عليه السلام گفت: من نيت كرده ام كه هر سال خودم يا كسى از خانواده ام با مال من به حج برود و بر اين كار مصمم و جدى هستم. امام عليه السلام او را اين گونه بشارت داد:

«اگر چنين كنى مژده باد كه مالت زياد خواهد شد». (4) 64

راوى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«حج گزار هرگز گرفتار املاق نمى شود» (5) 65 مى پرسد: معناى املاق چيست؟ امام در جواب مى فرمايد: «حاجى تنگدست، ورشكسته و فقير نمى گردد.»


1- . فقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 295
2- . الاحتجاج للطبرسى، ج 1، ص 156، روايت 32
3- . فروع كافى، ج 4، ص 252، روايت 1؛ مكارم الاخلاق، ج 1، ص 518، روايت 1805
4- . فروع كافى، ج 4، ص 253، روايت 5
5- . تفسير عياشى، ج 2، ص 289، روايت 63

ص: 36

اگر شخصى يا اجتماعى مبتلا به فقر شود، معمولًا به كارشناسان امور اقتصادى مراجعه مى كند. حتى ممكن است كميته هاى كارشناسى تشكيل دهند و بعد از مطالعات و پژوهشهاى دامنه دارى، علل فقر را در جامعه بيابند و بر اين اساس استراتژى ها و راه كارهايى را براى كاهش فقر در جامعه ارائه دهند نظير: افزايش صادرات، افزايش توليد ناخالص ملى، كاهش مصرف و .... اما قرآن در كنار اين عوامل، عامل مهمتر و برترى را معرفى مى كند.

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنْ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ»؛ (1) 66 «و چنانچه مردم شهر و ديار همه ايمان آورده پرهيزكار شوند همانا درهاى بركات آسمان و زمين را برروى آن مى گشوديم.»

اگر جمعى تقوا و ايمان پيشه كنند، درهاى آسمان به اذن الهى جهت نزول بركات گشوده مى شوند و امكان ندارد آسمان درهاى خود را بگشايد و بركات نازل شود، اما فقر كاهش نيابد.

اساساً فقر و غنا در زمين مربوط به آسمان است؛ بنابراين اگر ايمان و تقوا هويت جمعى پيدا كنند، از فقر كاسته شده، بر غنا افزوده مى شود. همچنين اگر فردى به سمت ايمان بيشترى برود، از ثمرات آن يعنى كاهش فقر و ازدياد مال بهره مند خواهد شد. خداوند امكانات دنياى خود را در اختيار كسانى قرار مى دهد كه بيشتر به سمت او بروند، البته ممكن است در اختيار كفار هم قرار دهد، ولى تفاوت اين است كه كافر فقط در دنيا بهره مند است، اما مؤمن نصيبى در دنيا دارد و از بهره هاى اخروى او هم محظوظ خواهد شد.

از مجموع احاديث پيش به دست مى آيد كه حج نافى فقر است و باعث كثرت مال و حج وسعت روزى در پى دارد. اين امر آزمودنى است و هر كس مى تواند اين واقعيت را در مورد خود و هر كس كه به حج رفته به صورتى پيمايشى در نظر گيرد و نسبت به آن مطالعه كند. بهر تقدير، حج با فقر مالى و مادى سازگار نيست و اين حقيقتى آزمون پذير است.


1- . اعراف: 96

ص: 37

ج) پاكى و بهشت

پاك شدن از گناهان، از ديگر تأثيرات معنوى بى شمار حج است. كسى كه به حج مى رود، غسل گناه مى كند. حج همانند آب زلال گناهان را مى شويد و چرك و معاصى را برطرف مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«به حج خانه خدا برويد، زيرا حج، گناه را مى شويد چنانكه آب، چرك را». (1) 67

همچنين پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله در باب فوايد حج فرمود:

«كسى كه با اخلاص براى حج از خانه بيرون رود، خداوند گناهان گذشته و آينده اش را مى بخشد». (2) 68

مؤمنى كه در موقف عرفات قرار گيرد، به مشعر برود و به سرزمين منا وارد شود، خداوند سبحان تمامى گناهان او را تا آن لحظه عفو مى كند و هر گاه حج او پايان يافت، عملش از سر گرفته مى شود، به تعبير ديگر حاجى پس از بازگشت از موسم، حياتى جديد مى يابد و گويا تازه از مادر متولد شده است. لذا از اين لحظه آغاز به عمل مى كند و پرونده اش براساس اعمال بعد از حج او محاسبه مى شود. برخى از مفسران به اين آيه استشهاد كرده اند:

«وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ...»؛ (3) 69 «خدا را ياد كنيد به ذكر تكبير در چند روزى معين ايام تشريق و باكى نيست كه مقدم يا مؤخر دارد آنكس كه از هر گناه پرهيزكار بوده.»

و اظهار داشته اند كه هر كس اعمال حج را به پايان رساند گناهانش آمرزيده شده است. (4) 70 پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مسأله را جدى تر و وسيع تر مطرح مى كند. (5) 71 خداوند نه تنها حج گزار را مورد عفو و مغفرت خود قرار مى دهد و او را از گناهان پاك مى كند، بلكه هر كس را كه حاجى


1- . الفردوس، ج 2، ص 130، روايت 2664
2- . صحيح بخارى، ج 2، 553، روايت 1449
3- . بقره: 203
4- . الميزان، ج 2، ص 82
5- . المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 609، روايت 1612

ص: 38

براى او طلب آمرزش كرده، مى آمرزد. لذا بخشش و غفران او تعميم يافته، شامل ديگران هم مى شود. بنابراين ترديدى نيست كه خداوند حاجى را مورد عفو و بخشش خود قرار مى دهد.

آن زمان كه آدم طواف بيت كرد و در حين گردش به دور كعبه به ملتزم رسيد، جبرئيل امين به او گفت: در اين مكان بايست و به گناهت اعتراف كن. آدم در آنجا ايستاد و به خدا گفت: هر عاملى اجرى دارد؛ اجر عمل من چيست؟ خداوند به او گفت: گناهت را بخشيدم. آدم به خدا عرض كرد ذريه مرا هم ببخش. خداوند به آدم چنين وحى كرد:

«اى آدم! هر كدام از فرزندان تو به اين مكان بيايد و گناه خود اعتراف كند و توبه نمايد، قطعاً گناهانش را مى بخشم». (1) 72

يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام به ايشان گفت: كسى در مسجدالحرام است كه بسيار گناه كرده، چه بايد انجام دهد؟ امام فرمود:

«كسى كه در موقف حج، عرفات و مزدلفه قرار گيرد، سعى ميان دو كوه انجام دهد، طواف اين خانه كند، پشت مقام ابراهيم نماز گزارد و بپندارد كه خدا او را نبخشيده است، اين بزرگترين گناه است». (2) 73

در اين نبايد شك روا داشت كه خداوند بدون استثناء غفران و بخشش خود را شامل حاجى، طواف كننده و سعى كننده خواهد كرد بلكه خداى سبحان بر خود مقرر داشته است كه اهل بيت، خاندان و هر كس كه حاجى براى او درخواست مغفرت كرد بيامرزد. از سوى ديگر مى دانيم كه گناهان انسان بخشيده شود خداوند بهشت را به او تقديم مى كند و او را از آتش جهنم نجات خواهد داد، بر اين اساس امام على بن الحسين عليه السلام فرمود:

«الْحَاجُّ مَغْفُورٌ لَهُ وَ مَوْجُوبٌ لَهُ الْجَنَّةُ ...»؛ (3) 74

«حج گزار بخشيده شده، بهشت بر او واجب مى شود.»

البته بهشتى كه خدا گفته است بدون منت مى دهد و حتى براساس فرمايش رسول خاتم صلى الله عليه و آله بهشت بى حساب به حاجى ارزانى مى شود و به او گفته مى شود: به بهشت


1- . فروع كافى، ج 4، ص 194
2- . همان، ص 541
3- . همان، ص 252

ص: 39

وارد شو. (1) 75

د) شفاعت

خداوند به حج گزار مقام شفاعت مى دهد. اگر كسى توفيق زيارت خانه خدا را پيدا كرد، در آخرت شفاعت ديگران را مى تواند كند. اين مژده را امام جعفر صادق عليه السلام داد:

«كسى كه در عرفات وقوف كند، براى هر كس دعا كند اجابت مى شود. حاجى شفاعتش براى فرزندانش، اهل خانه اش و همسايگانش پذيرفته مى شود». (2) 76

شفاعت فقط در اختيار خداست، اگر كسى بخواهد به اين مقام بزرگ دست يابد بايد با اذن و اجازه خدا باشد؛ تنها شفاعت اين دسته از انسان ها پذيرفته است.

«يَوْمَئِذٍ لَاتَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ ...» (3) 77؛

«در آن روز شفاعت هيچكس سود نبخشد جز آنكس كه خداى رحمان به او اذن داده.»

خداوند مقام شفاعت را به بعضى از انسان ها داده است. انبيا و اوليا صاحبان شفاعت الهى اند، شهدا هم اجازه شفاعت دارند. از جمله كسانى كه خداوند به او اجازه شفاعت داده زائر خانه خداست.

ه) نور

يكى از ويژگيها و آثارى كه بر حج مترتب است، نورانيت حاجى است. زائر خانه خدا از منبع لايزال الهى يعنى بيت اللَّه الحرام، نور دريافت مى كند و آن را با خود همراه دارد، لذا حج براى حج گزار نورانيت در پى خواهد داشت. امام صادق عليه السلام فرمود:


1- . المستدرك، ج 2، ص 8
2- . جعفريات، ص 66
3- . طه: 109

ص: 40

«حج گزار دائماً همراه با نور حج است مادام كه خود را با گناه نيالوده باشد». (1) 78

خداى سبحان اصل و منبع نورانيت جهان هستى است. همچنين باطن آسمانها و زمين و تمامى كائنات نورى است كه از خدا دريافت مى كنند. «اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ». (2) 79 و نيز خداوند، زمينى كه مظهر ماده و جسمانيت است با نور خود روشن نمود. «وَأَشْرَقَتْ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا»؛ (3) 80 بنابراين جهان هستى و به تعبيرى عالم تكوين سراسر نورند.

عالم تشريع هم سرشار از نور است. تورات نور است، انجيل نور است، قرآن هم نور است (4) 81 و اساساً تمامى كتب آسمانى همه نورند و خداوند با نور، مسير انسان را روشن و بنى آدم را هدايت مى فرمايد.

اى خدا اى نوربخش هر ظُلَم از تو پيدا هر چه پنهان در عدم

اى خدا اى از تو نور كائنات اى زتو نور ظهور كائنات

نور عالم پرتو رخسار تو است عطرها هم بويى از گلزار تو است

نور هر بودى زنور بود تواست هر كمالى رشحه اى از جود تو است

در ميان انسان ها انبياء نورند و به نورانيت دعوت مى كنند. قرآن كريم شهدا را هم وجودهاى نورانى مى داند. «وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ ...». (5) 82 مؤمنين هم همراه با نورند و نور آنها را همراهى مى كند. «أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ...». (6) 83 نكته ظريفى كه در اين آيه وجود دارد اين است كه نفرمود «مع نور» يعنى با نورند بلكه فرمود «على نور» يعنى بر نورند. به بيان ديگر آنها بر نور مسلط و سوارند. نور در اختيار آنهاست، نور مركب آنهاست و نور رام ران آنهاست، آنها با نور مى روند، با نور مى آيند، با نور مى نشينند، با نور مى گويند، با نور مى شنوند و از همين روست كه لحظه لحظه آنها نور است و سلام و از همين روست كه ما به لحظات و آنات اين وجودهاى نورانى سلام مى دهيم.


1- . فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 11؛ المحاسن، ج 1، ص 147، روايت 208
2- . نور: 35
3- . زمر: 69
4- . مائده: 15، 44 و 46
5- . حديد: 19
6- . زمر: 22

ص: 41

«السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ ...». به هر تقدير يكى از كسانى كه نورانى بوده و نور در اختيار اوست زائر بيت اللَّه است. حج گزار دائماً همراه نور خداست و مادام كه مخالفت خدا نكند، نور از او زائل نمى شود.

حج آثار و منافع متعدد ديگرى هم دارد كه يكى از آنها عمر طولانى است. كسى كه از مكه باز گردد و تصميم او بر اين باشد كه در سالهاى آينده هم به حج برود عمرش زياد مى شود و خداوند بر عمر او مى افزايد. (1) 84 كسى كه دوبار به حج برود همواره در خير و بركت است. (2) 85 كسى كه سه بار به حج برود هرگز تنگدستى به او نرسد. (3) 86 اگر كسى چهار بار به حج برود هرگز فشار قبر او را آزار ندهد. (4) 87 آنكه پنج بار به حج برود هرگز خداوند عذابش نمى كند. (5) 88 كسى كه ده بار به حج برود بدون محاسبه به بهشت مى رود، (6) 89 هر كس بيست بار حج گزارد دوزخ را نخواهد ديد و شهيق و زفير آنرا نخواهد شنيد. (7) 90 اگر كسى چهل بار توفيق زيارت خانه خدا را داشته باشد به او گويند هر كس را كه مى خواهى شفاعت كن و درى از درهاى بهشت به روى او گشوده مى شود و او كسانى را كه شفاعتشان كرده از آن در وارد مى شوند. (8) 91 هر كس پنجاه حج گزارد خداوند در بهشت شهرى با صد هزار قصر براى او مى سازد كه در هر قصرى يك حورى و هزار همسر براى او قرار مى دهد (9) 92 و اگر كسى بيش از پنجاه بار حج خانه خدا كند همچون كسى است كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصيائش حج گزارده است، خداوند هر جمعه به ديدار او مى آيد، خداوند او را وارد بهشت خودش مى كند كه نه چشمى آنرا ديده و نه مخلوقى از آن آگاه است. (10) 93 از سويى ديگر اگر كسى ترك حج كند آثار منفى بى شمارى در انتظار اوست كه به سه نمونه از آن اشاره مى شود؛ يكى اينكه اگر كسى اراده حج كند و كارى از كارهاى دنيا او را مشغول به خود كند به گونه اى كه مانع حج او شود، رسول خدا فرمود (11) 94:


1- . فروع كافى، ج 4، ص 281، روايت 3
2- . الخصال، ص 60، روايت 81
3- . همان، ص 117، روايت 101
4- . همان، ص 215، روايت 17
5- . همان، ص 283، روايت 30
6- . همان، ص 445، روايت 43
7- . همان، ص 516، روايت 3
8- . همان، ص 548، روايت 29
9- . همان، ص 571، روايت 3
10- . فقيه، ج 2، ص 217، روايت 2213
11- . همان

ص: 42

«در اين صورت كارش و حاجتش انجام نمى شود تا حاجيان را بعد از بازگشت ببيند.»

ديگر اينكه اگر كسى بناى حج داشت و به دليل دنيوى آنرا به تأخير انداخت، امام صادق عليه السلام مى فرمايد (1) 95:

«خداوند او را به مصيبتى گرفتار مى كند و اين مصيبت غير از آن چيزى است كه در آخرت براى او ذخيره شده.»

چنانكه در روايتى مى خوانيم كسى كه توان حج دارد ولى پنج سال آنرا به تأخير بيندازد خداوند او را محروم قرار مى دهد. (2) 96 با نگاهى كلى به آثار و حكمتهاى حج، مى توان گفت كه علت و حكمت حج ورود به ميهمان سراى خداى متعال، طلب افزايش رزق و بيرون آمدن از گناهان است و براى آنكه از گذشته توبه كند و عمل را از سر گيرد.

يكى از ياران امام صادق عليه السلام هشام بن حكم است. او از امام پرسيد: به چه علت خداوند حج را بر بندگان تكليف ساخت؟ امام پاسخ داد:

«خداوند مردمان را آفريد ...- تا آنكه فرمود:- و آنان را فرمان داد به آنچه كه فرمانبردارى در دين باشد و مصلحتشان در كار دنيايشان. پس در حج، گرد آمدن از شرق و غرب را قرار داد تا يكديگر را بشناسند و هر كدامشان كالاهاى تجارتى را از شهرى به شهرى ببرند تا از اين رهگذر، كرايه دهنده و شتربان سود ببرند، تا آن كه نشانه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و اخبار او شناخته و ياد شود و فراموش نگردد. و اگر هر قومى به شهرهاى خودشان و آنچه در آنهاست اتّكا مى كردند، هلاك مى شدند و شهرها ويران مى شد و جذب كالا و سودبردنها از بين مى رفت و از خبرها آگاه نمى شدند؛ اين است علت حج». (3) 97


1- . همان
2- . همان
3- . علل الشرائع، ص 405، روايت 6

ص: 43

فصل دوّم: اسرار عرفانى كعبه

اشاره

ص: 44

ص: 45

كعبه، مقدس ترين و با احترام ترين خانه هاى روى زمين است. خانه كعبه نخستين و برترين نقطه خاكدان طبيعت است، كعبه در جايگاهى بسيار مقدس قرار دارد و خداوند به آن نظر و عنايتى ويژه داشته و دارد. خداوند از هر چيز يكى را به عنوان بهترين برمى گزيند. او از زمين كعبه را برگزيد، هيچ منزلى روى زمين محبوب تر و عزيزتر از كعبه نيست، پس هتك حرمت آن جايز نبوده، بيرون راندن كسى كه به آن جا پناه برده هم جايز نمى باشد. كعبه ستون دين و بنياد بقاى شريعت محمدى است، چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَة» (1) 98؛

«مادامى كه كعبه پابرجاست دين پايدار خواهد بود.»

اولين سؤالى كه مطرح است اين كه ساختن كعبه از چه زمانى آغاز شد؟

1. شروع ساختن كعبه

درباره آغاز ساختن خانه خدا احاديث متعددى وارد شده و در اين زمينه به گونه هاى مختلف مطالبى مطرح شده است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«خداوند جبرئيل رانزد آدم و حوا فرستاد و به آن دو فرمود: براى من خانه اى بسازيد. جبرئيل برايشان نقشه كشيد. آدم حفر مى كرد و حوّا (خاك را) منتقل مى كرد تا به آب رسيد. از زير آن چنين ندا آمد: بس است اى آدم، پس چون خانه را ساختند، خداوند به او وحى فرمود كه بر گرد آن طواف كند و به او گفته شد: تو اولين كسى و اين، اولين خانه است، سپس قرن ها گذشت تا آن كه


1- . فروع كافى، ج 4، ص 271

ص: 46

حضرت نوح آن را ديد بعد قرن ها گذشت تا آن كه حضرت ابراهيم، پايه هاى آن را برافراشت.» (1) 99

امام باقر عليه السلام هم فرمود:

«اما آغاز اين خانه چنان بوده كه خداوند به فرشتگان فرمود: من در زمين جانشين قرار مى دهم فرشتگان پاسخ دادند: آيا در آن كسى را قرار مى دهى كه فساد مى كند و خون ها مى ريزد؟ خداوند از فرشتگان روى گرداند. آنها ديدند كه اين رويگردانى از خشم خداست، پس به عرش او پناهنده شدند. خداوند به يكى از فرشتگان فرمان داد تا در آسمان ششم در برابر عرش او خانه اى برايش بسازد به نام «ضُراح» كه آن را براى آسمانيان قرار داد كه هر روز هفتاد هزار فرشته طوافش مى كنند و بازنمى گردند و استغفار مى كنند. پس چون آدم به آسمان دنيا فرود آمد، خداوند فرمانش داد كه اين خانه را- كه در مقابل آن بود- ترميم كند. پس خداوند اين را براى آدم و نسل او قرار داد همچنان كه آن خانه را براى آسمانيان قرار داده بود.» (2) 100

در دو روايت پيش ساختن كعبه به آدم عليه السلام نسبت داده شده است. خانه خدا را آدم عليه السلام به عنوان اولين پيامبر خدا حفر كرد و در آن جا خانه اى بنا نمود؛ اين خانه معادل خانه اى است در عرش خدا كه توسط فرشتگان ساخته شد، اما در بعضى احاديث آمده است كه ابراهيم عليه السلام كعبه را بنا كرد. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«خداوند به فرشتگان فرمان داد كه در زمين براى او خانه اى بسازند تا هركه از فرزندان آدم گناه كند، برگرد آن طواف نمايد- آن گونه كه فرشتگان عرش خدا را طواف مى كنند- تا از آنان خشنود شود همچنان كه از فرشتگان راضى شد.

پس در محل كعبه خانه اى ساختند كه زمان توفان بالا برده شد كه اكنون در آسمان چهارم است. هر روز هفتاد هزار فرشته بر گرد آن طواف مى كنند و هرگز به سوى آن برنمى گردند. حضرت ابراهيم عليه السلام بر پايه همان، كعبه را بنا نهاد.» (3) 101


1- . كنز العمّال، ج 12، ص 213، روايت 34718
2- . فروع كافى، ج 4، ص 187، روايت 1
3- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 292

ص: 47

درباره زمان بناى كعبه دوقول پيدا شد: برخى معتقدند كه كعبه را حضرت ابراهيم عليه السلام ساخت و پيش از آن خانه اى به نام كعبه وجود نداشت، بعضى ديگر هم بر اين باورند كه خانه خدا قبل از ابراهيم عليه السلام ساخته شده بود و نخستين سازنده كعبه آدم عليه السلام است. مى توان ميان اين دو قول جمع نمود: كعبه نخستين بار توسط آدم عليه السلام و به امر خدا بنا شد، اما بر اثر توفان نوح عليه السلام يا پديده اى ديگر از بين رفت، پس از آن با راهنمايى خدا و به دست ابراهيم عليه السلام اين بنا تجديد شد. لذا ابراهيم عليه السلام در بناى كعبه و آداب و مناسك آن نقشى عظيم دارد. تعبير دقيق قرآن هم شاهدى بر اين مدعاست:

«وَإِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ» (1) 102؛

«و مكان خانه را براى ابراهيم آشكار كرديم.»

اين حديث هم تأييد ديگرى است بر وجه جمعى كه بيان شد، امام باقر عليه السلام داستان ساختن كعبه را چنين بيان مى فرمايد: (2) 103 «چون خداوند، آدم را از بهشت فرود آورد فرمود: من همراه تو خانه اى فرود مى آورم كه بر گرد آن طواف شود، همچنان كه عرش من طواف مى شود و نزد آن نماز خوانده شود، همچنان كه نزد عرش من نماز خوانده مى شود. زمان طوفان، خانه بالا برده شد. پيامبران خانه خدا را حج مى كردند ولى جاى آن را (دقيقاً) نمى دانستند تا آنكه خداوند جاى آن را براى حضرت ابراهيم مشخص كرد. او هم خانه را از (سنگ) پنج كوه بنا كرد. كوه حرا، ثَبير، لبنان، طور و حمر.»

البته داستان آفرينش داستانى نغز و دلكش است و قرآن آنرا با بيان هاى متنوع به بشر تعليم داده است گاهى مى فرمايد: «اللَّهِ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ»؛ (3) 104 «خدا موجودات را مى آفريند آنگاه ديگربارشان باز مى گرداند.» يا «يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى اْلأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ»؛ (4) 105 «كار را از آسمان تا زمين سامان مى دهد پس بسوى او بالا مى رود.» يا «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»؛ (5) 106 «اوست كه


1- . حج: 26
2- . فقيه، ج 1، ص 229، روايت 673
3- . روم: 11
4- . سجده: 5
5- . هود: 7

ص: 48

آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر روى آب بود.» يا در سوره نازعات (33- 27) به خلقت آسمان، شب، آب و كوه ها اشاره مى كند. يا اين كه به پديده دخان اشارتى دارد. (1) 107 اما بجز اين ها، قرآن به مسأله دحوالارض يا انبساط زمين هم اشاره اى دارد: «وَاْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها»؛ (2) 108 «و پس از آن زمين را بگسترد.» دحوالارض از نقطه اى شروع مى شود كه طبعاً آن منطقه مركز زمين خواهد بود، مركز زمين جايى جز كعبه نيست. (3) 109 قصه ساختن بيت اللَّه الحرام و نحوه تكوّن آن در فرمايشات معصومين ذكر شده است. امام باقر عليه السلام با اشاره به آيه «وَكانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» مى فرمايد: (4) 110 «آب كه محل عرش الهى بود بر هوا قرار داشت و غير اينها مخلوقى نبود. چون خدا اراده فرمود زمين را بيافريند به بادها دستور داد تا به آب برخورد كنند موجى پديد آمد روى آن كف هاى فراوانى بود، آنها را در محل بيت جمع نمود تا كوهى از كف جمع شد سپس از آنجا زمين را گستراند.»

نحوه گسترش و بسط زمين بدين صورت است كه «خداوند زمين را از زير كعبه تا منى گستراند، از منى تا عرفات و از عرفات تا منى و از منى تا كعبه، سپس بيت را از آسمان نازل كرد در حالى كه چهار در داشت و به هر دربى قنديلى از طلاى بهشتى آويزان بود.» (5) 111 نكته جالب و ظريفى كه بدان تصريح شده است علت سياهى جايگاه كعبه است در حالى كه براساس احاديث جايگاه كعبه از كف هاى روى آب ساخته شده كه طبعاً بايد سفيد باشد، علت تغيير رنگ جايگاه كعبه و اطراف آن گناهان بشر و پيش از همه كشتن فرزند آدم بود. امام صادق عليه السلام فرمود (6) 112:

«جايگاه كعبه سرزمينى مرتفع و سفيد بود كه همچون خورشيد و ماه مى درخشيد تا آنكه از دو فرزند آدم، يكى آن ديگرى را كشت پس سياه شد، چون آدم فرود آمد خداوند همه جاى آن زمين را براى او بالا آورد تا آن را ديد.

سپس فرمود: همه اين از آن توست. گفت: خدايا اين زمين سفيد درخشان چيست؟ فرمود: آن زمين من است.»


1- . فصلت: 11
2- . نازعات: 30
3- . ر. ك: الكعبة مركز العالم، ص 139- 215؛ الكعبة المشرفة، سرة الارض ووسط الدنيا، ص 21- 35؛ اخبار مكه، ج 1، ص 31- 75
4- . فروع كافى، ج 4، ص 523، روايت 2
5- . همان، روايت 3
6- . همان، روايت 1

ص: 49

حاصل آن كه خانه خدا به امر خدا ساخته شد، جبرئيل آن را طراحى كرد، اولين پيامبر خدا و اب الأنبيا در ساختن آن دخالت داشتند، كعبه در برابر خانه خدا در عرش است، كعبه وسيله استغفار بنى آدم است، فرشتگان در ساختن كعبه نظارت داشتند، كعبه قطعه اى از بهشت است و هركس به بهشت نظر كند، گناهانش آمرزيده مى شود، نوح عليه السلام با كشتى خود چهل روز به دور كعبه گشت تا سرانجام در وادى جودى سكنا گزيد. (1) 113 كعبه بعد از پيدايش در دوره هاى مختلف تاريخى تحولات و تطورات فراوانى به خود ديد.

كعبه در دوره انبياى پيشين، در عهد جاهليت، در دوره پيامبر صلى الله عليه و آله، در عصر خلفا و نيز دوره هاى بعدى تا به امروز ادامه حيات داده است. در اين زمينه، كتب تاريخى مباحث مبسوطى را مطرح كرده اند. (2) 114

2. اسرار نام هاى كعبه

اشاره

نام هاى كعبه هم در قرآن و هم در احاديث ذكر شده است و اسرار فراوانى ذيل آنها وجود دارد. در قرآن از خانه خدا بيست بار و جمعاً در شانزده آيه ياد شده است، بدين صورت كه واژه «كعبه» دوبار، واژه «البيت» هفت بار، واژه «بيت» يك بار، واژه «بيت الحرام» دوبار، واژه «بيت العتيق» دوبار، واژه «بيتك المحرّم» يك بار، واژه «بيتى» دوبار، «بكه» يك بار، «مسجدالحرام» يك بار و «بيت المعمور» هم يك بار به كار برده شده است. شايان ذكر است كه در تفاسير و بعضى احاديث نكاتى در باب اسرار برخى نام هاى كعبه به چشم مى خورد كه مناسب است به آنها اشاره شود.

يك) كعبه

عنوان كعبه در دو جاى قرآن به كار رفته است كه عبارتند از: «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ


1- . اخبار مكه، ج 1، ص 52
2- . ر. ك: تاريخ الكعبة المعظمة؛ آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 64- 83؛ تاريخ عمارة مسجدالحرام؛ بناء الكعبه على قواعد ابراهيم عليه السلام؛ تاريخ الكعبة؛ الكعبة المشرفة؛ بناء الكعبه البيت الحرام؛ مكة المكرمةوالكعبة المشرفة؛ تاريخ و آثار اسلامى، ص 43- 48

ص: 50

الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ»؛ (1) 115 و ديگرى: «هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ»؛ (2) 116 درباره علت اين نام گذارى چند قول مطرح است:

الف: كعبه به صورت مربع است و در زبان عربى معمولًا به خانه هاى چهارگوش و مربع، كعبه اطلاق مى شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«كعبه را از آن جهت كعبه نام نهاده اند كه چهارگوش است. علت چهارگوش بودنش نيز آن است كه درمقابل بيت المعمور است كه آن هم چهارگوش است.

بيت المعمور چهارگوش شده، چون در برابر عرش است كه آن هم چهارگوش است. عرش چهارگوش شده چون كلماتى كه اسلام برآنها استوار است چهار كلمه است: سبحان اللَّه، الحمد للَّه، لا إله إلّااللَّه و اللَّه اكبر.» (3) 117

بنابراين چهارگوش بودن كعبه بدين دليل است كه عرش خدا چهارگوشه دارد و هر گوشه اى بر اسمى از نامهاى الهى استوار شده است.

اين نامها يا به عبارت ديگر تسبيح، تحميد، تهليل و تكبير اركان اسماء الهى، اسماء محيط و امهات اسماء محسوب مى شوند و تحت اسماء جمال و جلال مى گنجند. از آن جا كه اين اسماء چهارگانه بر اسماء ديگر الهى احاطه و هيمنه دارند، طبعاً كعبه هم احاطه بر زمين خواهد داشت.

ب: در زبان عربى به وسط هر چيز، كعبه مى گويند. از آن جا كه خانه خدا و بيت اللَّه الحرام در وسط دنيا قرار گرفته است، به آن كعبه مى گويند. گروهى از يهود نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و درباره بعضى مسائل از ايشان سئوالاتى پرسيدند. يكى از آنها پرسيد: چرا به كعبه كعبه مى گويند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «لأنّها وسط الدنيا»؛ (4) 118 «زيرا كعبه در وسط دنيا قرار گرفته است.» مسأله دحوالأرض مؤيدى بر اين سخن است؛ زيرا كه زمين از كعبه انبساط و گسترش يافت.

بر اين اساس كعبه مركزيت داشته، اساس و پايه اين كره خاكى است، از اين رو مادامى كه كعبه باقى است، زمين و دنيا هم وجود دارد، يعنى پيدايش دنيا از كعبه است و پايدارى و بقاى آن هم وابسته به اوست.


1- . مائدة: 97
2- . مائده: 95
3- . فقيه، ج 2، ص 190، روايت 2110
4- . امالى صدوق، ص 166

ص: 51

ج: يكى ديگر از معانى كعبه ارتفاع و بلندى از سطح زمين است. به هر چيزى كه داراى ارتفاع از سطح زمين باشد كعبه مى گويند. كعبه داراى دوگونه بلندى است: ظاهرى و معنوى.

هم به لحاظ ظاهر بناى كعبه از سطح زمين ارتفاع دارد، هم به لحاظ شرافت و عظمتى كه نزد خدا دارد، رفعت و بلنداى معنوى دارد. احتمالًا به همين دليل است كه ساختن بنايى بلندتر از خانه كعبه مجاز نيست. (1) 119

دو) عتيق

عنوان «عتيق» در قرآن در دو مورد ذكر شده است: يكى در باب طواف خانه خداست: «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ»؛ (2) 120 و ديگرى درباره جايگاه قربانى ها مى باشد: «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ». (3) 121

در زمينه علت اين نامگذارى وجوه مختلفى بيان شده است كه عبارتند از:

الف: آزاد؛ در احاديث بيان هاى مختلفى درباره آزادى كعبه ذكر شده است؛ از جمله اين كه:

- آزاد از مالكيت مردم. هر خانه اى كه در زمين ساخته شود، مالكى از انسان ها دارد، مگر خانه خدا كه مالك آن فقط خداست. ابوحمزه ثمالى مى گويد: در مسجدالحرام بودم و به امام عليه السلام عرض كردم كه خداوند چرا اين خانه را عتيق ناميد؟ امام عليه السلام فرمود:

«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ بَيْتٍ وَضَعَهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِ الْارْضِ إِلَّا لَهُ رَبٌّ وَ سُكَّانٌ يَسْكُنُونَهُ غَيْرَ هَذَا الْبَيْتِ فَإِنَّهُ لَا رَبَّ لَهُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ الْحُرُّ ...»؛ (4) 122

«هيچ خانه اى نيست كه خدا بر روى زمين قرار داده مگر آن كه صاحب و ساكنانى دارد، جز اين خانه كه جز خداى متعال، صاحبى ندارد و آزاد است.»

امام باقر عليه السلام با بيانى روشن تر به همين مضمون اشاره دارد:

«كعبه خانه اى است كه آزاد از مردم بوده و هيچ كس مالك آن نيست.» (5) 123


1- . فروع كافى، ج 4، ص 230؛ بحارالانوار، ج 96، ص 60
2- . حج: 29
3- . حج: 33
4- . فروع كافى، ج 4، ص 189، روايت 5
5- . همان، روايت 6

ص: 52

بنابراين تنها خانه اى كه روى زمين مدعى از سوى انسان ها ندارد كعبه است. كعبه خانه اى است كه ساكنى جز خدا ندارد، مالكى جز خدا ندارد، انتسابى جز به او ندارد و هيچ انسانى حقى بر اين خانه ندارد. كعبه، خانه خداست. لذا ادعاى مالكيت كعبه چه با صراحت چه تلويحى و چه آشكارا چه پنهانى و از سوى هركسى كه باشد، مردود است.

- آزاد از غرق و توفان نوح: خداوند در داستان نوح عليه السلام تمام زمين را غرق آب كرد، لذا هر چيز كه در زمين بود غرق شد مگر بيت كه خداوند آن را از زمين بالا برد تا غرق نشود. از آن روست كه به كعبه عتيق گفته اند؛ چرا كه از غرق شدن رهايى يافت. امام صادق عليه السلام فرمود:

«خداوند در ماجراى نوح، همه زمين را زير آب برد جز خانه خدا را، آن روز اين خانه «عتيق» نام نهاده شد، چون كه آن روز از غرق شدن رها شد.» (1) 124

لذا خانه خدا از غرق شدن و توفان نوح رهايى يافت.

- آزادى از جهنم: در بعضى از تفاسير (2) 125 به اين نكته اشاره شده است كه اگر كسى خانه خدا را در دنيا زيارت كند و زائر بيت اللَّه الحرام باشد، خداوند او را از جهنم نجات مى دهد و برائت از جهنم هديه او خواهد بود، پس كعبه باعث برائت از آتش جهنم مى باشد و به همين دليل به آن بيت العتيق گفته اند.

ب: قديم و كهن: از جمله معانى عتيق، كهن و قديمى است، همين مضمون در روايات هم آمده است. امام باقر عليه السلام در مسجدالحرام نشسته بودند. از ايشان درباره بيت عتيق سئوال شد، امام عليه السلام فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهُ قَبْلَ الْأَرْضِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِ فَدَحَاهَا مِنْ تَحْتِهِ»؛ (3) 126

«خداوند كعبه را قبل از خلقت زمين آفريد، سپس به آفرينش زمين پرداخت و زمين را از زير آن گستراند.»

در تفاسير، اين آيه ناظر به حج تلقى شده است. (4) 127 «تفث» اشاره است به مناسك حج و مراد


1- . علل الشرايع، ص 399، روايت 5
2- . التفسير الكبير، ج 8، ص 158
3- . فروع كافى، ج 4، ص 189
4- . بيان السعادة، ج 3، ص 74؛ كشف الأسرار، ج 6، ص 364؛ لطائف الإشارات، ج 2، ص 540؛ تفسيرمنسوب به ابن عربى، ج 2، ص 57

ص: 53

از قضاء آن تدارك آنهاست يا اين كه مراد تعلقات نفسانى به هنگام حج است. انسان بايد در ايام حج از تعلقات خود بكاهد و خواهش هاى نفسانى خود را مهار كند تا به لقاء امام نائل آيد، چه در مُلك، چه در عالم ملكوت.

سه) بكّه

اين عنوان از قرآن گرفته شده است. در يك آيه واژه «بكّه» با ويژگى هاى خاصى بيان شده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً» (1) 128؛

«نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شده، همان است كه در مكه است.»

درباره بكه احتمالات مختلفى است كه در مباحث پيشين به آنها اشاره شده است. يكى از احتمالات اين است كه بكة نامى براى كعبه است.

عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام درباره اين نامگذارى سئوال مى كند، امام عليه السلام مى فرمايد:

«زيرا مردم در اطراف آن و درون آن مى گريند.» (2) 129 لذا از اين كه خانه خدا پيوندى با اشك و آه دارد و از بركات و خيراتى براى انسان به ارمغان مى آورد، وسيله هدايت بشر است. خانه اى با جايگاه كعبه مى تواند هادى بشر باشد، دست او را تا وصول به مقصود بگيرد و او را راهنمايى كند. اين مهم با تضرع، راز و نياز با خدا و اشك و آه امكان پذير است.

چهار) بيت المعمور

عنوان مزبور در سوره طور آمده است:


1- . آل عمران: 96
2- . علل الشرايع، ج 2، ص 297

ص: 54

«وَالطُّورِ وَكِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» (1) 130؛

«قسم به كوه طور و قسم به كتاب نوشته شده در صفحه اى گشاده و قسم به بيت المعمور.»

يكى از معانى بيت معمور خانه خداست. اين خانه همواره آباد است. آبادانى كعبه به دومعنا مى تواند باشد: يكى اين كه همواره اين خانه روى زمين آباد بوده است و اگر هم كسى آن را تخريب كرده، با سرعت تجديد بنا و آباد شده است. ديگر اين كه بيت معمور اشاره به عمران و آبادى معنوى است. كعبه نخستين معبد روى زمين است كه محاذى بيتى در آسمان قرار دارد.

بيت معمور خانه اى است در آسمان كه محاذى آن بر روى زمين، كعبه قرار دارد. در بعضى تفاسير از امام باقر عليه السلام حديثى نقل است كه فرمود:

«خداوند زير عرش چهار استوانه قرارداد و آن را ضراح ناميد و اين بيت معمور است. خداوند به ملائكه امر فرمود تا حول آن طواف كنند، سپس آنها را مبعوث فرمود و به آنها گفت كه در زمين خانه اى مانند آن بنا كنند و به تمام زمينيان دستور داد تا گرد آن طواف كنند.» (2) 131

بنابراين بيت معمور يا عنوانى است براى خود كعبه يا اسمى براى خانه اى در عرش الهى كه كعبه به محاذات آن بر روى زمين قرار دارد. به هر تقدير كعبه نسبتى با آسمان و عرش خدا دارد و از آن جا تنزل يافته است و رشحه اى از بهشت درون خود دارد. كعبه اين عظمت را از خدا دارد. گفتگويى است ميان كعبه و خدا:

«چهار هزار سال آن كعبه معظم را بتخانه آذرى ساخته بودند تا از غيرت نظر اغيار به خداوند خود بناليد كه: پادشاها مرا شريف ترين بقاع گردانيدى، و رفيع ترين مواضع ساختى، بيت الحرام نام من نهادى و امن و امان خلق در من بستى. پس به بلاء اين اصنام مبتلا كردى. از بارگاه جبروت بدو خطاب رسيد كه: آرى چون خواهى كه معشوق صد و بيست و چهار هزار طهارت باشى و خواهى كه همه اوليا و صدّيقان و طالبان را در راه خود بينى و آن را كه خواهى به ناز در كنارگيرى، و صدهزار ولىّ و صفىّ را جان و دل در راه خود به تاراج دهى كم از آن نباشد كه روزى چند در بلاء اين اصنام بسازى، و صفات صفا و


1- . طور: 1- 4
2- . بيان السعادة، ج 4، ص 117

ص: 55

مروه را در بطش قهر فروگذارى. سنت ما چنين است، كسى را كه روزى دولتى خواهد بود، نخست او را از جام قهر شربت محنت چشانيم. خواست ما اين است و بر خواست ما اعتراض نه، و حكم ما را مردّ نه، وضع ما را علت نه: نفعل ما نشاء ونحكم ما نريد.» (1) 132

در تفسير كشف الاسرار درباره بيت معمور به نكاتى جالب برمى خوريم: (2) 133 «بيت معمور خانه اى است در آسمان هفتم كه به حذاء عرش الهى بنا شده است، حرمت آن در آسمان مانند حرمت كعبه است روى زمين، هر روز هفتاد هزار ملك گرداگرد آن طواف مى كنند و در آن نماز مى گزارند و اين داستانى ابدى است. بيت معمور خانه اى در بهشت بود كه خداوند آن را براى توبه آدم عليه السلام به زمين آورد. سپس آن را به آسمان برد و به جاى آن روى زمين كعبه بنا شد و خداوند كعبه را هر سال با عبادات مردم آباد مى كند.»

3. اسرار عرفانى كعبه

اشاره

جهان هستى از مبدأ واحدى آفريده شد. تنزل و تجلى وجود از واحد است، لذا مبدأ جهان هستى امر واحدى است كه عالم را براساس اراده حبّى خود آفريد:

«كنت كنزاً مخفياً فأحببت أن أعرف فخلفتُ الخلق لكي أعرف»؛

«من گنج پنهانى بودم، خواستم تا شناخته شوم، پس جهان را آفريدم تا شناخته شوم.»

بنابراين خداوند از روى حب و عشق هستى را خلق نمود. اين همان عشق نخستين است كه سرآغاز تجلى بود. به قول حافظ:

در ازل پرتو حسنت زتجلى دم زدعشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد


1- . كشف الاسرار، ج 3، ص 237- 238
2- . همان، ج 9، ص 333

ص: 56

جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

عشق نخستين خدا به ماسوا سرمنشأ پيدايش عشقى ديگر شد و آن عشق ماسوا براى رجوع به اوست. عشق اول در قوس نزول است و عشق دوم در قوس صعود، عشق اول منشأ خلقت است و عشق دوم باعث رجوع خلقت، عشق اول مى آفريند، عشق دوم مى برد و عشق دوم دايره هستى را كامل مى كند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». (1) 134

جهان به سمت واحد پيش مى رود، تاريخ و عالم هستى هدفمند است، هدف و غايت عالم و تاريخ به سمت خداست، لذا حركت گيتى وحدت گراست، يعنى همه چيز از جمله انسان به سوى عالم وحدت پيش مى رود و در حال شدن هستند «وَإلَيْهِ المَصيرُ»؛ (2) 135 در يك كلام جهان و انسان سمت و سويى توحيدى دارند، براين اساس لازم است توحيد در عالم خودنمايى كند. اولين مظهر توحيد روى زمين كعبه است. كعبه تنها قبله گاه عاشقان خداست. كعبه خانه خداى واحد است و كعبه تجلى گاه توحيد در دنياست. هر وجودى سرّى دارد كعبه هم سراسر سرّ است و اسرار الهى را درون خود جاى داده است. بى جهت نيست كه كعبه خانه خدا روى زمين است.

از آيات و احاديث به صورت مجموعى به دست مى آيد كه خانه خدا دوگونه اوصاف دارد:

اوصاف جلال و اوصاف جمال. گاهى كعبه انسانى را نابود مى كند، گاهى وسيله بخشش و مغفرت مى شود، گاهى خانه خدا اجازه نزديكى به خود را به انسانى نمى دهد و گاهى نگاه به او عبادت و نيكى است. كعبه از يك طرف گنهكارى را مسخ مى كند و از سوى ديگر بنده خاشع را در آغوش مى گيرد. خانه خدا با يك نگاه سپاه ابرهه را از پاى درمى آورد و با نگاه ديگر تمام زائرين خود را شفاعت مى كند. بيت اللَّه الحرام تجلى گاه جلال و جمال الهى است و خداوند خودش را با كعبه به انسان ها نشان مى دهد. براين اساس اسرار عرفانى كعبه به دوبخش تقسيم مى شوند:

يك) شكوه و عظمت كعبه

اشاره

خدا عظيم است و باشكوه و او عظمت و جلال خود را در خانه اش در چند چيز نشان داده است:


1- . بقره: 156
2- . مائده: 18

ص: 57

مسخ گنهكار

اگر كسى نزد كعبه گناهى انجام دهد، ممكن است كعبه چنان او را ادب كند كه باعث مسخ انسان شود. اين حادثه در تاريخ رخ داده است، در زمان جاهليت عرب ها بت پرست بودند. در اين ميان نام دو بت معروف تر بود: يكى به نام «اساف» كه بت قريش بود و ديگرى به نام «نائله» كه آن را ميان صفا و مروه براى پرستش قرار داده بودند. قريش آن دو را مى پرستيدند.

اين دو بت شباهت زيادى به انسان داشتند. از حضرت على عليه السلام در اين باره سئوال شد، امام فرمود:

«آن دو جوانى زيبا بودند، اساف پسر و نائله دختر بود. زمانى با هم براى طواف كعبه رفتند، در آنجا خلوتى يافتند و گناهى مرتكب شدند. خداوند آن دو را مسخ نمود.» (1) 136

حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام است:

«زنى مشغول طواف بود، مردى پشت سر او قرار گرفت آن مرد به گناه، دست زن را گرفت. در اين حال دست او به دست زن گره خود به گونه اى كه جدا نمى شد. آن دو را نزد حاكم بردند، فقها آمدند، صحنه را ديدند و فتوا به قطع دست دادند. در آن جا يكى از نوادگان پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت گفت: بهتر است از حسين بن على عليه السلام استمداد جوييم. شب همه نزد او حاضر شدند و از او كمك خواستند، امام عليه السلام رو به قبله شد، مكث طولانى نمود و از خدا خواست تا اين كه دست آنها از هم جدا شد.» (2) 137

كشتن بى ادب

اگر كسى از روى تعمد و عناد كعبه را آلوده و نجس كند، اعدام خواهد شد و كسى كه مسجدالحرام را عمداً نجس كند، محكوم ضرب شديد است. ابى صباح كنانى مى گويد:

از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدم: نظر شما درباره كسى كه مسجدالحرام را


1- . فروع كافى، ج 4، ص 546
2- . تهذيب الاحكام، ج 5، ص 470

ص: 58

عمداً نجس كند چيست؟ امام عليه السلام فرمود: «سر او را شديداً مى زنند.» سپس پرسيد: كسى كه كعبه را عمداً نجس كند چگونه است؟ امام عليه السلام فرمود: «كشته مى شود.» (1) 138

اين يك حكم فقهى است كه در هيچ جاى ديگرى نظير ندارد، ولى نشان از واقعيتى دارد.

اين واقعيت چيزى جز شكوه و عظمت و جلال الهى نيست كه در كعبه به ظهور رسيده است.

خداوند نسبت به خانه اش حساس است و بى ادبى به آن را به هيچ وجه تحمل نمى كند.

حكم مشابه ديگرى هم وجود دارد كه در مباحث پيشين گذشت؛ مشرك از آنجا كه نجس است، حق نزديك شدن به خانه خدا را ندارد، طواف براى او جايز نيست، علت آن آيه برائت است. خداوند و رسول او از مشركين برائت جسته اند، (2) 139 لذا حق نزديك شدن به خانه خدا را ندارند. از سوى ديگر طواف خانه خدا به صورت برهنه حرام است. (3) 140

دو) فضل و رحمت

اشاره

كعبه مظهر رحمت خداست. جمال و كرم الهى در خانه خدا نمودار است. اين بُعد كعبه، نمود و ظهور بيشترى دارد و در دين نسبت به آن بيشتر توجه شده است. كعبه انسان ها را شفاعت مى كند، كعبه اولين عبادتگاه روى زمين است، خانه خدا، كريم ترين خانه هاى دنياست، خداوند به وسيله كعبه بندگانش را به بندگى فراخواند، كعبه وسيله بخشش گنهكاران است، كسى كه به كعبه نگاه كند به بهشت خيره شده است و كعبه خيمه اى از نور الهى است كه زمين را روشن كرده است: «وَ أَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها». (4) 141

برگزيده خدا

1- . همان، ص 469
2- . توبه: 1
3- . تفسير قمى، ص 258؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 75
4- . زمر: 69

ص: 59

خداوند از زمين خودش خانه خودش را براى خودش برگزيد. امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد:

«خداوند سه چيز را محترم شمرده است به گونه اى كه هيچ چيز مانند آن نيست؛ يكى كتاب، ديگرى عترت و سومى بيت اوست كه راضى نيست احدى به غير آن توجه كند.» (1) 142

خداوند اهل انتخاب است. اگر به آيات قرآن كريم رجوع كنيم مى بينيم كه خداوند از طبيعت، چيزهايى را مثل آسمان ها، زمين و آب را برگزيده است. همچنين از گياهان و درختان امورى نظير زيتون، انجير و خرما را و از ميان حيوانات به جانورانى مثل مورچه، زنبور عسل و شتر اشاراتى دارد. اما مهم ترين گزينش خدا در باب انسان است. پرورگار عالم از ميان تمام مخلوقات و كائنات، انسان را برگزيد و همه چيز را مسخر او نمود و همه چيز را براى انسان آفريد. اين انتخاب اول خداست و از اين روست كه انسان ها لياقت پيدا كردند تا مخاطب خدا باشند: (يا ايها الناس).

خداوند ازميان انسان ها دست به انتخاب دومى زد و آنها مؤمنان هستند. مؤمنين مخاطبين خاص خدايند: «يا أيُّها الّذينَ آمَنُوا»؛ خداوند از ميان انسان هاى مؤمن برگزيدگان ديگرى هم دارد:

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ» (2) 143؛

«خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را برجهانيان برترى داد.»

اما خداوند انتخاب چهارمى هم دارد: او از ميان انبياء، رسول خاتم صلى الله عليه و آله را براى خودش برگزيد و از اين رو او را ملقب به «مصطفى» نمود. حاصل آن كه خداى سبحان از انسان ها مصطفى را و از زمين كعبه را برگزيد.

آمرزش گناهان

1- . معانى الاخبار، ص 118
2- . آل عمران: 33

ص: 60

يكى از اسرار عرفانى خانه خدا اين است كه كعبه جايگاه مغفرت است. خانه خدا گناهان انسان را پاك مى كند و بشر را به سرمنزل مقصود نزديك مى سازد. گناه ربط و نسبتى با شيطان دارد. شياطين رهزنان حقيقت اند، آنها لحظه به لحظه سر راه هدايت انسان كمين مى كنند و براى او موانعى فراهم مى كنند. اگر شهوت بر انسان غالب شد و گناه يا خطايى رخ داد، خداوند براى آن تمهيد فراهم نموده است؛ تمهيد خدا خانه خداست، چنان كه اين امر را نخستين بار به آدم عليه السلام نشان داد. توبه آدم در جوار خانه خدا پذيرفته شد.

وقتى حضرت آدم عليه السلام مرتكب خطا شد و خداوند او را به زمين فرستاد حضرت آدم عليه السلام به سوى خانه كعبه رفت و همان طور كه ديده بود ملائكه دورِ عرش طواف مى كنند، او نيز هفت مرتبه پيرامون خانه كعبه طواف نمود، سپس نزد مستجار توقف نمود و فرياد زد «رَبِّ اغْفِرْ لِي»، درپاسخ ندا آمد:

«يا آدَمُ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لكَ»

و حضرت آدم عليه السلام فرمود:

«يَا رَبِّ وَ لِذُرِّيَّتِي».

در پاسخ ندا آمد:

«يَا آدَمُ مَن باء بِذَنبِهِ مِن ذُرِّيَّتِكَ حَيثُ بُؤْتَ أنتَ بِذَنْبِكَ هَهُنا غَفَر اللَّهُ لَهُ»؛

«اى آدم! هر فردى از فرزندانت كه مانند تو در خانه كعبه با اعتراف به گناهش به سوى خدا برگردد، خداوند او را مى بخشد.» (1) 144

شفاعت زائر

كعبه داراى مقام شفاعت است و بندگان خدا را شفاعت مى كند. در كتاب مستدرك از شيخ ابوالفتوح رازى حديثى است (2) 145 كه اساس آن به تورات برمى گردد:


1- . همان، ص 119
2- . مستدرك، ج 2، ص 9

ص: 61

«خداوند در روز قيامت هفتاد هزار ملك مبعوث مى كند كه همراه آنها زنجيرهايى از طلاست. آنها با اين زنجيرها كعبه را به عرصات قيامت مى آورند، در اين لحظه ملكى به كعبه مى گويد: اى كعبه خدا به بهشت وارد شو. كعبه پاسخ مى دهد تا حاجت من داده نشود نمى روم. مى گويند: حاجت تو چيست؟ مى گويد:

شفاعت من درباره كسانى كه اطراف من مدفونند قبول شود. خدا مى گويد:

حاجتت روا شد. در اين هنگام مردگان از قبرهايشان مبعوث شده، در حالى كه صورت هايشان سفيد و با احرام دور كعبه مى چرخند و نداى لبيك سرمى دهند.

ملك مى گويد: اى كعبة اللَّه، به بهشت وارد شو. كعبه پاسخ مى دهد: تا حاجت من داده نشود نمى روم. مى گويند: حاجت تو چيست؟ مى گويد: پروردگارا! بندگان گنهكار تو از راه هاى دور با صورت هاى غبارآلود به سوى من مى آيند و همراه خود اهل و اولاد و خانه هاى خود را مى آورند، به دوستان و نزديكان خود وعده دعا و زيارت مى دهند، پروردگارا، شفاعت من را براى آنها قبول كن تا تحت حمايت من قرار گيرند. ملك مى گويد: درميان آنها كسانى اهل گناهان كبيره اند و بر گناه اصرار مى ورزند. كعبه مى گويد: من همانها را شفاعت كردم. خدا مى گويد: شفاعت تو را پذيرفتم و حاجت تو روا شد. ملك مى گويد: اى اهل كعبه برخيزيد. تمام حاجيان برمى خيزند در حالى كه صورت هايشان سفيد و گرداگرد كعبه طواف مى كنند و ندا مى دهند. لبيك. ملك مى گويد اى كعبه خدا به بهشت وارد شو. در اين حال كعبه به سمت بهشت مى رود و اين را ندا مى دهد: «لَبَّيْكَ اللهُمَّ لَبَّيْك» و اهل او به دنبالش به سوى بهشت مى روند.»

از اين حديث به دست مى آيد كه از يك سو كعبه داراى مقام شفاعت است و از سوى ديگر هركسى زائر كعبه باشد، روز قيامت در امان است، همچنين جايگاه بلند كعبه هم نزد خدا آشكار مى شود.

مصافحه با خدا

كعبه دست خدا روى زمينِ خداست و خدا با آن با بندگانش مصافحه مى كند، چنان كه بندگان او هم با كعبه دست به دست خدا مى دهند و با او مصافحه مى كنند. اين، مضمون

ص: 62

حديثى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «إِنَّهُ يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ يُصافِحُ بِهَا خَلْقَهُ». (1) 146 دست دادن با خدا دوگونه است؛ گاهى انسان به خدا دست مى دهد و گاهى خدا با بنده اى مصافحه مى كند. قصه كعبه چنان رفعت و منزلتى دارد كه وسيله اى است براى دست دادن خدا با بندگان.

پيداست كه از اين مصافحه و دست خدا، قرب و انس مراد است. ارتباط بنده با خدا ممكن است با حجاب هاى متعددى همراه باشد، اما در شرايطى از حجاب ها كاسته و قرب انسان با خدا بيشتر مى شود. كعبه انسان را به خدا نزديك مى كند و كعبه محل قرب و انس به آسمان و خداست.

هوس را سوى قربانگاه بردندهوا را در كف مسلخ سپردند

شنيدم از خدا لبيك لبيك به شادى دست رحمت را فشردند

در حديث مى خوانيم كه مستحب است انسان به ديدار حاجى برود و با او مصافحه كند، زيرا مصافحه با او مصافحه با حجرالاسود و كعبه است. (2) 147 سرّ اين عمل مستحبى آن است كه حاجى با كعبه- كه دست خداست- مصافحه كرده و مصافحه با او مصافحه با خداست. داستان مصافحه با كعبه و خداى كعبه، اشاره به انس و دلدادگى با او دارد. خدا به بنده اش نزديك است و بنده اش را به جوار خود فرا مى خواند:

«وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي» (3) 148؛

«چون بندگان من درباره من از تو پرسند من نزديكم و به نداى كسى كه مرا بخواند پاسخ مى دهم پس به نداى من پاسخ دهند.»

انس و قرب با او براى انسان آسايش و سرور مى آورد، بى قرارى، نشاط، اميد و معرفت در پى انس و قرب با حق پديد مى آيد. انس، آرامشى از انسان مى ستاند و آرامش واقعى به جاى


1- . محجة البيضاء، ص 154، حديث 4
2- . به نقل از: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 74
3- . بقره: 186

ص: 63

آن مى نشاند. خواجه عبداللَّه انصارى مقام انس با حق را چنين به وصف مى كشد:

«انس آسايش است و آرام به نزديك دوست، و آن سه تن راست: مريد صادق را كه اميد شنود و عارف را كه نشان ياود، محبّ را كه فرا مُراد نگرد. اما مريد صادق را كه اميد شنود وى را سه نشان است كه پديد آيد: حلاوت خدمت و بر همه جانوران شفقت و اخلاص دعوت. اما عارف كه نشان يابد در وى سه نشان پديد آيد: مؤانست مناجات و حلاوت فكرت و سيرى از زندگانى. و اما محب كه فرا مراد نگرد در وى سه علامت پديد آيد: آزادى و شادى و بى قرارى.» (1) 149

نگاه به كعبه

كعبه خريدار نگاه بنده مؤمن است، خيره شدن به كعبه بندگى خداست، نگريستن به خانه خدا درهاى آسمان را به روى انسان باز مى كند، نعمت ها و رحمت هاى خدا براى ناظرين كعبه است، نگاه به كعبه نه تنها باعث جلب رحمت است، بلكه بدى ها و زشتى ها را از انسان دور مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«نگاه به كعبه عبادت است.» (2) 150

همچنين فرمود: (3) 151

«نگاه به كعبه اگر از روى حب به آن باشد، عبادت است و گناهان را از بيخ و بن برمى كَند.» (4) 152

و نيز فرمود:

«درهاى آسمان در چهار محل باز مى شود و دعا در آن محل ها به استجابت مى رسد، يكى از آنها هنگام نگاه به كعبه است.» (5) 153


1- . مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 330
2- . الجامع الصغير، ج 2، ص 681، روايت 9320
3- محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.
4- . المحاسن، ج 1، ص 145، روايت 200
5- . السنن الكبرى، ج 3، ص 502، روايت 6460

ص: 64

از سوى ديگر كعبه براى ناظر جلب رحمت و نعمت مى كند. حضرت امير عليه السلام چنين تقسيم رحمت فرمود:

«هرگاه به سمت خانه خدا رفتيد، به آن زياد نگاه كنيد. خداوند براى كعبه صد و بيست رحمت درنظر گرفته است كه شصت رحمت براى طائفين، چهل رحمت براى نمازگزاران و بيست رحمت براى ناظران است.» (1) 154

همچنين امام صادق عليه السلام هم فرمود:

«با هر نگاه به كعبه به انسان حسنه اى داده مى شود، گناهى از ناظر برداشته و درجه اى به او داده مى شود.» (2) 155

امام صادق عليه السلام در حديثى ديگر اين درجات و رحمت ها را منوط به معرفت به ولايت معرفى مى كند:

«كسى كه با معرفت به كعبه نگاه كند و حق ما و حرمت ما را مثل حق و حرمت كعبه پاس دارد، خدا گناهان او را بخشيده، او را از دنيا و آخرت بى نياز مى كند.» (3) 156

آيا مى دانيم كه اگر كسى از كعبه دور است به ياد او بيفتد يا از فراقش آهش را در سينه حبس كند، خداوند به بركت كعبه او را مى بخشد؟ خداوند به حرمت كعبه در هر روز و هر لحظه اى از روز به چنين بندگانى رحمت و معرفت خود را اهدا مى كند. اين فرموده امام صادق عليه السلام است. (4) 157 يوسف عليه السلام را نگاه نجات داد، آن گاه كه زمان همت سوء بود، نگاه يوسف عليه السلام به برهان خدا باعث نجات او شد. (5) 158 موسى عليه السلام هم آتشى ديد و به دنبال آن رفت تا نخستين نور وحى الهى را ديد. (6) 159 رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در معراج چيزهايى ديد كه خدا آن را بازگو نمى كند، فقط مى گويد،


1- . المحاسن، ج 1، ص 144، روايت 199
2- . همان، ص 145، روايت 102
3- . فروع كافى، ج 4، ص 241، روايت 6
4- . همان، ص 240
5- . يوسف: 24
6- . طه: 10

ص: 65

پيامبر در آسمان هاى حقيقت آيات بزرگى از خدا ديد. (1) 160 ابراهيم عليه السلام هم به رؤيت ملكوت هستى نائل آمد و نظر به آن كرد. (2) 161 نگاه پاك اگر به محل و جايگاه پاكى دوخته شود، انسان را تا معراج بالا مى برد.


1- . نجم: 18
2- . انعام: 75

ص: 66

فصل سوّم: اسرار عرفانى احرام

اشاره

ص: 67

ص: 68

حج تمتع از دو عمل تشكيل مى شود؛ يكى عمره تمتّع و ديگرى حج تمتّع كه اولى مقدم بر دومى است. هر كدام از اين دو عمل اجزايى دارد. عمره تمتع از پنج جزء تركيب يافته است كه عبارتند از: احرام، طواف كعبه، نماز طواف، سعى ميان كوه صفا و مروه و تقصير؛ يعنى گرفتن مقدارى از مو يا ناخن. هر گاه مُحرم از اين اعمال فارغ شد آنچه بر او احرام بستن حرام شده بود، حلال مى شود.

حج تمتّع از سيزده عمل تشكيل شده است كه عبارتند از: احرام بستن در مكه، وقوف به عرفات، وقوف به مشعرالحرام، انداختن سنگريزه به جمره عقبه در منا، قربانى در منى، طواف زيارت در مكه، دو ركعت نماز طواف، سعى بين صفا و مروه، طواف نساء، دو ركعت نماز طواف نساء، ماندن در منا شب يازدهم و شب دوازدهم و شب سيزدهم براى بعضى از اشخاص و در روز يازدهم و دوازدهم رمى جمرات و اشخاصى كه شب سيزدهم در منا ماندند، روز سيزدهم بايد رمى جمرات كنند. مجموع اين هجده عمل صورت اكمالى حج واجب را در موسم تشكيل مى دهد.

اولين عملى كه در هر دو بخش حج واجب، اعم از عمره تمتع و حج تمتع قرار دارد، احرام است. در احرام پنج مطلب وارد شده است؛ محل احرام، واجبات احرام، مستحبات احرام، مكروهات و محرمات احرام. هر يك از اين بخشها داراى لطايف عرفانى است. اين لطايف و

ص: 69

ظرايف معنوى، اسرار عرفانى مناسك احرام را تشكيل مى دهد.

اسرار احرام

يك) تحريم انسان بر اشيا براساس اسم عزيز

حاجى با احرام چيزهايى را بر خود حرام مى كند. احرام به معناى تحريم امورى بر انسان است، اما نگاه عرفانى به گونه اى ديگر است. (1) 162 يكى از اسماء الهى «عزيز» است، آنگاه كه خداوند دستور داد تا در احرام درآيد و آنچه را كه حلال بود حرام شمرد، خداوند با صفت عزت ظهور كرده است؛ از اين رو مُحرم، مظهر اسم عزيز است و عزت الهى جلوه اى در احرام مُحرم دارد.

خداوند اشيا را مسخّر انسان قرار داد «وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»؛ (2) 163 همچنين تمام زمين و زمينيان را براى انسان آفريد «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً». (3) 164 اگر اشيا مسخّر انسانند و براى او خلق شده اند، پس آنها طالب انسانند؛ بيش از آنكه انسان طالب آنها باشد. طلب از هر دو سو است هم اشيا انسان را طلب مى كنند و هم انسان اشيا را، ولى طلب اشيا بيش از طلب آدمى است.

بر اين اساس معناى احرام متفاوت مى شود. در احرام اشيا بر انسان حرام نشده اند، بلكه اين انسان است كه بر اشيا حرام شده است؛ زيرا انسان براى خدا خلق شده است و اشيا براى انسان. پس انسان طالب خداست و اشيا طالب او. خداوند با عزت خود خوارى و ذلت انسان را نشان داد و به انسان ها فهماند كه اوست كه انسان را بر اشيا حرام كرد تا به آنها دست نيازد نه اينكه به اشيا دستور داد تا بر انسان حرام شوند؛ بنابراين دستور به احرام، دستور به تحريم انسان هاست نه اشيا. هدف از تحريم انسان تذكر اين نكته است كه آدمى فقط براى خداست و در عين حالى كه مى تواند به امورى دست يابد و آن امور مسخّر و در اختيار اويند، انسان نبايد آنها را طلب كند و فقط بايد طالب او باشد. لطيفه احرام، تحريم انسان بر اشيا است بدين لحاظ كه انسان بايد خود را وقف خدا كند، نه ماسوا!


1- . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 578- 582
2- . جاثيه: 13
3- . بقره: 29

ص: 70

دو) شهود و فنا

سرّ ديگر احرام آن است كه مشاهده محسوسات و ماديات را بر خود حرام كند و در گامى بالاتر، شهود ماسوا را بر خود حرام سازد. به عبارتى ديگر، از احرام به فنا دست يابد و از احرام متوجه عالم روحانيّت، عالم وصل و عالم اسماء الهى شود كه اين كعبه حقيقى و اين حج انفسى است.

اگر دل، چونان آينه از كدورات، آلودگى ها، پليدى ها و ناپاكى ها فاصله گيرد و پاك و صيقلى شود، صفا به كمال مى رسد و اشراق آفتاب جمال به قلب مى نشيند. بدين سعادت تنها دل هاى صاف و مستعد دست مى يابند و اين جام جهان نماى تجلّى را فقط رياضت و تخلى در پى مى آورد و از اين روست كه در فتوحات بحث تجلّى بعد از تخلّى مطرح مى شود. (1) 165

آينه سكندر جام جم است بنگرتا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا

اگر آينه دل از صفات بشريت و زنگار طبيعت صاف شود، صفات روحانى بر دل تجلى مى كند و انوار غيبى بر جان آدمى غالب مى آيد. در اين صورت قلب به تمّوج در مى آيد و فوج موجى به ساختن دل تاختن آورد و جلوه تجلّى دل را صفا مى بخشد. به گفته شيخ عبداللَّه انصارى: «تجلى حق ناگاه آيد، اما بر دل آگاه آيد (2) 166».

البته تجلى هر كس متناسب با مقام اوست. اگر براى نااهل، ستر و حجاب فرو افتد و كشف حاصل شود و سلطان حقيقت به ديدگان آيد، وى نابود شود.

تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

سرّ احرام آن است كه انسان به غير خدا ننگرد و جز او نبيند و حريم دل را در اختيار غير او قرار ندهد. دو چشمش، چشم واحدى گردد و همه به او دوخته شود، واحد ببيند و جز خدا نبيند، شهود ماسوا نكند و به ماسوا اجازه ندهد مانع ياد خدا گردند اين است معناى فرازى از حديث مصباح الشريعه كه امام صادق عليه السلام فرمود:


1- . فتوحات مكيه، ج 2، ص 485
2- . مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، مناجات نامه

ص: 71

«وَ أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ».

«و هر چه تو را از ياد خدا و اطاعت او باز مى دارد، بر خود حرام كن.»

سه) دورى از معاصى

سرّ ديگر احرام، دورى از جميع معاصى و حتى مشتبهات است. نفس بايد به هنگام احرام از نفسانيات، مشتهيات و تمام لذات فاصله بگيرد و حتى لذت حلال را، به قدر ضرورت، آن هم نه براى تحصيل لذت، بلكه براى انجام تكليف الهى استفاده كند. (1) 167 امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى به اين حقيقت اشاره مى فرمايد:

«فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّمٍ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا»؛ (2) 168

«پرسيد وقتى احرام بستى نيت كردى كه همه محرمات خدا را بر خود حرام سازى؟ گفت: نه.»

انسان در عالم الست عهد و پيمان عبوديت با خدا بسته است. خدا با انسان پيمان محبت، خدا بر پيمانش ثابت است، اما اكثر انسان ها عهد خود با خداى خويش شكسته اند و اگر به عهد خود بازگردند، باز عهد خود مى شكنند. عهدى كه انسان با او بسته است، بندگى، انقياد، توكل و حرمت نگه داشتن اوست. روا نيست انسان عهد الست بشكند و مخالفت او كند. لطيفه احرام نفى معصيت و بازگشت به پيمان عالم الست است.

چهار) حرمت كعبه

كعبه حرمت و احترام ويژه اى دارد (وجوه حرمت كعبه گذشت)، خداى سبحان به احترام حرمت كعبه محدوده آن را حرم و انسانهايى كه قصد ورود به آن را دارند، مُحرم اعلام كرد پس


1- . اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 229
2- . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 72

هم حرمت مكه و هم تحريم احرام به لحاظ حرمت بيت اللَّه است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«وَ حُرِّمَ الْمَسْجِدُ لِعِلَّةِ الْكَعْبَةِ وَ حُرِّمَ الْحَرَمُ لِعِلَّةِ الْمَسْجِدِ وَ وَجَبَ الْإِحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ»؛ (1) 169

«مسجدالحرام به خاطر كعبه حرمت داده شد و حرمت حرم به علت مسجد الحرام است و احرام به علت حرم واجب شد.»

همچنين امام صادق عليه السلام در حديثى ديگر با صراحت بيشتر به اين سرّ عرفانى اشاره دارد:

«وَجَبَ الْإِحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ»؛ (2) 170 «احرام به خاطر حرم واجب شد.»

يكى از ويژگيهايى كه مختص مكه معظمه است و روى زمين هيچ منطقه ديگرى اين خصيصه را ندارد، وجوب احرام است. هر كس هر زمان بخواهد وارد مكه شود، بايد نخست به ميقات وارد شده، در آنجا احرام بندد و سپس به مكه وارد شود. او در اين صورت محرم است و مادام كه اعمال مخصوص را انجام ندهد، از احرام خارج نمى شود. اين حكم اختصاصى و انحصارى مكه، علتى دارد. علت آن حرمت انحصارى كعبه است و به همين خاطر خداوند قانون احرام را مقرر نمود. لذا كسى كه حكم واقعى احرام را بداند و بدان عمل كند، واقعاً مكّى است.

پنج) ناودان قلب

عارف بر سرچشمه مقام قلب نشسته و از آن سيراب مى شود، (3) 171 كسى كه اطاعت خدا نمود و احرام قلب بست به حريم قلب انسان كامل و مقام عظماى ولايت نائل آمده است. مقام قلب اكمل انسان ها، اقيانوس حكمت است كه اگر آدمى قطره اى از آن بنوشد، حكيم شده درك


1- . المحاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1؛ فقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122
2- . فقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122؛ المحاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1
3- . اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 231

ص: 73

حقايق مى كند، از اين رو محرم به درياى قلب حكيم متصل است و از ناودان قلب بهره مى برد. حديث «اخلاص» اين واقعيت را بر ملا مى كند.

«مَنْ أَخْلَصَ للَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ ...».

«كسى كه براى خدا چهل روز اخلاص ورزد، چشمه هاى حكمت از قلب او بر زبانش جارى مى شود.»

قلب مخلص بر اثر اخلاص باز مى شود و سرچشمه هاى حكمت از آن جريان مى يابد. زلال حكمت كه از ناودان قلب سارى و جارى شده، گمگشتگان و تشنگان حقيقت را سيراب مى سازد.

اصحاب سلوك در باب اخلاص نكات و لطايفى گفته اند: (1) 172 از جمله اينكه اخلاص، صافى نمودن عمل است از هر شوبى. در اخلاص بايد عمل را پاك نمود تا غير خدا در آن نصيبى نداشته باشد. اگر عامل جز از خدا عوض نخواهد، كارى با اخلاص انجام داده است. تا رسوم غيريت و انانيت باقى است شرك و ريا در كار است. ارادت اهل خلوص نقشه تجليات محبوب است و در قلب او جز ذات حق، ديگرى راه ندارد. بهشت اهل اخلاص، مقام لقاء است و آنها فقط با ديدار او راضى مى شوند، درد آنها هجران است و فراق و جز با وصال، دردشان درمان نيابد. حكايت نى نامه مثنوى، درد فراق يار را فرياد مى زند:

بشنو اين نى چون شكايت مى كنداز جداييها حكايت مى كند

كز نيستان تا مرا ببريده انددر نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق

شش) مقام تنزيه

خداوند به پيامبرش فرمود:

«وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»؛ (2) 173 «تو تير نينداختى وقتى كه تير انداختى، بلكه خدا بود كه تير انداخت.»


1- . شرح منازل السائرين، باب اخلاص، ص 68
2- . انفال: 17

ص: 74

اين تعبير اشاره به مقام تنزيه خداست. اگر فعلى هم به انسان نسبت داده شود، در واقع از آن خداست، چنانكه هيچ وصفى لايق او نيست.

«سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ»؛ (1) 174 «پروردگارت در عزت و بلندى از آنچه وصف مى كنند، منزه تر است.»

خداوند منزه است و تسبيح بندگان تنزيه اوست و از اين روست كه تمامى ستايش هاى انسانى با تسبيح آغاز مى شود. احرام براى بنده نظير تنزيه براى خداست. (2) 175 محرم، منزه است لذا بايد از امورى اجتناب كند و از آنها دورى گزيند.

هفت) جذبه

مردان الهى دو دسته اند: دسته اى نخست مى روند و سپس آنها را مى برند و دسته اى ديگر سالكانى هستند كه نخست آنها را مى برند، سپس خودشان مى روند. در سلوك هم رفتن وجود دارد و هم بردن، لكن سالكان را دو وضعيت است؛ بعضى رفتنشان نخست است و برخى بردنشان. رفتن، سلوك است و بردن، جذبه. براين اساس مى توان گفت سلّاك طريق حقيقت يا سالك مجذوبند و يا مجذوب سالك. (3) 176 گاهى در آغاز سالك بايد با پاى خود برود و در ميانه راه كشش و انجذابى او را فرا گرفته برود و گاهى آغاز سلوك با جذبه است. خداوند بنده مستعد را تا مراحلى مى كشد و مى برد و بعد از آن او را به حال خود گذاشته، از او مى خواهد با پاى خود برود. برخى، آيات اواخر سوره فجر را بر سالك مجذوب منطبق كرده اند. «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً* فَادْخُلِي فِي عِبَادِي* وَادْخُلِي جَنَّتِي»؛ (4) 177 احرام، جذبه است، كوششى به سوى رحمان است، با احرام انسان را مى برند، جذب و انجذاب رحمانى شامل حال زائر مى شود. زائرى كه اهل سلوك بوده، هنگام ورود به مسجد و نظر به ميقات مجذوب ديدار يار مى شود. او سالك مجذوب است و اگر پيش از اين سلوكى


1- . صافات: 180
2- . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 625
3- . نص النصوص، ص 174
4- . فجر: 27- 30

ص: 75

نداشته، در آنجا به سلك مجذوب سالك درآمده، بعد از آن بايد با پاى خود مقامات و منازل را يك به يك طى كند.

خداى سبحان جذبه را در قرآن با واژه «ربط» ربط داده است «وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا ...»؛ (1) 178 جذب و انجذاب آتشى است كه در قلب انسان افروخته مى شود و سالك را به سمت راز و نياز مى برد.

وجد و جذبه سه گونه است؛ (2) 179 جذبه نفس، جذبه دل و جذبه جان. وجد و جذبه اى كه بر نفس افتد نهان آدمى را آشكار كرده، سالك را مفتون مى كند. وجد و جذبه اى كه بر دل حاكم شود مرد الهى را به حركت آورده، سرمست مى كند او بانگ برآورده، جامه مى درد و او سالك را معنوى مى كند. اما جذبه اى كه جان آدمى را در بر مى گيرد نقد جان او كرده حقيقتش را غرق مى كند و جان او آهنگ بريدن كرده در اقيانوس هستى محو مى شود و اين وجد سالك را منظور مى كند.

زائر بيت اللَّه با جذبه احرام به عالم وصال نائل مى شود. احرام، سالك را بيدار و مشتاق مى كند، احرام حديقه دل دوستان و ريحان جان عاشقان است، احرام سبب جان باختن مى شود و خانمان زائر را برمى اندازد، احرام خلعتى عزيز است كه قدر وجود آن را كسى نمى داند؛ زيرا وجود انسان را از وجود خلقى بيرون مى برد، زيارت خانه خدا آتش محبت جان عاشق است، او با نظر به جامه احرام، ناآرام و بى قرار مى گردد، درد او فزونى يافته، با چشم گريان و دل بريان پنهان و نهان را آشكار مى بيند و او با جذبه الهى به مقام يقين و غرق نائل مى شود.

بر آتش عاشقيت جان عود كنم جان بنده تست نه من جود كنم

چون پاك بسوزد آتش عشق تو جان صد جان دگر به حيله موجود كنم

هشت) حضور

احرام دو گونه است؛ احرام غيبت و احرام حضور. كسى كه در ميقات غايب است و خود را


1- . كهف: 14
2- . مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 326

ص: 76

براى انس با دوست مهيا نكرده، گويا در خانه خويش نشسته است، حتى اين غيبت از آن غيبت بالاتر است و كسى كه در خانه خود نشسته و حضور دارد، گويا مُحرم است و مكى. اگر در احرام حضور يابد، حضورش كامل گشته در محضر حق باريافته است. اگر مجاهد طريقت حق هجرت كرده باشد، جهادش علت شهود او گشته، احرام حضور بسته است؛ از اين رو غرض احرام، حضور در محضر ربوبى و باريافتن در پيشگاه مالك عالم است. سالك حاضر به هنگام احرام محو مى شود، او بهت زده، متحير در وجدها و جذبه ها مى گردد. اين بهت و تحير، گاهى سبب خاموشى انسان مى شود.

نه) تشبيه خدا

در احرام انسان از كارهايى بازداشته شده است، احرام تحريم و توقيف است، احرام منع و دورى است. خداى سبحان مُحرم را شبيه خودش قرار داده است. (1) 180 او فرد فريد است و محرم هم از ديگران متمايز و منفرد. خداى تعالى وصفى دارد «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ»؛ (2) 181 او از خود هر گونه همانندى را نفى كرده است در عين حال كه او تجلى و ظهورى دارد. محرم مظهر اين اسم خداست، او هم با احرام هر گونه همانندى را نفى مى كند، لذا باريتعالى محرم را به خود تشبيه نموده است.

ده) سفر معنوى

آنانكه قصد حج كرده اند سه دسته اند (3) 182: دسته نخست به دنبال حجةالاسلام اند، قصد آنها اين است كه حجشان درست و سالم برگزار شود، آنها با خود توشه مى برند تا حجى در خور و شايسته داشته باشند.

دسته دوم حاجيانى هستند كه سعى در قطع علقه ها دارند، آنها واقعاً از وطن، اهل، عيال و دوستان مهاجرت كرده، قصد واقعى براى زيارت بيت اللَّه و قبر نبوى دارند. آنان بيابان ها را


1- . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 780
2- . شورى: 11
3- . اللمع، ص 156- 158

ص: 77

طى مى كنند، با مشكلات مواجه مى شوند و با صعوبت خود را به ميقات مى رسانند. اين دسته از زائران آداب حج را به جاى مى آورند و ذخيره اى براى آخرت خود فراهم مى كنند.

دسته سوم مجاوران حق اند، آنها با ياد او و ديدار او انس گرفته اند، نفس خود را سالها محبوس ساخته اند، از شهوات گذشته اند، از لذات گذر كرده اند، اين ها مسافر و مهاجرند. اينان سفرى معنوى در پيش دارند و رزق آنها مقسوم و قوت آنها در عالم غيب است. مسافران واقعى و محرمان راستين پاى برهنه اند، بالاى سرشان جز آسمان چيزى نيست، چشمشان فقط در انتظار رويت ماه است، نفسشان بى قرار ديدار است، حالت آنها حضور است و قلبشان مملو از سرور و آنگاه كه به ميقات مى رسند، سفر معنوى خويش آغاز كرده اند.

اى مقيمان درت را عالمى در هر دمى رهروان راه عشقت هر دمى در عالمى

اساساً سفر را سفر گفته اند چون آدمى را از اخلاق زشت مى رهاند. (1) 183 مسافر معنوى از اخلاق ذميمه رميده است و كسوت اخلاق زيبا پوشيده است، او از نفس رهايى يافته به اطمينان و يقين واصل شده است. توكل، رضا، تسليم، اطمينان، يقين و نور، دستاورد اين سفر معنوى است. در يك جمع بندى كلى مى توان گفت كه از امام رضا عليه السلام درباره علت و حكمت احرام سوال شد. امام عليه السلام چنين پاسخ داد (2) 184:

لان يخشعوا قَبْلَ دُخُولِ حَرَمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْنِهِ وَ لِئَلَّا يَلْهُوا وَ يَشْتَغِلُوا بِشَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ يَكُونُوا جَادِّينَ فِيمَا فِيهِ قَاصِدِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ عَلَيْهِ بِكُلِّيَّتِهِمْ مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّعْظِيمِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِنَبِيِّهِ وَ التَّذَلُّلِ لِأَنْفُسِهِمْ عِنْدَ قَصْدِهِمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وِفَادَتِهِمْ إِلَيْهِ رَاجِينَ ثَوَابَهُ رَاهِبِينَ مِنْ عِقَابِهِ مَاضِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ إِلَيْهِ بِالذُّلِّ وَ الِاسْتِكَانَةِ وَ الْخُضُوع»؛ (3) 185 «همانا مردم مأمور شده اند كه احرام ببندند، تا پيش از ورود به حرم امن الهى، خشوع پيدا كنند و به چيزى از كارهاى دنيا و زينت ها و لذتهاى آن سرگرم و مشغول نباشند و در راه آن چه كه به سوى آن آمده اند شكيبا باشند و با همه


1- . همان، ص 159
2- . فقيه، ج 2، ص 518، روايت 3110
3- . بحارالأنوار، ج 6، ص 84

ص: 78

وجودشان رو به خانه خدا آورند. به علاوه در احرام، بزرگداشت خداى متعال و خانه او و فروتنى براى حاجيان است، وقتى كه مى خواهند به سوى خدا روند و بر او وارد شوند، در حالى كه به پاداش او اميدوار، از كيفرش بيمناك و به سوى او روانند و با فروتنى و تواضع و خضوع، روى به سوى او مى كنند.»

اسرار ميقات

يك) كندن لباس معصيت

گرايش به عالم غيب و تمايل به كشف اسرار، جزء فطرت و سرشت انسان است. طينت معنوى ريشه در جاذبه حضرت ربوبيت دارد. نخست جذبه او شامل حال انسان مى شود و سپس انسان كششى به سمت او پيدا مى كند. حديث «كنز مخفى»، اساس هستى و آفرينش را حبّ، عشق و جذبه رحمانى مى داند:

«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً فأحببت أن أعرف فخلفتُ الخلق لكي أعرف»؛

«گنج پنهانى بودم، دوست داشتم تا شناخته شوم، آفريدم تا شناخته شوم.»

در ازل پرتو حسنت زتجلى دم زدعشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

مغناطيس جان، جان جانان است و منبع جمال و غايت كمال ريشه جذبه هاى انسانى است. اين جذبه مغناطيسى نتيجه اى جز پاره كردن قيود طبيعى و رفض علقه هاى نفسانى ندارد. در اين صورت انسان به سوى عالم تجرد بالا مى رود، ملكوت و جبروت را در مى نوردد تا به اصل حقيقت هستى واصل شود كه اين مقام، اتصال با كعبه مقصود و ديدار يار است.

اما بشر از ماده زاده شد و با ماده در ظلمتكده طبيعت رشد مى كرد. ظلمت ماديت بستر زندگى انسان است، آدمى در بيكران شهوات و كثرات غوطه مى زند، امواج علايق و وابستگى هاى مادى او را هر لحظه به طرفى پرتاب مى كند، هنوز از بيهوشى موجى به هوش نيامده، موج سهمگين ديگرى، سيلى تاريكى و ماديت به صورت او صدمه مى زند، امواج خروشان اين درياى هولناك و دهشت انگيز هر لحظه او را بيشتر فرو برده، به گونه اى كه

ص: 79

ناله ها و فريادش ميان نهيب امواج گم مى شود؛ به هر سو كه مى نگرد، حرمان و حسرت است و تهديد و رعب.

دراين ميان گاهى جذبه اى از آسمان درمى رسد كه چون نسيم جان بخش و روح افزايى او را نوازش مى دهد؛ اين جذبه مهرانگيز او را به سمت بالا دعوت مى كند، به مقصد و مقصود سوق مى دهد اما افسوس كه اين نسيم حيات بخش و اين جذبه رحمانى دوامى ندارد و چونان برقى رونده و گذرا عبور مى كند.

«أَنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُم نَفَحَات أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا». (1) 186

«در روزگارانتان نسيم هايى مى وزد، آگاه باشيد كه به آن اقبال كنيد و از آن اوبار نكنيد.»

مهمترين توشه سلوك، ترك مخالفت الهى است. معصيت، مخالفت حق است. معاصى پاى انسان را به زمين ماده مى بندد و به او اجازه سلوك و حركت نمى دهند. وابستگى ها و دلبستگيها جرم مى آورند و مجرم، مُحرم نمى گردد. ميقات، نويد ترك معصيت است، ميقات مژده احرام واقعى است، حضور در ميقات، حضور در محضر موجودى است كه مى بيند. در حضور او انسان بايد عهد و پيمانى ببندد تا اوصاف حيوانى را رها كند، پا جاى پاى شيطان نگذارد، انسانيت در او تقويت شود و زحمات انبيا را قدر شناسد.

ميقات محل تخليه است. در آنجا بايد از گناه خالى شد، به عالم نور وارد گشت، خضوع، تذلّل را تجربه كرد و از لباس جرم و معصيت خارج شد. به اين حقيقت نورانى امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى اشاره دارد.

«قال: فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ قَالَ لَا»؛ (2) 187

«پرسيد: آنگاه كه به ميقات فرود آمدى، نيت كردى كه لباس نافرمانى را درآورده لباس طاعت بپوشى؟ گفت: نه.»

اگر حاجى هنگام نزول به ميقات از مخالفت الهى دست نكشد و ترك معصيت نكند، او در


1- . بحارالأنوار، ج 80، ص 352
2- . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 80

واقع، ميقات و احرام را درك نكرده است.

دو) زيارت خدا

مشاهده، رؤيت حق است با چشم دل، عارفى كه جهان را به عنوان مظهر و آيت خدا مى بيند، در واقع عالم را فانى و مستهلك شهود مى كند و نيز حق را در تمام اشيا ظاهر مى بيند:

«إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ» (1) 188؛

«در هلاكت پيشينيان پند است آن را كه داراى قلب هوشيارى باشد يا گوش دل به كلام حق فرا دهد و به حقايقش توجه كند.»

عارف، شهيد را به معناى شهود اخذ مى كند.

هر كه را جان از هوس ها گشت پاك زود بيند قصر و ايوان سماك

اى برادر تو نبينى قصر اوزان كه در چشم دلت رسته است مو

چشم دل از موى علت پاك كن تا ببينى قصر فيض

«من لدن»

كسى كه به زيارت حق نايل نيايد، زيان كرده و ديدار حق نهايت سير انسان است:

«يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ» (2) 189؛

«اى انسان با هر رنج بكوشى عاقبت نائل به ملاقات او مى شوى.»

البته انسان با بصيرت و حقايق ايمانى به زيارت وجه اللَّه نايل مى شود، لقاء حق با انقطاع، قرين و همراه است؛ چنانكه در مناجات شعبانيه مى خوانيم:

«إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»؛

«معبودا به من ببخش كمال انقطاع به درگاهت را و پرتو ده ديده دل ما را به


1- . ق: 37
2- . انشقاق: 6

ص: 81

تابش نظر خود تا بردرد ديده هاى دل پرده هاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت.»

دردمندى اوليا و عارفان همه از سر هجران و شوق ديدار بوده است. ميقات، گاهِ ديدار يار است، ميقات زمان زيارت دوست مى باشد و حاجى در ميقات قصد مواجهه رودررو با خداى عظيم دارد. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«فَحِينَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ بِنِيَّةِ الزِّيَارَةِ؟ قَالَ: لَا»؛ (1) 190 «وقتى وارد ميقات شدى نيت كردى كه بر نيت زيارت باشى؟ گفت: نه.»

ميقات براى راههاى مختلف، متفاوت است. براى اهل مدينه، مسجد شجره (ذوالحليفه)، براى عراق و نجد، وادى عقيق، براى اهل طائف، قرن المنازل، براى اهالى يمن، يلملم و براى شاميان، حجفه، ميقات ميباشد اما نزديكترين افراد به حرم خدا ساكنين و مقيمين مكه اند، براى آنها نزديكترين ميقات يعنى تنعيم قرار دارد. ساكنان مكه، همسايگان كعبه و حرم خدا هستند. همسايگان بيت اللَّه نزديكترين افراد به خانه خدا هستند لذا بايد در نزديكترين ميقات ها احرام بندند. خداوند براى آنان با اسم «الاول» تجلى كرده است. (2) 191 اين تجلى جز براى اهل حرم نباشد و ساكنان حرم به حكم اوّليّت، بر ديگران برترى دارند لذا اولين و نزديكترين ميقات ها، احرام گاه آنهاست.

احرام، اولين محل سلوك و ميقات، نخستين منزلگاه سالكين است، ميقات آغازين مرز حضور است، حاجى با ميقات به سرزمين عهد و پيمان و عالم الست باز مى گردد؛ او از خود شروع كرده، براى ديدار خدا آماده مى شود. ميقات نقطه عزيمت يك سفر معنوى و روحانى است؛ سفرى از دنيا به آخرت، سفرى از توبه به توحيد، سفرى از كثرت به وحدت، سفرى از شهادت به غيب، سفرى از ظاهر به باطن، سفرى از «من» به «او» و سفرى از «من» به «تو».

به ميقات آمدم تا بينم او رابه آب توبه شويم دست و رو را

ببار اى ابر رحمت بر سر من كه مى بينم بهار آرزو را

ميقات، شميم حضور است، نسيمى است كه صبا از آن طرّه بگشايد، ميقات، برهنه شدن از رسوم و عادات و در بر كردن لباس قنوت و عبوديت است. ميقات شكوهى به اندازه قيامت دارد، ميقات محل انابه، ابتهال و تضرّع است، ميقات، اجابت ندايى است كه از عمق تاريخ بر مى آيد، ميقات تن دادن به زلال علم و معرفت و درنگى در گذشته خويشتن است، به شاهراه صراط مستقيم آمدن است، ميقات، سرّ زمان است، ميقات مردن از گذشته و يافتن حياتى دوباره است، گذشتن از پستى ها و پيوستن به زيبايى هاست، ميقات تهى شدن از غير او و سرشار از او گشتن است. سالك در ميقات خوديت را دفن و خدا را اظهار و بر ملا مى كند و ميقات وقت مؤانست و عشق بازى است. در ميقات بايد نعلين انانيت بركند؛ زيرا آنجا وادى قداست و نور است.

«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً» (3) 192؛

«نعلين از خود بدور كن كه اكنون در وادى مقدس قدم نهادى.»

در ميان ميقات ها مسجد شجره رمزى ديگر دارد. سرّ آن را بايد در عمل رسول خدا صلى الله عليه و آله جست و جو كرد. از امام صادق عليه السلام پرسشى شد و آن اينكه چرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مسجد شجره احرام بست؟ امام عليه السلام پاسخ داد (4) 193:

«زيرا معراج پيامبر به آسمان بحذا مسجد شجره صورت گرفت، ملائكه هم بحذا مسجد شجره رسول خدا صلى الله عليه و آله را تا بيت المعمور بالا بردند و در آنجا ندايى آمد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: لبيك. صاحب ندا گفت: آيا من تو را يتيم نيافتم و پناه ندادم؟

آيا تو را گمراه نيافتم و هدايت نكردم؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك».

از اين رو احرام پيامبر صلى الله عليه و آله از مسجد شجره بود.

اسرار واجبات احرام

واجبات احرام سه چيز است: يكى نيت، يعنى اينكه انسان در حالى كه مى خواهد محرم


1- . طه: 12
2- . علل الشرايع، ج 2، ص 433
3- . طه: 12
4- . علل الشرايع، ج 2، ص 433

ص: 82

ص: 83

شود، نيت عمره تمتع يا قصد ترك محرمات احرام كند، ديگرى تلبيه است؛ يعنى اينكه لبيك بگويد و سوم پوشيدن دو جامه احرام براى مردان كه يكى را لُنگ و ديگرى را رداء گويند. هر يك از اين سه، اسرار باطنى دارد كه توجه به آنها حج نورانى و نورانيت حج براى حاجى به ارمغان مى آورد.

اسرار نيت

يك) هجرت باطنى و اخلاص

يكى از شرايط هر عبادتى، از جمله حج و احرام نيت است. سرّ نيت، اخلاص است. حقيقت اخلاص تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا. خلوص در نيت صاف نمودن سرّ ضمير آدمى است. انسان اعمال مختلفى دارد چه ظاهرى، چه باطنى، چه جوارحى چه جوانحى.

اعمال حتى شامل خطورات قلبى هم مى شود. ريشه تمامى آلودگى هاى عمل، انانيت و نفسانيت است. خلوص در نيت خشكاندن شوائب و ناپاكى هاى عمل از ريشه است؛ يعنى بايد نفسانيت و خوديت را از ميان برداشت. دين را بايد براى خدا خالص كرد.

«الا للَّه الدين الخالص» (1) 194؛

«آگاه باشيد كه براى خداست دين خالص.»

خداوند از انسان دين خالص طلب كرده است؛ بنابراين در دين، ديندارى و عبادت نبايد غير او را دخالت داد. هواهاى نفسانى و شوائب شيطانى دين را از خلوص مى اندازند و اگر ديانت و عبادت انسان ناخالص شد، خدا آن را پذيرا نيست.

اى برادر تو همان انديشه اى مابقى خود استخوان و ريشه اى

گر بود انديشه ات گل گلشنى وربود خارى تو هيمه گلخنى

خلوص نيت انسان را مهاجر مى كند و هجرت دو گونه است؛ (2) 195 هجرت صورى به ظاهر واقع


1- . زمر: 3
2- . پرواز در ملكوت، ص 78

ص: 84

مى شود، اما هجرتى كه خلوص مى آورد، هجرت باطنى و معنوى است و اين نوع دوم هجرت است. سفر باطنى مبدأى دارد و مقصدى؛ مبدأش تاريك خانه نفس است و غايتش خداى تعالى و رسولش. اگر كسى از خانه نفس خارج نشود، سفر او از نفس به سوى نفس است، در حالى كه سير سالك بايد از نفس به سوى خدا باشد. در اين سلوك بايد از نفسانيت و انانيت خارج شد و لذايذ نفسانى را دور كرد.

«وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (1) 196؛

«هرگاه كسى از خانه اش براى هجرت بسوى خدا و رسول بيرون آيد و در سفر مرگ وى را در رسد اجر چنين كسى بر خداست.»

دو) قصد تحول

روزى كه انسان در ميقات مى ايستد، گذشته سياه خود را در نظر گرفته، دعا و استغفار بر لب جارى مى كند. اينك هنگامِ تحول است و اينك زمانه آن است كه حاجى انسانى دگر شود؛ لحظه تحقق تحولى عظيم است. زندگى انسان نقطه هاى عطفى دارد كه مى تواند تلنگرى به وجود انسان باشد. كسانى كه از اين نقطه هاى عطف بهره برده، راه خود يافته اند، برده اند و برنده اند و فوز و فلاح براى آنهاست. به گاهِ قصدِ احرام در مسجد شجره، اضطرابى عجيب وجود انسان را در بر مى گيرد، زبان انسان قفل مى شود، شعله هاى بيقرارى از نگاه انسان زبانه مى كشد و شراره هاى عشق بن مايه وجود آدمى را تكان مى دهد؛ زمان انتظار پايان يافته است و حاجى خود را روبه روى خدا احساس مى كند. اكنون زمان دلدادگى است، ميقات حسرت است و اميد؛ حسرت بر گذشته و اميد به آينده. در آنجا بايد قصد دگرگونى داشت، انسانى متحول شد، از خود انسانى جديد ساخت، از غفلت ها و نسيان ها كاست و بر عشق ها، خلوص ها و حضورها افزود.

با نيتى كه انسان در ميقات همراه با احرام مى بندد، پيمان تحول با خدا مى بندد. به بيان


1- . نساء: 100

ص: 85

بهتر عهد و پيمانى كه حج گزار با پروردگار عالم در عالم الست بسته است، تجديد مى كند. نيت احرام، عقد با خدا و بريدن از ماسواست. به اين نكته نورانى امام سجاد عليه السلام اشاره مى كند:

«فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدٍ لِغَيْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى نيت حج كردى آيا نيت كردى كه هر پيوندى با غير خدا را رها كنى؟ گفت: نه.»

اسرار تلبيه

يك) پاسخ به دعوت خدا

آنگاه كه انسان در ميقات قرار مى گيرد و قصد بستن احرام مى كند، بايد «لبيك» بگويد؛ يعنى اين ذكر را بر زبان خود جارى سازد: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك». كيفيت تلبيه براساس حديث امام صادق عليه السلام به همين نحو بود كه گذشت. امام در ادامه حديث خود فرمود:

«رسول خدا عليه السلام بعد از گفتن لبيك «ذالمعارج» را زياد مى فرمود و هر گاه به سواره اى بر مى خورد يا به بالاى تپه اى مى رسيد يا به دشتى سرازير مى شد و آخر شب و پس از نمازها، لبيك مى گفت». (1) 197

البته تلبيه ادامه اى هم دارد كه مستحب است.

آنگاه كه مردان الهى لباس احرام مى پوشند و قصد حضور در درگاه باريتعالى دارند، خداوند آنها را صدا مى زند، آنها را مى خواند و براى آنها دعوت نامه اى ارسال مى كند. لبيك زائر، پاسخ به دعوت خداست. سليمان بن جعفر از امام رضا عليه السلام درباره علت و حكمت تلبيه پرسيد، حضرت فرمود:

«إِنَّ النَّاسَ إِذَا أَحْرَمُوا نَادَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَالَ: عِبَادِي وَ إِمَائِي، لَأُحَرِّمَنَّكُمْ


1- . فقيه، ج 2، ص 325، روايت 2578؛ قرب الاسناد، ص 162، روايت 592؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 377، روايت 7

ص: 86

عَلَى النَّارِ كَمَا أَحْرَمْتُمْ لِي، فَقَوْلُهُمْ: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» إِجَابَةٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نِدَائِهِ لَهُمْ»؛ (1) 198

«وقتى مردم احرام ببندند، خداوند متعال ندايشان مى دهد و مى گويد: اى بندگان و كنيزان من! بدن شما را بر آتش حرام خواهم كرد، آنگونه كه شما به خاطر من احرام بستيد. آنگاه مردم به عنوان اجابت خداوند متعال كه آنان را ندا داد، مى گويند: «لبيك، خدايا لبيك.»

تلبيه پاسخ مثبتى است كه زائر به دعوت خدا مى دهد. زائر به ميهمانى خانه خدا آمده است و در ميقات خود را براى ميهمانى آماده و مهيا مى سازد. ميزبان او را فراخوانده است و حاجى در پاسخ به دعوت حق لبيك گويان آماده ديدار مى شود.

زائر هنگامى مى تواند به دعوت خدا پاسخى شايسته دهد كه كاملا خود را آماده كند. پس بايد ميان خوف و رجا باشد؛ زيرا احتمال دارد پروردگار عالم به او بگويد: «لَا لَبَّيكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ». حاجى بايد با اعتقاد به خدا فضل او را در نظر گيرد، اعتماد و توكل به او ورزد، به قدر توان خشوع و خضوع به درگاه باريتعالى آورد، حالتش به گونه اى باشد كه در برابر سلطان عالم قرار گرفته و بداند او به اندازه اى كه سخط دارد، كريم و رحيم است و با اين حالت به درگاه پروردگار راز و نياز كند و از خدا بخواهد كه او را از درگاهش نراند. در حديثى از امام سجاد عليه السلام آمده است كه آن حضرت بعد از احرام رنگ از رخسارش پريد، اصحاب علت آن را جويا شدند.

امام عليه السلام اظهار داشت خوف دارم كه خداوند در پاسخ من بگويد: «لا لبيك».

«فَلَمَّا أَحْرَمَ وَ اسْتَوت بِه رَاحلته اصفر لَونه و وقعت عليه الرعدة و لم يستطع أن يلبّي فقيل: ألا تلبّي؟ فقال: أخشى أن يقول لي لَا لَبَّيك وَ لَا سَعْدَيك فلمّا لبّى خر مغشيا عليه ...»؛ (2) 199

«امام سجاد عليه السلام به حج رفت. چون احرام بست و بر مركب خويش قرار گرفت، رنگش زرد شد و به لرزه افتاد و نتوانست لبيك بگويد. كسى گفت: لبيك نمى گويى؟ فرمود: مى ترسم خداوند در پاسخ من بگويد: لا لبيك و لاسعديك! و


1- . فقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 83، روايت 21؛ علل الشرائع، ص 416، روايت 2
2- . عوالى اللئالى، ج 4، ص 35

ص: 87

چون لبيك گفت، بيهوش شد.» (1) 200

از سوى ديگر وجه تسميه هم همين است. اين واژه در لغت به معناى اجابت است. در حديثى از امام صادق عليه السلام هم به اين نكته اشاره شده است. از امام عليه السلام درباره وجه تسميه تلبيه سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

«إجابة، إجاب موسى ربّه» (2) 201؛

«اين اجابت است، موسى هم پروردگارش را چنين جواب داد.»

بنابراين لبيك شعار حج شد و اجابت دعوت خدا رمزى براى حج ابراهيمى قرار گرفت.

امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه بيان لطيفى دارد:

«و لبّ بمعنى إجابة صافية خالصة زاكية للّه عزّ و جلّ في دعوتك متمسّكاً بالعروة الوثقى»؛ (3) 202 «لبيك تو به معناى اجابت زلال و پاك براى خداى متعال در دعوتش باشد در حالى كه به دستگيره محكم الهى چنگ زده اى.»

پس تلبيه، اجابت است اما اجابتى كه سزاوار دعوت الهى باشد، پاسخى همراه با صفا و پاسخى پاك براى خداوند عظيم و كريم. پاسخ دهنده هم بايد خود را براى اجابت دعوت حق مهيا كند و با استعداد لازم به حضور او باريابد، قلبى صاف فراهم كند، تزكيه نفس داشته باشد، صدق، ادب، صبر، شكر، ايثار و سخا، توشه راه داشته باشد تا بتواند پاسخى شايسته به فراخوان الهى بدهد.

دو) سكوت معصيت

امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى فرمود:


1- . محجة البيضاء، ج 2، ص 201؛ عوالى اللئالى، ج 4، ص 35، روايت 121
2- . علل الشرايع، ص 418، روايت 4
3- . بحارالأنوار، ج 96، ص 124

ص: 88

«فَحِينَ لَبَّيْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَةٍ، وَ صُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى لبيك گفتى آيا نيت كردى كه در طاعت محض او سخن بگويى و از هر معصيت او لب فرو بندى؟ گفت: نه.»

زائر بايد با لبيك خويش در برابر خدا از مخالفت او اجتناب ورزد، او بايد روزه معصيت گيرد و شعله معصيت را در درون خود خاموش كند، ريشه هاى آن را بخشكاند و پاسخ به هواى نفسانى ندهد.

اگر لبيك اجابت دعوت خداست، عدم اجابت دواعى نفسانى و هواهاى شيطانى هم هست.

لبيك گو بايد از شريك خدا دورى كند، هواى نفس شريك اوست. آنگاه كه با چشم دل به بيت اللَّه نگاه مى كند، به صاحب خانه هم التفاتى كند و در حضور او عزم خود را جزم كند تا نزديك گناه نشود. ميقات احرام، محل حضور ملائكه آسمانى است. فرشتگان خدا به احرام بستگان مى نگرند، بر آنها غبطه مى خورند، مباهاتى كه خداى سبحان نسبت به زائران خويش داشته، هميشه پيش چشم ملائكه است، روا نيست كه زائر با معصيت كردن خويش مباهات خدا را تضييع كند.

زائر با لبيك گفتن مصمم مى شود كه گناه نكند و شهادت مى دهد كه از معصيت دورى ورزد، سزا نيست كه اين تصميم و شهادت كذب و دروغ باشد. گناه و معصيت طيف گسترده اى دارد؛ گناهان زبان، گناهان دست، گناهان پا، گناهان چشم، و بسيارى معاصى ديگر. كسى كه لبيك خدا مى گويد بايد تمامى معاصى، جرمها و اشتباهات را مدّ نظر قرار دهد و قصد دورى از آنها كند. او بايد تصميمى سرنوشت ساز بگيرد، از گذشته زشت خود پشيمان شود و لبيك خود را نقطه عطف حيات خويش قرار دهد تا آينده اى روشن و نورانى در پيش داشته باشد.

بارى، لبيك آغاز مجاهدت است، شروع پاره اى تحريم هاست، او بايد تجربه كند تا خود را از بعضى امور محروم كند، اين محروميت ها نويد بخش حقيقت هايى است كه در آينده عمر، پيش روى زائر قرار مى گيرد، لبيك زير ساخت مناسك حج است، اساس ورود به حرم الهى است، لبيك روزنه اى به رحمت الهى باز مى كند، لبيك فريادى عليه طغيان نفس است، زائر با لبيك خويش طاغوت درون را درهم مى شكند، دامان نفس را از وسوسه ها و شيطنت ها

ص: 89

مى زدايد، حريم درون را از حيله ها، نيرنگ ها وخدعه هاى نفسانى پاك مى كند، لبيك باطن انسان را عرصه گاه نور الهى قرار مى دهد، لبيك سلامت نفس، پاكى روح و آشتى با آسمان را به ارمغان مى آورد، لبيك گويان در حمايت و پناه حق قرار مى گيرند، لباس تلبيه، لباس توبه، ورع، زهد، عشق و توجه است و زائر با لبيك خويش گامى به سوى بهشت بر مى دارد.

سه) هماهنگى با ابراهيم

لبيك زائر را شبيه ابراهيم مى كند، مشابهتى ميان او و ابراهيم برقرار مى كند. لبيك گو شبيه ابراهيم مى شود. ابراهيم عليه السلام حليم، صبور، شاكر و اهل ابتهال و انابه بود. «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لحليم اوّاء منيب»؛ (1) 203 ابراهيم صادق بلكه صدّيق بود. «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً»؛ (2) 204 ابراهيم اهل دعا و تضرع بود. او دعاهاى فراوانى بعد از تجديد بناى خانه خدا كرد.

خداوند هم با ابراهيم عليه السلام به گونه اى خاص معامله كرد؛ او را به شدت آزمود. «وَإِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»؛ (3) 205 ابراهيم عليه السلام مأمور شكستن بتها شد. «وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ»؛ (4) 206 ابراهيم عليه السلام با امداد الهى توانست ملكوت آسمانها و زمين را رؤيت كند. «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ»؛ (5) 207 و خداوند به ابراهيم عليه السلام سلام داد: «سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ». (6) 208

روزى مشركان و معاندان ابراهيم عليه السلام را در منجنيق گذاردند و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل بر او نازل شد و از او پرسيد:

«آيا حاجتى دارى؟ ابراهيم عليه السلام پاسخ داد: نسبت به تو حاجتى ندارم سپس جبرئيل به آسمان عروج كرد، بازگشت و از او پرسيد: از خدا هم حاجتى ندارى؟

خليل اللَّه پاسخ داد: «همين كه او حال مرا مى بيند كافى است.»» (7) 209


1- . هود: 75
2- . مريم: 41
3- . بقره: 124
4- . انبياء: 57
5- . انعام: 75
6- . صافات: 109
7- . كشف المحجوب، ص 424

ص: 90

و به اين نكته توجه كنيم كه گفتگو زمانى صورت گرفت كه ابراهيم عليه السلام چند گامى بيشتر با كوه آتش فاصله نداشت. خداوند هم به پاس توكل و ادبش آتش را براى او سرد و آرام قرار داد.

حج گزار و زائر بيت اللَّه الحرام بايد شباهتى به ابراهيم عليه السلام پيدا كند. او بايد حلم ورزد، صبر پيشه كند، سرشك اشك بر گونه ها داشته باشد، اهل صدق و صفا باشد، دعا و تضرع پيشه كند و اگر در شدائد و مصائب قرار گرفت، اعتمادش را سلب نكند، بلكه بر توكلش افزوده شود.

لبيك دريچه اى است به سوى ابراهيمى شدن. راز و رمز لبيك هماهنگى با خليل اللَّه و بانى بيت اللَّه است.

آن يكى اللَّه مى گفتى شبى تا كه شيرين گردد از ذكرش لبى

گفت شيطانش خموش اى سخت روى چند گويى آخر اى بسيار گوى

اين همه اللَّه گفتى از عتوخود يكى اللَّه را لبيك كو؟

او شكسته دل شد و بنهاد سرديد در خواب او خضر را در حضر

گفت همين از ذكر چون وامانده اى چون پشيمانى از آن كش خوانده اى؟

گفت لبيكم نمى آيد جواب زان همى ترسم كه باشم ردّ باب

گفت خضرش كه خدا اين گفت به من كه برو با او بگو اى ممتحن

نى كه آن اللَّه تو لبيك ماست آن نياز و سوز و دردت پيك ماست

ترس و عشق تو كمند لطف ماست زير هر يارب تو لبيك ماست

چهار) الگوى زندگى

عارفان و سالكان، تلبيه منقطع ندارند؛ لبيك آنها دائمى است. آنها در تمامى عمر اجابت حق مى كنند و لبيك گويان مقام قدس ربوبى اند. خداوند دعوتى عام فرموده است:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ...» (1) 210؛

«اى اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به


1- . انفال: 24

ص: 91

حيات ابدى رسيد.»

اجابت دعوت حق، حيات آور است، انسان را زنده مى كند و به او علم و معرفت و قدرت و توان مى دهد. مردان الهى دائماً حق را اجابت مى كنند. هر گاه از حالى به حال ديگر منتقل شوند و با تمامى نفسهايشان خدا را مى خوانند، پاسخ او را مى دهند. اگر سالك لباس طاعت پوشد و از لباس معصيت خارج گردد، بهترين پاسخ را به خداى سبحان داده است. لذا لبيك حج در ميقات الگويى براى تمامى زندگى است تا انسان در طول حياتش و سراسر عمرش مراقب حضور حق باشد، نجواها و نداهاى او را بشنود و او را اجابت كند.

پنج) ذوب گناه

لبيك گناهان را مى برد، با معصيت سازگار نيست، آثار آن را نابود مى كند، بر ايمان مى افزايد، لبيك غروب گناه است، آنگاه كه خورشيد حق بتابد معاصى غروب مى كنند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا مِنْ حَاجٍّ يَضْحَى مُلَبِّياً حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ إِلَّا غَابَتْ ذُنُوبُهُ مَعَهَا ...»؛

«هيچ حج گزارى نيست كه روز را به لبيك گفتن به سر آورد، مگر آنكه همراه غروب خورشيد، گناهانش پنهان مى شود». (1) 211

همچنين فرمود:

«مَنْ أضْحَى يَوماً مُلَبِّياً حَتَّى تَغْرِبَ الشَّمْس غَرِبَتْ ذُنُوبُهُ فَصَارَ كَمَا وَلَدَتْهُ أُمُّه»؛

«كسى كه يك روز تا غروب آفتاب لبيك بگويد، گناهانش از بين مى رود و همچون زمانى مى شود كه مادرش او را به دنيا آورده است». (2) 212

و نيز فرمود:


1- . فقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ المعجم الاوسط، ج 6، ص 193، روايت 6125
2- . السنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9022 و 9020

ص: 92

«مَنْ لَبَّى فِي إِحْرَامِهِ سَبْعِينَ مَرَّةً إِيمَاناً وَ احْتِسَاباً، أَشْهَدَ اللَّهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ مَلَكٍ بِبَرَاءَةٍ مِنَ النَّارِ وَ بَرَاءَةٍ مِنَ النِّفَاقِ»؛

«كسى كه در احرامش، از روى ايمان و اميد به پاداش الهى هفتاد بار لبيك بگويد، خداوند هزار هزار فرشته را شاهد مى گيرد كه او را از دوزخ و نفاق رهايى داده است.» (1) 213

خداوند از هر چيز، چهار چيز را انتخاب كرد؛ از ملائك جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل را، از انبيا چهار نبى را: ابراهيم عليه السلام، داوود عليه السلام، موسى عليه السلام و مرا، از بيت ها چهار خانه، زيرا خداوند فرمود: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ» (آل عمران: 33)؛ و از شهرها چهار بلد يعنى مدينه، بيت المقدس، كوبه و مكه، از زن ها چهار زن: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه عليهم السلام و از حج چهار چيز را: ثجّ يعنى قربانى، عجّ يعنى ضجّه و ناله حاجيان به هنگام تلبيه، احرام و طواف را. (2) 214

شش) زمزمه هستى

غور در بيكرانه آيات آسمانى نشان از حقيقتى ژرف و شگرف دارد. قرآن واقعيت را به گونه اى متفاوت معرفى مى كند. خداوند درخت را در حال سجده مى داند: «وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ». (3) 215 تمام عالم هستى يا تمامى پرندگان از نماز و تسبيح خود آگاهند: «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ». (4) 216 سنگى كه از بالاى كوه فرو مى افتد به دليل خوف و خشيت الهى است: «وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ». (5) 217 صداى رعدى كه از ابرها به گوش مى رسد، حمد و تسبيح است و خوف و خشيت آنها را نشان مى دهد: «وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ». (6) 218 گذشته از تمامى موارد پيش گفته يكى از واقعياتى كه قرآن آن را با تأكيد و عنايت بيان مى فرمايد، تسبيح تمامى هستى است: «يُسَبِّحُ للَّهِ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ


1- . فروع كافى، ج 4، ص 337، روايت 8؛ المحاسن، ج 1، ص 138، روايت 180؛ الفردوس، ج 3، ص 614، 5918
2- . فقيه، ج 2، ص 221، روايت 2235
3- . الرحمن: 6
4- . نور: 41
5- . بقره: 74
6- . رعد: 13

ص: 93

الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ ...». (1) 219 البته انسان ها به اين واقعيت و حقيقت دست نمى يابند. به تعبير ديگر نيافتن دليل بر نبودن نيست. هستى همه تسبيح گوى حق است هر چند انسان نفهمد.

به هر تقدير جهان هستى آنگونه كه خدا در قرآن تصوير مى كند و براى انسان معرفى مى نمايد، با جهانى كه ما مى شناسيم، كاملًا متفاوت است. اين وظيفه ماست كه نگاه خود را به هستى تغيير دهيم و بينشى الهى نسبت به عالم بيابيم. چشم ها را بشوييم و جهان را جور ديگر ببينيم.

از جمله حقايقى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در باب لبيك بر ملا كرد اين كه زبان هستى، لبيك است. اگر عالم وجود تسبيح گوى حق اند، اگر عالم هستى آيات حق و بنده اويند و اگر جهان بيكران خاضع و خاشع براى اوست، همه چيز لبيك مى گويند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا مَن مُلَبٍّ يُلَبِّي إلّا لَبّى عَن يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ مِن حِجرٍ أو شَجَر أو مَدَر، حَتّى تَنْقَطِعَ اْلأرض مِن هَاهُنا وَ هَاهُنا»؛

«هيچ لبيك گويى نيست، مگر آن كه آنچه از سنگ و درخت و كلوخ در چپ و راست اوست، (هم صدا با او) لبيك مى گويد، تا آنجا كه چشم كار مى كند.» (2) 220

همچنين امير مؤمنان فرمود:

«مَا مِنْ مُهِلٍّ يُهِلُّ فِي التَّلْبِيَةِ إِلَّا أَهَلَّ مَنْ عَنْ يَمِينِهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَى مَقْطَعِ التُّرَابِ وَ مَنْ عَنْ يَسَارِهِ إِلَى مَقْطَعِ التُّرَابِ، وَ قَالَ لَهُ الْمَلَكَانِ: أَبْشِرْ يَا عَبْدَ اللَّهِ وَ مَا يُبَشِّرُ اللَّهُ عَبْداً إِلَّا بِالْجَنَّةِ»؛

«هيچ لبيك گويى نيست، مگر آنكه هر چه در چشم انداز اوست، در سمت راست و چپ لبيك گويند. و دو فرشته به او مى گويند: «مژده باد بر تو اى بنده خدا» و خداوند هيچ بنده اى را جز به بهشت مژده نمى دهد». (3) 221

تلبيه را آدابى است كه يكى از آنها خشوع است. حاجى به هنگام گفتن لبيك بايد با خشوع


1- . جمعه: 1
2- . سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2921؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 189، روايت 828؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9019؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 251
3- . فقيه، ج 2، ص 203، روايت 2140

ص: 94

و خضوع اجابت حق كند و دعوت او را لبيك بگويد. مالك بن انس مى گويد: سالى با امام صادق عليه السلام به حج رفتم، هنگام احرام چون بر مركبش قرار گرفت هر چه مى خواست لبيك بگويد صدا در گلويش مى شكست و نزديك بود امام از مركبش فرو افتد. به ايشان عرض كردم ناچار بايد لبيك بگويى.

امام فرمود:

كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» وَ أَخْشَى أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ؟»؛ «چگونه جرأت كنم و بگويم: «لَبَّيْكَ اللهُمَّ لَبَّيْك» در حالى كه بيم دارم خداى متعال به من بگويد: «لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ».» (1) 222

از ديگر آداب لبيك گفتن كثرت آن است. رسول خدا صلى الله عليه و آله زياد لبيك مى گفت تا آنكه خانه هاى مكه را مشاهده مى كرد. زائر چه سواره و چه پياده، چه بر فراز تپه و چه در دشت، چه روز و چه شب و در همه احوال آنگاه كه احرام بست، بهتر است لبيك گو باشد و پاسخ حق را مدام بر زبان خود جارى كند. محمد بن منكدر درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى گويد كه ايشان لبيك را زياد تكرار مى كرد. (2) 223 ادب ديگر لبيك آن است كه مردان لبيك را بلند بگويند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«جبرئيل نزد من آمد و گفت: خداوند متعال به تو دستور مى دهد كه به يارانت فرمان دهى صدايشان را به لبيك گفتن بلند سازند؛ چرا كه شعار حج است». (3) 224

خداى سبحان فرشتگان را خبر داد كه به حاجيان مباهات مى كند، در حالى كه آنها ژوليده و خاك آلودند، آنها ضجه و ناله مى كنند، و خداوند دلهاى شكسته و آه و اشك را دوست دارد.

زائر خانه خدا با اين اوصاف شتابان به سوى خدا مى رود و بايد صدايش را به هنگام لبيك بلند كند تا مباهات خدا نزد فرشتگان بزرگ آيد. به بيان ديگر يكى از اسماء الهى اسم «البعيد»


1- . علل الشرايع، ص 235، روايت 4؛ امالى الصدوق، ص 234، روايت 247
2- . الدّر المنثور، ج 1، ص 527
3- . التاريخ الكبير، ج 4، ص 150، روايت 2285؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2923؛ مسندابن حنبل، ج 1، 688، روايت 2953؛ سنن الدارمى، ج 1، ص 462، روايت 1755؛ فقيه، ج 2، ص 326، روايت 2558

ص: 95

است. بنده نداى خود را به لبيك بلند مى كند تا از اسم «البعيد» به اسم «القريب» درآيد و كسوت قرب الهى بپوشد. (1) 225 تلبيه براساس فرموده امام صادق (2) 226 عليه السلام تكمله اى هم دارد كه سزاوار است بعد از هر نماز واجب يا مستحب و در همه حال آن را تكرار كرد تا پيمان وفادارى انسان با خدا تمام گردد:

«لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ داعِياً إِلى دارِ السَّلامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَالْمَعادُ إِلَيْك لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْنِي وَيُفْتَقَرُ إِلَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَ مَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ إِلهَ الْحَقِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ ذَا النَّعْماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ كَشَّافَ الْكُرَبِ الْعِظامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ يا كَرِيم لَبَّيْكَ»؛

«لبيك، لبيك، اى صاحب والايى ها لبيك، لبيك اى فرا خواننده به خانه امن، لبيك، لبيك اى آمرزنده گناهان، لبيك اى شايسته لبيك گويى، لبيك، لبيك اى صاحب شكوه و بزرگوارى، لبيك، لبيك آغاز و بازگشت به سوى توست، لبيك، لبيك تو بى نيازى و ديگران به تو محتاج، لبيك، لبيك ديگران از تو بيم دارند و به تو مشتاق اند، لبيك، لبيك اى خداى حق، لبيك، لبيك اى صاحب نعمت و بخشش نيكوى زيبا، لبيك، لبيك اى برطرف سازنده گرفتارى هاى بزرگ، لبيك، لبيك منم بنده ات و فرزند دو بنده ات، لبيك اى بزرگوار، لبيك.»

اسرار لباس احرام

اشاره

از اركان احرام، پوشيدن دو جامه احرام براى مردان است؛ يكى لُنگ است و ديگرى رداء كه بايد به دوش انداخت. مستحب است جامه احرام از پنبه باشد و در صورت تمكّن بعد از فريضه ظهر ببندد، ولى زنان مى توانند در لباس خويش به هر نحو كه هست محرم شوند. افضل است


1- . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 809- 812
2- . فروع كافى، ج 4، ص 235، روايت 3؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 91، روايت 300 و ص 284، روايت 967

ص: 96

احرام در جامه سفيد باشد يعنى جامه سياه به عنوان احرام كراهت دارد. لباس احرام اسرار و رموزى دارد كه مى توان در دو بخش بيان كرد:

الف) اسرار كندن لباس

يك) كندن لباس مخالفت خدا

سالك بايد به هنگام كنار گذاشتن لباس هاى معمولى از گناهان خود نيز خارج شود. او بايد قصد كند كه از ثوب مخالفت بيرون رود. كارهاى حرام و حتى مكروه انسان را از خدا باز مى دارد، مانعى بر سر راه ارتباط و اتصال با خدا هستند. كسى كه اراده وصال دارد بايد از علائق و شهوات بكاهد. زائرى كه وارد ميدان حج شد بايد با تمام جد و جهد خود را براى درك نفحات الهى مهيا كند و در خود شوق ايجاد كند. براساس حديثى (1) 227 مشتاق، اشتهاى طعام ندارد، مشتاق اهل لذت نيست، مشتاق با ديگران انس واقعى نمى گيرد، مشتاق آرام و قرار ندارد، مشتاق اهل آباد كردن دنيا نيست، مشتاق لباسى به تن ندارد، مشتاق بى مسكن است، كسى كه داراى شوق است شب و روز بندگى خدا مى كند، او هر لحظه انتظار ديدار مى كشد و با زبان شوق با خدا نجوا مى كند. او سرائر خود را براى حق بيان مى كند، او اهل رجاء است، خواب به ديدگانش نمى آيد، دنيا مراد او نيست، تمامى عادات را فرو گذارده است و در تمامى عمر با زبان حال به خدا لبيك مى گويد. جذبه هاى الهى، او را مى ربايد، واردات قلب او را احاطه مى كند و شايق براى حضور رب انتظار مى كشد. براى شوق، محبت و عشق انسان را به سمت تحصيل كمال و وصول به اوج انسانيت سوق ميدهد.

سالك مى داند كه رسيدن به قله ممكن نيست مگر بعد از عبور از پستيها. آنكه قصد قله دارد بايد از پستى هاى گناه و معصيت بگذرد و از آنها عبور كند. كندن لباس براى احرام، نزع ريشه هاى غلّ، حسد، هوى و محبت دنيا از قلب است. نيت حاجى بايد اين باشد كه به اين عادات زشت باز نگردد، از متابعت هواى نفس فرار كند و چشم خود را بر زخارف و زينتهاى دنيا ببندد. امام زين العابدين در حديث شبلى سرّ كندن لباس را اينگونه بيان مى فرمايد:


1- . به نقل از: المراقبات، ص 199

ص: 97

«فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى لباس هاى دوخته را در آوردى، نيت كردى كه از ريا و نفاق و وارد شدن به شبهه ها خود را عريان كنى؟ گفت: نه.»

دو) عبور از دنيا

يكى از واژه هاى زيبا و دل انگيز قرآنى تعبير «عبرت» است. اهل خشيت، اهل عبرتند.

«إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشَى». (1) 228 عبرت در اين آيه مربوط به سرنوشت فرعون و فرعونيان است كه بخشى از تاريخ محسوب مى شود؛ اما گاهى قرآن تاريخ گذشتگان را به صورت كلى جايگاه عبرت مى داند: «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاوْلِي الْأَلْبَابِ»؛ (2) 229 از سوى ديگر قرآن عالم تكوين را هم مربوط به عبرت مى داند «يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي اْلأَبْصارِ». (3) 230 امدادهاى غيبى هم با عبرت ارتباطى نزديك و تنگاتنگ دارند: «وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِاوْلِي الْأَبْصَارِ»؛ (4) 231 و قرآن تمامى انسان ها را مخاطب قرار داده به آنها مى گويد اهل عبرت باشيد «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ». (5) 232

عبرت با عبور، عابر، اعتبار و تعبير هم خانواده است. عبور در اصل به معناى تجاوز كردن آب است از جايى به جاى ديگر. (6) 233 عبارت مختص به كلام است از آن جهت كه از دهان و هوا عبور مى كند. اعتبار، انتقال از وضعيت محسوس به نامحسوس است و تعبير اختصاص به رؤيا دارد از آن جهت كه از ظاهر آن عبور كرده به باطنش مى رسيم. خلاصه آنكه عبرت به معناى عبور است. بر اين اساس مى توان گفت كه معناى عبرت گيرى از تاريخ و دنيا بدين معناست كه بايد با ملاحظه آنها به چيز ديگرى انتقال يافت. از سوى ديگر ديديم كه عبرت در قرآن بطور


1- . نازعات: 26
2- . يوسف: 111
3- . نور: 44
4- . آل عمران: 13
5- . حشر: 2
6- . مفردات، ص 320

ص: 98

كلى نسبت به دو چيز مطرح است؛ تاريخ يا گذشته و جهان يا دنيا.

انسان ها نسبت به گذشته و آينده سه دسته اند؛ برخى همانند پيران و كهنسالان گذشته گرايند و هيچ التفاتى به آينده ندارند. برخى ديگر همانند جوانان تمام همتشان آينده است و توجهى به گذشته ندارند؛ هر دو وضعيت، نامطلوب است. مطلوب آن است كه انسان نگاهى به گذشته كند و از آن براى آينده خود بهره گيرد. چنين كسى با يك چشم خود به گذشته و با چشم ديگر آينده را مى نگرد و از تجربه گذشته ها براى آينده خود استفاده مى كند. به چنين وضعيتى «عبرت» مى گويند؛ زيرا صاحب عبرت نگاهى به گذشته كرده است، ولى در آنجا نمانده و براى آينده خود بهره گرفته است و در واقع نگاهى عبورى و گذرا نسبت به گذشته و تاريخ دارد.

انسان ها نسبت به دنيا هم سه گونه اند؛ برخى فقط به دنيا چسبيده اند و آخرت را رها كرده اند؛ اينان چسبندگان به زمينند: «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ»؛ (1) 234 دسته دوم برعكس، آخرت گراى افراطى اند و هيچ نصيبى از دنيا ندارند. اين وضعيت در اصطلاح قرآنى رهبانيت است كه قرآن آن را بدعت مى خواند: «وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا»؛ (2) 235 هر دو دسته از نظر قرآن سرزنش مى شوند. نگاه درست اين است كه انسان به دنيا بنگرد اما با نگاه عبورى و گذرا و از دنيا بهره اى براى آخرت خويش دست و پاكند. «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنْ الدُّنْيَا». (3) 236

بنابراين بايد به دنيا با نگاه عبرت نگريست. انسان ها عابرند و دنيا معبر كه همانند رويا تعبير دارد. بايد چونان يوسف معبّر بود و تعبيرى درست از روياى دنيا كرد. دنيا محل ماندن نيست. آيا هيچ عاقلى روى پل، خانه ابدى مى سازد؟ تغيير لباس در احرام به معناى عبور از دنياست. بايد نگاهى عميق و اصيل به آخرت داشت، توجهى به آن سمت و سو كرد، از دنيا گذشت و لباس آخرت بر تن كرد. از نكات جالب قرآنى اينكه آنگاه كه سخن از نسبت دنيا و آخرت است، «دار» به معناى خانه فقط بر آخرت اطلاق مى شود. اين امر بدين معناست كه انسان ها فقط يك خانه دارند و دنيا حتى خانه مجازى هم نيست. تنها خانه انسان ها در جاى ديگر است، محل استقرار ابدى انسان ها آخرت است.


1- . توبه: 38
2- . حديد: 27
3- . قصص: 77

ص: 99

سه) بى حجابى

اصل در انسان نفى حجاب باطنى است. تغيير لباس لطيفه اى دارد و آن رجوع به اصل است. آنگاه كه مُحرم لباس بر مى كَند، از تنگى در آمده است و به فراخى بى حجابى دست مى يابد؛ تغيير لباس به معناى تغيير حال شدت و تنگى به رخا و فراخى است. سينه ها دو گونه است؛ ضيق و وسيع. از جمله اسرار كندن لباس در احرام انتقال از محدوديت و ضيق سينه است به گشادگى و وسعت؛ بايد شرح صدر يافت كه تنها راه وصول به آن تسليم و رضاست و نتيجه آن چيزى جز نور، بهجت و سرور نيست.

«أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» (1) 237؛

«آيا آن كس كه خدا براى اسلام شرح صدر عطا فرمود وى به نور الهى روشن است.»

در اين صورت انسان به نعيم و برخوردارى مى رسد، در بركات و التذاذات الهى غوطه مى خورد. مشاهده نيز بر دو گونه است: گاهى از طريق يقين كامل و گاهى از طريق غلبه محبت حاصل مى شود. نبى اكرم صلى الله عليه و آله چشم بر هيچ موجودى باز نكرد، مگر آنكه با دل موحد آن را ديد. اگر انسان چشم سر را بر شهوات بست و چشم دل را از مخلوقات فرو كاست، ديدگان دلش به شهود محبوب مى رسد. اهل مشاهده، عمر خويش را از زمان شهود حساب مى كنند و آنچه را كه اندر غيبت گذشت، عمر نمى شمرند. چنانكه از عارفى پرسيدند: عمر تو چقدر است؟ گفت: چهار سال. گفتند: چگونه ممكن است؟ گفت: هفتاد سال بود كه در حجاب دنيا بودم، اما چهار سال است كه او را مى بينم. و روزگار حجاب را جزو عمر نمى شمرم. (2) 238 حجاب اصلى، انانيت و نفسانيت است. آنجا كه سرزمين قداست و نور است، بايد بى حجاب شد، لباس عادات كَند، نعلين خوديت بر كَند و سپس به سرزمين نور وارد شد. «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً». (3) 239 در ميقات بايد از خويشتن عبور كرد، دژ نفسانيت را تخريب


1- . زمر: 22
2- . كشف المحجوب، ص 429
3- . طه: 12

ص: 100

نمود و در آستانه قصرهاى آسمانى درآمد؛ بايد از تمامى تعلقات رست، خود را سبكبال كرد.

زائر بايد تمام منيت هاى خود را با لباس خود بركند و در ميقات دفن كند، پيمانى صادقانه، عهدى موسايى و پيوندى استوار با خداى خود ببندد كه تا به كعبه مقصود نرسد، از پاى نايستد.

ب) اسرار پوشيدن لباس

يك) لباس تقوا

لباس انسان نشان تعلقات اوست. بايد لباسى پوشيد كه رنگ تعلق نپذيرد، لباسى كه با آن هر لحظه شاهد مرگ آرزوها و تمنيات خويش باشيم؛ بى رنگ ترين رنگها رنگ سفيد است، سفيدى احرام نشان دهنده رنگ باختن تمامى رنگ هاست. بى رنگى نماد پاكى، طهارت، سادگى و صداقت است. سالك، رنگ خدايى دارد «صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»؛ (1) 240 در اين لباس، نام، نشان، شهرت، مقام و ثروت جايگاهى ندارد. محرم با انسان هايى مواجه است كه همه با او هم رنگ اند و همه با يكديگر يك رنگ اند. درياى انسان ها تنها يك فرياد دارد و آن رفتن به سوى خداست. لباس احرام بدين معناست كه نبايد غريبه را به جاى دوست گرفت، بايد با اغيار بيگانه و تنها با دوست نشست و از شيرينى مجالست او كام گرفت. زائر در ميقات مهمان خداست. او نبايد از تار و پود دنيوى نزد خدا ببرد؛ يعنى بايد لباسش ندوخته باشد. لباس احرام به معناى پوشيدن لباس تقواست كه گمشده هر انسانى است: «لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ». (2) 241

دو) كفن

پوشيدن لباس احرام يادآور كفن است. لباس احرام انسان را متوجه مرگ، قبر و جهان ديگر مى كند؛ لباس احرام انسان را براى سفر ابدى مهيا مى سازد. هنگامى كه انسان از قبر


1- . بقره: 138
2- . اعراف: 26

ص: 101

برمى خيزد، خود را با كفنى ساده و سفيد در حضور حق مى يابد. كفن دوخت و دوزى ندارد، لباسى ساده است، همراه با تكلف و زينت نيست، اين ها خصوصيات لباس احرام است. راهى پيش پاى انسان جز كوچ كردن نيست و بايد تنها سفر كرد. «وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ». (1) 242

تنها با رخت و لباسى ساده بايد به كوچستان غربت رفت. خود را بايد براى روزى مهيا كرد كه نه پاى رفتن است و نه اختيار ماندن. زمانى كه حاجى احرام بست و به ميقات رفت و به خدا لبيك گفت، بايد با خود تنها بشود، با خويشتن خلوت كند و با تن پوشى سفيد همچون كبوتران آماده پرواز گردد تا بيرنگ و بى نشان اوج گيرد و در عشق يار ذوب شود. لباس ساده احرام انسان را به ياد بت شكن تاريخ مى اندازد؛ زائر بايد با تبر عبوديت و اخلاص بتهاى درون خويش را بشكند و بر زمين ريزد.

سه) جامه معنا

خداوند در حديثى قدسى فرموده:

«الْكِبْرِيَاءُ رِدَائِي وَ الْعَظَمَةُ إِزَارِي»؛

«كبريا و بزرگى بالاپوش من است و عظمت زير جامه ام». (2) 243

اين دو؛ لباس احرام خداست. اين دو جامه ساده اند، سفيداند، طاهرند و خداى سبحان با دو جامه كبريا و عظمت مُحرم شده است؛ احرامى كه تنزيه ابدى را مختص خداوند كرده است.

سالك هم بايد به صفت معنوى الهى درآيد و جامه معنا بپوشد؛ يعنى با تكبر براى كبريايى اش شريك نياورد و با عجب و فخرفروشى به عظمتش لطمه وارد نكند. قلب زائر بايد با كمال خشوع و تواضع پوشيده شود و جانش با اوج انقياد و فقر درآميزد كه نجات و رستگارى از آن انسان خاشع و منقاد است. اگر خداى سبحان با دو اسم «كبير» و «عظيم» بر سالك زائر


1- . انعام: 94
2- . مستدرك الوسائل، ج 12، ص 31 و نيز به نقل از: ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 559

ص: 102

تجلى كند، او كبر خويش را از دست داده، قلبش مطيع و منقاد مى شود و در اين صورت دو جامه احرام بر او برازنده مى گردد.

محرم شدم به جامه احرام بنده دارآماده حضور و ملاقات كردگار

لبيك گفتم از دل و جان در حريم دوست گشتم ز شوق وصل دل آرام بيقرار

رفتم به سوى كعبه ببينم جان اويا تر كنم ز زمزم دل چشم اشكبار

اسرار مستحبات احرام

اشاره

احرام داراى آداب و مستحبات متعددى است كه به لطايف و دقايق بعضى از آنها اشاره شد.

اما در ميان مستحبات احرام دو چيز مهمتر است؛ يكى غسل احرام و ديگرى نماز احرام كه هر يك معناى باطنى دارد.

سرّ غسل احرام

اشاره

سرّ غسل احرام دو چيز است؛ يكى تائب شدن و ديگرى پاك شدن. هر چند اين دو به هم مربوط هستند، ولى مى توان به عنوان دو نكته عرفانى براى غسل احرام بيان كرد.

يك) غسل توبه

قصد اصلى از غسل، طهارت از خطاها و گناهان است. سالك به هنگام احرام ميقات بايد قصدى به جز خروج از گناه و كندن ريشه هاى معصيت از دل نداشته باشد؛ به عبارت ديگر، نيت و قصد واقعى انجام غسل احرام، طهارت از گناه و رجوع به مقام ربوبى و الهى است.

چنانكه در حديث شبلى امام سجاد عليه السلام فرمود:

«فَحِينَ اغْتَسَلْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ:

فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ»؛

«وقتى غسل كردى نيت كردى كه خود را از خطاها و گناهان شست و شو دهى؟

ص: 103

گفت: نه. فرمود: پس در ميقات فرود نيامده اى.»

خداوند در باب توبه فرموده:

«وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ» (1) 244؛

«و هركه از فسق و گناه بدرگاه خدا توبه نكند بسيار ظالم و ستمكار است.»

از اين آيه به دست مى آيد كه كسى كه تائب نباشد، ظالم است. لحن آيه به گونه اى است كه ظلم را منحصر به كسانى ساخته كه اهل توبه نباشند؛ لذا تنها غير تائبين ظالمند و كسى كه اهل توبه باشد، ظلم از او منتفى است.

توبه از ابواب رحمت الهى است. در ميان ابواب رحمت پروردگار، دو باب از همه وسيع تر و نافذتر است؛ يكى دعا و ديگرى توبه است. اگر راه توبه مسدود بود و هر گناه، جرم و اشتباهى كه انسان مرتكب مى شد، مى ماند و عقاب و كيفرش ماندگار مى شد، ديگر اميد و آرزويى براى هيچ انسانى باقى نمى ماند و انسانى كه به نااميدى برسد، به پايان عمرش رسيده است.

رحمت خدا بر غضبش غالب است، در حديث آمده است كه:

«اگر امتى گناه نكند، خداوند آن گروه را مى برد و گروهى را مى آورد كه گناه كنند تا آنهارا بيامرزد. (2) 245»

خداوند در اين حديث نفرمود آن گروه اول را كيفر مى دهد، بلكه فرموده كه آنها را مى برد و گروهى مى آورد كه غفرانش شامل حال آنان شود. بنابراين در جانب خدا اصل رحمت است و آمرزش و از اين رو اصل در انسان گناه است و خطا زيرا گناه تقاضاى غفران دارد، البته اين به معناى جبر نيست، بلكه بدين معناست كه در ميدان مسابقه ميان اسماء الهى، اسم رحمان غالب است و پيروز.

نكته ديگر در باب توبه اينكه توبه يعنى بازگشت از مخالفت حق به فرمانبرى او. شخص تائب كسى است كه از مخالفت خدا بازگردد، از آن پشيمان گردد و با خدا عهد بندد كه بعد از آن نزديك گناه نشود. از آنجا كه محور توبه بازگشت از گناه است، گناه شناسى شرط اساسى توبه


1- . حجرات: 11
2- . ترجمه فتوحات مكّيه، باب 70- 72، ص 762

ص: 104

است. بر سالك لازم است پيش از همه، تمامى گناهان و خطاها را به دقت شناسايى كند تا بتواند از آنها اجتناب ورزد. «ذنب» به معناى گناه، معناى ديگرى هم دارد؛ معناى دوم ذئب، دم است. (1) 246 دم در جانوران باعث ستر عورت است چنانكه حيوانات موذى را مى راند. آدمى با توبه گناه (ذنب) مى تواند خطاهاى خود را بپوشاند همچنين مؤاخذه و عذاب الهى را از خود براند.

نكته ديگر اينكه هيچ گناهى را نبايد كوچك شمرد. چه بسا در ميان گناهان، گناهى باشد كه انسان كوچك مى شمارد ولى نزد خدا بزرگ است و موجب خشم فراوان او باشد.

اميرمؤمنان مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى أَرْبَعَةً فِي أَرْبَعَةٍ؛ أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ، فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ مَعْصِيَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ (مَعْصِيَتَهُ) وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِي دَعْوَتِهِ، فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى وَلِيَّهُ فِي عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا يَكُونُ وَلِيَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ»؛ (2) 247

«خداى تبارك و تعالى چهار چيز را در چهار چيز نهان ساخته است: خوشنودى خويش را در اطاعت خود نهان داشته، پس هيچ يك از طاعات را كوچك مشمار، چه بسا همان طاعت، موافق خشنودى خدا باشد و تو ندانى و خشم خويش را در نافرمانيها پنهان داشته است؛ پس هيچ يك از گناهان را كوچك مشمار، چه بسا همانى باشد كه با خشم خدايى موافق است و تو ندانى و اجابت خويش را در دعاها نهان داشته است؛ پس هيچ دعائى را كوچك مدار، چه بسا همان دعايى باشد كه موافق با اجابت حق است و تو نمى دانى و ولى خويش را در ميان بندگان خود پنهان داشته است؛ پس به هيچ بنده اى از بندگان خدا با چشم حقارت منگر كه شايد هم او ولى خدا باشد و تو ندانى.»


1- . همان
2- . خصال صدوق، باب 4، حديث 31

ص: 105

توبه استفاده از نقطه هاى عطف در زندگى است، توبه بهره گيرى از لحظات حياتى در طول عمر است، توبه درك عميق از حضور خداست، توبه زمينه ساز تحول و دگرگونى براى آدمى است. سالك با توبه بهشت را براى خويش تضمين مى كند. توبه انسان را به خلوص مى رساند، توبه درون و بيرون را نورانى ميكند توبه به انسان عزت نفس داده جاه طلبى را از او مى ستاند، توبه ريشه هاى خودخواهى و انانيت را مى خشكاند. بازگشت به خدا قلب انسان را باصفا مى كند، زمينه حضور در پيشگاه بارى تعالى را براى سالك فراهم مى كند و توبه فرصتى ديگر است.

امام موسى بن جعفر عليه السلام از كنار خانه اى مى گذشتند، سر و صدا و شواهد بزم و جشن مفصلى را مشاهده كردند. از مستخدم منزل كه بيرون آمده بود پرسيدند: صاحب اين سرا، آيا بنده است يا آزاد؟ او با شگفتى پاسخ داد: صاحب خانه آزاد است و گرنه چگونه مى توانست بزمى براه اندازد. امام فرمودند: آرى اگر بنده بود چنين نمى كرد و گذشتند. چون اين پرسش و پاسخ به گوش بُشر (صاحبخانه) رسيد، شتابان به دنبال حضرت شتافت و به دست آن حضرت توبه كرد و به احترام آن لحظه اى كه از روى شتاب كفش بپا نكرده بود، ديگر هرگز كفش نپوشيد و از اين رو به حافى (پابرهنه) مشهور گرديد. (1) 248 ابو بصير از اصحاب امام صادق عليه السلام مى گويد: همسايه اى داشتم كه بسيار گناه مى كرد و من بارها به اوتذكر داده بودم كه دست از گناه بردارد؛ اما او نمى پذيرفت. تا آنكه توفيق حج نصيب شد. وقتى براى خداحافظى به ديدار همسايه ها رفتم، آن همسايه گناهكار از من خواهش كرد كه احوال او را براى امام صادق عليه السلام بگويم و از حضرت بخواهم كه او را دعا كنند. ابوبصير مى گويد: من به حج رفتم و اعمال خويش را انجام دادم و آنگاه به نزد امام صادق عليه السلام در مدينه مشرف شدم و چون پيام آن همسايه را به خدمت امام عرضه داشتم امام فرمود: «ابوبصير، سلام مرا به او برسان و به او بگو تصميم بگيرد كه از اين لحظه گناه نكند تا من بهشت را برايش ضمانت كنم (2) 249».

توبه را مراتبى است؛ (3) 250 اول توبه عوام است. توبه عوام فزونى در طاعت است تا اينكه انسان


1- . بحار الانوار، ج 99، ص 107
2- . منتهى الامال، باب 9، فصل 2، روايت 7
3- . شرح منازل السائرين، ص 13- 15

ص: 106

توفيق هاى الهى را جلب كند، بى ادبى در بارگاه باريتعالى را كاهش دهد و امهال و ستر الهى را شامل حال خود سازد.

دوم، توبه متوسطين است كه به معناى آن است كه سالك هيچ گناهى را كوچك نشمارد، در غير اينصورت انسان در برابر خدا گستاخ شده، انس با گناه پيدا مى كند و آهسته آهسته در ورطه استدراج و هلاكت فرو مى رود.

سوم، توبه خواص است. توبه خواص از تضييع وقت است. سالك نبايد لحظه اى را از كف دهد و وقت خود را ضايع كند. غنيمت شمردن وقت از شرايط اصلى سلوك است. توبه خاصّه و وقت غنيمت شمردن، انسان را غرق در نور شهود مى كند و سالك را از كثرت رهانيده، به وحدت مى رساند؛ باعث تمكين، قرار و ثبات مى شود، انسان را از فرو افتادن در ژرفاى كاستى ها و قعر ظلمت ها نجات مى دهد. آنكه وقت خويش را غنيمت نشمارد نور مراقبه از او رخت مى بندد، كدورت قلب جانشين آن مى شود و حلاوت انس با خدا را از كام انسان مى برد.

دو) غسل طهارت

زائر به هنگام غسل احرام، قصد پاكى درون مى كند. طهارت باطنى، نيت غسل كننده است؛ براى احرام بستن بايد طاهر بود. طهارت و پاكى ذات انسان را فرامى گيرد. اعمالى كه حاجى مى خواهد انجام دهد، بايد همراه با پاكى و صفاى درونى باشد، او مى خواهد مظهر نام «القدوس» شود. (1) 251 ورود به اين اسم با غسل طهارت امكان پذير است و بدون آن صفت طهارت براى سالك فراهم نمى شود.

از سوى ديگر خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد. از جمله مظاهر جمال الهى، نظافت است. امام سجاد عليه السلام در باب نظافت غسل احرام فرمود:

«فَحِينَ تَنَظَّفْتَ وَ أَحْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَنَظَّفْتَ بِنُورَةِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ لِلَّهِ تَعَالَى؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى نظافت كردى و احرام بستى و نيت حج كردى آيا نيت كردى كه با نور توبه خالص خود را پاك كنى؟ گفت: نه.»


1- . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 612

ص: 107

حمام تذكره است، (1) 252 حمام چرك ها و كثافات را از انسان زائل مى كند و آدمى را به ياد رفع حجب مى اندازد. نكته ديگر اينكه حمام از حميم است و حميم به معناى دوست شفيق است:

«فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ* وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ». (2) 253 بهترين دوست و همنشين انسان خداست، لذا حمام مى تواند يادآور مجالست با خدا باشد و اين نكته را به انسان تذكر دهد كه دوستى هاى دنيوى پايدار نيست. نكته سوم اينكه اين پديده آخرت و مرگ را به يادانسان مى آورد. انسان با عريان شدن در حمام و نفى تعلقات لحظه اى را به ياد مى آورد كه از گور برهنه خارج شده است. مالك هيچ چيز نيست و در محضر الهى تنها و بى كس ايستاده است. ورود به حمام همانند حضور در محضر خداست در حالى كه انسانها عريان و برهنه اند. همچنين در حمام از آب استفاده مى شود و آب لطيف است و نرم، آب يادآور لطافت الهى است و آب زائل كننده كاستى ها، زشتى ها و پستى هاى انسانى است.

غسل احرام قلب و بطن آدمى را از رجس و فسوق پاك مى كند، شهوات را از دل زائل مى سازد، پستى، تباهى و تعلقات را از درون انسان بيرون مى راند و غسل احرام انسان را شبيه فرشتگان مى سازد. فرشتگان الهى پاك و منزهند، آدمى با غسل همانند فرشتگان آماده طوافى پروانه وار به دور كعبه مقصود مى گردد. غسل احرام قلب سالك را سرشار از عشق و محبت مى سازد، غسل احرام تقرب مى آورد، ابتهال و تضرع و زارى را براى انسان به ارمغان مى آورد، زلالى آب روح انسان را مى شويد و شبنمى از طراوت و ترنمى از بهشت چهره انسان را مى نوازد. غسل، پژمردگى، كسالت و رخوت را از انسان مى برد و بهار حيات به انسان مى بخشد، ناپاكى ها را مى برد و شفافيت، سلامت و صداقت به انسان هديه مى كند. تطهير آدمى باعث جلب رحمت خداست، پاكيزگى كليد محبت است و طهارت سالك را محبوب خدا مى سازد. «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ»؛. (3) 254

موانع تا نگردانى ز خود دوردرون خانه نايدت نور

موانع چون در اين عالم چهار است طهارت كردن از وى هم چهار است


1- . همان، ص 583- 585
2- . شعراء: 101 و 102
3- . توبه: 108

ص: 108

نخستين پاكى از احداث و ارجاس دوم از معصيت وز شر وسواس

سيم پاكى ز اخلاق ذميمه است كه با وى آدمى همچون بهيمه است

چهارم پاكى سرّ است از غيركه اينجا منتهى گرددش سير

هر آنكه كرد حاصل اين طهارات شود بى شك سزاوار مناجات

سرّ نماز احرام

زائر در ميقات لباس ظلمت افكنده و غسل توبه كرده است. لباسِ احرامِ عزت پوشيده كه زمان حضور در پيشگاه الهى است. اينك لحظه حضور است، اينك زمان توجه و تقرب است، و اينك گاهِ نماز عشق است؛ نماز عشق بر سجاده عشق در بارگاه عشق. زائر در آن لحظات زمين و زمينيان را ترك كرده و سبكبار گشته، با بالهايى به وسعت پرواز به سوى بهشت نور پرمى كشد و در افق ملكوت بال مى گشايد و تا عمق هستى پرواز مى كند، او لايه هاى نور را يك به يك درمى نوردد و چونان قطره اى در اقيانوس هستى محو مى شود.

زبان حال نمازگزار به خدا اين است كه آغوشش را به روى او بگشايد، فصل با خدا بودن را براى زائر آغاز كند، مرغ دل را از قفس تن جدا كند و راه پرواز تا آشيانه را به او نشان دهد.

گفت و گوى نمازگزار در ميقات با خداوند در محضر خدا گفت و گويى رودررو و چهره به چهره است. او دست اميد به آسمان بلند مى كند و با دلى شكسته و چشمى گريان تمام دارايى خويش را كه چيزى جز «ندارى» نيست تقديم مى كند. فقر و كاستى خويش را به چشم، عيان مى يابد و با خدايش زمزمه مى كند؛ عقده اندوه با او وامى كند، نياز به درگاه او مى آورد، نفس خود را در بارگاه حق ذبح مى كند، تنها به سجاده بندگى مى رود، فقط او را مى خواند، در برابر عظمت و كبريايى حق به ذلت و خضوع مى افتد، با جامه سپيد احرام پاكى دل و نورانيت آخرت را طلب مى كند. زائر با نماز عشق در برابر حق به قامت مى ايستد. امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى در باب نماز احرام مى فرمايد: بايد به هنگام انجام نماز احرام، چنين نيت داشت كه انسان به خدا تقرب يابد و مشغول انجام حسنات او باشد تا داخل ميقات بيايد.

«فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ بِخَيْرِ الْأَعْمَالِ مِنَ الصَّلَاةِ

ص: 109

وَ أَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ، قَالَ: لَا».

اسرار مكروهات احرام

در احرام امورى نيز مكروه است؛ از جمله احرام با جامه سياه. لباس سفيد يادآور كفن و قبر است. اين امر موجب مى شود تا انسان در لباس احرام بيشتر به ياد مرگ و آخرت باشد. از سوى ديگر زائر خانه خدا ميهمان خداست و ميهمان بايد با لباس پاكيزه و تميز در محضر ميزبان حاضر شود. سفيدى لباس احرام به معناى گام نهادن در وادى نور و سرور است. احرام بستن در جامه چركين هم مكروه است. ميهمانى كه به حضور حق بار يافته و در درگاه حضرت احديت حاضر شده، هرگز با لباس كثيف و آلوده به ميهمانى وارد نمى شود. ورود به ميهمانى خدا با جامه چركين شايسته نيست. سزاست كه حضور در درگاه بارى تعالى با تميزترين و پاكيزه ترين لباس ها باشد.

امر مكروه سوم و چهارم احرام بستن در جامه راه راه و استعمال حنا در حال احرام است.

نكته ظريفى كه در اين دو مورد وجود دارد اين است كه جامه راه راه و استعمال حنا، نوعى زينت دنيوى است، زائر بايد در حج از مظاهر دنيوى اجتناب كند، از تعلقات خود بكاهد، وابستگى هاى زخارف دنيوى را در منزل خويش گذارده، از آن مهاجرت كند؛ چرا كه به ميهمانى خدا مى رود و در اين بزم نبايد زينت هاى دنيا را با خود برد.

لبيك گفتن در پاسخ كسى كه حاجى را صدا زند كراهت دارد. سرّ آن اين است كه لبيك فقط پاسخ به دعوت خليل الرحمان و خداى رحمان است. لبيك گفتن به غير او بوى شرك مى دهد؛ گويا انسان براى خدا شريك قائل شده است. لبيك گفتن به غير خدا شرك خفى است و ميقات، محلى است براى توحيد و نفى تمامى شرك ها.

ششمين و آخرين امر مكروه در احرام، حمام رفتن در حال احرام است. حمام رفتن دو گونه است؛ حمام قبل از احرام كه براى غسل احرام مستحب است. اين حمام رفتن اسرارى داشت كه بيان شد. اما استحمام در حال احرام كراهت دارد.

امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه در باب مكروهات احرام مى فرمايد:

ص: 110

«إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ كَثِيراً وَ قِلَّةِ الْكَلَامِ إِلَّا بِخَيْرٍ، فَإِنَّ مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ، أَنْ يَحْفَظَ الْمَرْءُ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ، كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: «فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» ... اتَّقِ الْمُفَاخَرَةَ وَ عَلَيْكَ بِوَرَعٍ يَحْجُزُكَ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مِنَ التَّفَثِ أَنْ تَتَكَلَّمَ فِي إِحْرَامِكَ بِكَلَامٍ قَبِيحٍ».

«وقتى احرام نمودى، بر تو باد تقواى الهى و زياد ياد خدا كردن و كم سخن گفتن، مگر خيرى در آن باشد. همانا كمال حج و عمره آن است كه انسان زبانش را از گفتارى كه خيرى در آن نيست، باز دارد؛ چنانكه خداوند عزوجل فرمود: از فخر فروشى پرهيز كن و تقوايى پيشه كن كه تو را از معاصى باز دارد آنگاه امام عليه السلام فرمود: از مصاديق «تفث» سخن زشت گفتن در حال احرام است.»

اسرار محرمات احرام

اشاره

حاجى در حين احرام از امور بيست و چهار گانه بايد اجتناب كند و اين امور براى او حرام است. اسرار و رموزى براى محرمات احرام بيان شده است كه به آنها اشاره مى شود:

يك) قلب زائر صيد خدا

حرمت صيد در آيات مسئله حساسى تلقى شده و با كمال صراحت از آن نهى شده است:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنْ النَّعَمِ»؛ (1) 255 «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هر گاه كه در احرام باشيد شكار را نكشيد. هر


1- . مائده: 95

ص: 111

كه صيد را به عمد بكشد، جزاى او قربانى كردن حيوانى است همانند آنچه كشته است.»

احرام به دو قسم است (1) 256: احرام به تن و احرام به دل. شخصى كه فقط به تن احرام بسته و مُحرم به تن شده است صيد بر او حرام است چنانكه امور ديگرى هم براى محرم تحريم شده است. اما زائرى كه با معرفت، احرامِ عرفان بسته، مُحرم دل است و چنين كسى طمع به غير خدا را بر خود حرام كرده است؛ او هرگونه طلب از غير خدا را ممنوع مى داند و خانه دل را در اختيار صاحبخانه واقعى قرار مى دهد.

نكته ديگرى در اين آيه وجود دارد (2) 257 و آن اينكه قلب زائر صيد خداست و قلبى كه صيد خداست شايسته نيست به دنبال صيد باشد و اگر سالك حج گزار قلب خويش را متوجه غير خدا كرد، كفاره اى بر اوست و آن اينكه از اين توجه نادم باشد و تمام سعى خود را بر تداوم ياد حق بكار بندد. لذا نبايد در حين احرام دنبال حظوظ نفسانى بود. بايد تمرين رستن از شهوات كرد. محرم قصد خدا و زيارت خانه او كرده است، با چنين قصدى نبايد به دنبال غير او بود. آيه ديگرى حرمت صيد در حال احرام را بيان مى كند.

«أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ»؛ (3) 258 «شكار دريايى و خوردن آن به جهت بهره مند شدن تان از آن بر شما و مسافران حلال شده است. و شكار صحرايى تا هنگامى كه در احرام هستيد بر شما حرام شده، از خداوندى كه به نزد او گردآورده مى شويد، بترسيد.»

سرّى ذيل آيه بيان شده است، تفاوتى ميان بحر و برّ است؛ (4) 259 آنگاه كه عبد سالك مستغرق در بحر حقايق الهى مى شود و اقيانوس هستى او را غرقه خود مى كند، حكم حرمت صيد ثابت مى شود؛ زيرا او محو است و فانى و سالك فانى مجاز به صيد بحر است و مى تواند از اقيانوس حقايق هر چه مى خواهد برگيرد.


1- . كشف الاسرار، ج 3، ص 237
2- . لطائف الاشارات، ج 1، ص 449
3- . مائده: 96
4- . لطائف الاشارات، ج 1، ص 449

ص: 112

شكار نيز دو قسم است؛ (1) 260 شكار زاهد و شكار عارف. زاهد صيد حق تعالى است از دنيا و پايان كار او به فرموده خدا اين است:

«وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى»؛ (2) 261 «آنچه نزد خداست بهتر و تا ابد باقى است.»

اما عارف صيد خداست از بهشت و عاقبت امر عارف به فرموده خدا اين است:

«وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»؛ (3) 262 «خدا بهتر و پاينده تر است.»

هم زاهد و هم عارف صيد خدا هستند و خداوند سبحان صياد آنهاست، اما يكى از دنيا و ديگرى از بهشت. صيد و صيادى دام و ريسمان مى خواهد، خداوند براى نفوس رمنده دام گسترانده است. دام خدا براى صيد اين دسته از انسانها عبادت است. (4) 263 خداوند در اين دام، دانه هايى گذاشته است، همانند جذبه ها، كشش ها و ربايشها تا بندگان در آن افتند و در پنجه صياد قرار گيرند. اما گاهى صياد سفيرى مى فرستد و آن سفير آوازى سر ميدهد و صيد را به دام صياد ميكشاند. انبياء و اولياء سفيران اويند و حق تعالى با اولياء خويش دام گسترانده است، آنها ندا مى دهند، احسان مى كنند تا صياد آنها را صيد كند. احسان خدا و اوليايش دانه هايى هستند كه از دهان سفيران مى ريزد. آنها دانه پاشى و احسان مى كنند تا بندگان را اسير احسان خويش سازند.

دو) آينه و سرمه زينت

از ديگر محرمات احرام نگاه كردن به آينه است همچنين سرمه كشيدن در حال احرام تحريم شده است. سرّ اين دو در حديثى چنين بيان شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:


1- . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 584- 589
2- . قصص: 60
3- . طه: 73
4- . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 584- 589

ص: 113

«لَا تَنْظُرْ فِي الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ، لِأَنَّهُ مِنَ الزِّينَةِ وَ لَا تَكْتَحِلِ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالسَّوَادِ إِنَّ السَّوَادَ زِينَةٌ»؛

«در حالى كه محرم هستى به آينه نگاه مكن؛ زيرا اين نوعى زينت است و زن در حال احرام، سرمه سياه نكشد، كه آن هم زينت است». (1) 264

اين دو امر زينت اند و زينت بهره گيرى از تشريفات و تجملات دنيوى است. از دنيا بايد رهيد و از آسمان دنيا بايد پريد و به آسمان ملكوت بايد سر كشيد و نور الهى را در افق جبروت بايد ديد. از سوى ديگر نگاه به آينه، نگاه به خود است و از خوديت بايد رست؛ از خود بايد فارغ شد، بودن خويش را بايد از ياد برد، خودبينى و خدابينى در يك دل نمى گنجد، قاصد خدا قلب خويش را براى ديدار دوست مهيا مى كند. نظر به آينه را تحريم كردند تا محرم قلب خويش را آينه كند و در آينه دل جمال يار را نظاره گر باشد.

نمى خواهم كسى نزدم نشيندبگو آيينه هم رويم نبيند

ز تن مرغ دلم بيرون پريده نشسته در حرم تا دانه چيند

سه) سايه و ذوب گناه

عبداللَّه بن مغيره از امام موسى كاظم عليه السلام درباره سايه براى محرم پرسيد. امام عليه السلام در پاسخ آن را حرام دانست. او گفت: من گرمايى هستم و گرما بر من طاقت فرساست. آيا راه چاره اى براى من وجود دارد؟ امام عليه السلام فرمود:

«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الشَّمْسَ تَغْرُبُ بِذُنُوبِ الْمُحْرِمِينَ»؛

«آيا نمى دانى كه خورشيد، گناهان محرمين را پنهان مى كند». (2) 265

بنابراين سرّ اينكه سايه و سايه بان براى محرم حرام شده، اين است كه آفتاب سوزان بر سر


1- . فروع كافى، ج 4، ص 356، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 302، روايت 1029
2- . فروع كافى، ج 4، ص 350، روايت 2

ص: 114

و تن محرم بتابد تا گناهان او را پاك كرده، ذوب سازد و از اين روست كه گفتند آفتاب پاك كننده است؛ زيرا نجاست گناه را تطهير مى كند.

چهار) كندن درخت و اصلاح زمين

در حريم امن الهى و در حال احرام نبايد درخت يا گياهى را كَند؛ زيرا اين كار از بين بردن «حرث» و «نسل» است. نابود كردن حرث و نسل فساد است و كار مفسدان و دوزخيان. اما بهشتيان كه همواره در جهت اصلاح و احياى زمين و دل آدمى اند گياه نمى كَنند و علفى را نابود نمى كنند. اين ها آثار خداست، در سرزمين عشق و كسى كه عاشق اوست، به آثار او تعرض و تجاوز نمى كند.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

پنج) تجربه برادرى

در حريم امن الهى براى تقرب به خدا بايد دلها را به هم نزديك كرد، از جداييها پرهيز داشت و هر آنچه مايه تفرقه است، از بين برد. در محضر حق نبايد به زائران او توهين كرد.

بايد از فسوق، جدال، مشاجره، فحاشى، تفاخر و مباهات پرهيز كرد. نبايد به كسى دستور داد، سزا نيست زبان به ناسزا گشود، حريم حرم محدوده برادرى است، در آنجا بايد تمرين اخوت كرد، در پيشگاه دوست به دوستان دوست نبايد جز خير گفت، در محضر بندگى، تفاخر معنا ندارد.

شش) رحمت و آشتى

ص: 115

از حمل سلاح بايد پرهيز كرد. حمل سلاح به معنى دشمنى و خصومت است. در حضور خداوند رحيم خشونت لازم نيست، اساساً كينه و دشمنى شأن دوزخيان است و خدا اهل رحمت و آشتى است، او اهل داد و رأفت است و نسبتى با انتقام و خشونت ندارد. خشونت و دشمنى ضعف و كاستى است كه با ربوبيت خدا سازگار نيست؛ از اين رو كشتن جانوران، اذيت و آزار ديگران و حتى زخم كردن بدن خويش حرام شده است.

هفت) شراب لم يزلى

در راه عشق خدا بايد از ديگر عشق ها گذشت. شهوت با دلدادگى به خدا قابل جمع نيست، هر چيز يادآور شهوت را بايد كنار گذاشت؛ نظير عقد كردن زنى براى خود يا ديگرى، در اين حال نبايد شاهد شهوت بود، بايد از سكر ظاهرى گذشت و از پيمانه شراب لم يزلى سرمست شد.

به پيش روى من اينك مقام است حرم از اهل دل در ازدحام است

برو اى ما سواءاللَّه چونكه ما راشَراب فيض ربانى به جام است

ص: 116

ص: 117

فصل چهارم: اسرار عرفانى طواف

اشاره

ص: 118

ص: 119

حج گزار بعد از آنكه در ميقات حضور، احرام عشق بست، نماز بندگى به جاى آورد، پاى در حريم حرم مى گذارد. حرم يعنى جايى كه هر كسى در آن در امان است. انسان، حيوان و حتى درخت و گل و علف از هرگونه تعرضى مصون هستند. همه چيز در اينجا در حفظ و امان الهى است، آنجا سرزمين امنيت، صلح و آرامش است.

داستان امنيت و آسايش حرم به روزگاران قديم باز مى گردد، آنگاه كه حجرالأسود بعد از هبوط آدم به زمين تنزل كرد و جاده نزول را به سوى خاكدان طبيعت پيمود، در همين مكان موجود استقرار يافت، در اين لحظه نورى از آن تا شعاع كوههاى اطرافش پراكنده شد و اين قطعه زمين را روشن نمود و اينجا رنگ آسمان به خود گرفت، محدوده نور محدوده حرم شد، همانجايى كه آدم در هبوط خويش به آنجا گريخت و در آنجا سر به آسمان بلند كرد و به استمداد از «كلمات» خدا را خواند و خدا او را پذيرفت؛ اينجا محل توبه آدم است، اينجا مكان نزول نور و آسمان معناست، اينجا گريزگاه آدم به سوى خداست و اينجا بخشى از بهشت عدن است.

در اين لحظه زائر وارد مسجد مى شود؛ مسجدى كه تجلى گاه حضور و شهود است و وادى نور و سرور و بهجت، در اينجا فقط بايد ايستاد و نگاه كرد، اينجا تماشاگه راز و محل اسرار الهى است، اينجا زبان سخن، سكوت است، اينجا روى نگاه به كعبه است، در اينجا عاشق معناى عظمت و بزرگى را مى فهمد، معراج آسمان را با چشم خود مى بيند. در اينجا بايد

ص: 120

خاموش بود و نگريست. زائر هم اينك در سرزمين حضور و شهود ايستاده و آماده پرواز است.

كلماتى را از صميم قلب نثار معبود خود مى كند، او به راز و نياز با معشوق مى ايستد و در درياى تفكر غوطه ور شده سر در جيب مراقبه فرو مى برد.

حاجى خود را مقابل خدا مى بيند؛ روبه روى كعبه، نگين زمين و محل نزول فرشتگان آسمان. كعبه همان خانه اى است كه هر روز زائر بارها از راه دور رو به آن سو مى كند. بيت اللَّه همان ديوارهاى بلندى است كه مشتاقان براى نظاره آن لحظه شمارى مى كنند. كعبه همان ساخته كسى است كه نزديكترين افراد خويش را به قربانگاه عشق برد، كعبه نشانه توحيد و چراغ هدايت بشر است، كعبه اولين خانه بندگى است. باطن كعبه قلب انسان كامل است، قلب ابراهيم عليه السلام، قلب اسماعيل عليه السلام، قلب نوح عليه السلام، قلب موسى عليه السلام، قلب عيسى عليه السلام، قلب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه بايد گرداگرد آن چرخيد و پروانه وار در اين بزم سوخت.

اسرار طواف

1. تشبّه به فرشتگان

فرشتگان الهى در اطراف كعبه آسمانى مى گردند، لذا انسان بايد خود را همگون با فرشتگان كند.

«وَتَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ» (1) 266؛

«در آن روز فرشتگان را مشاهده مى كنى كه گرداگرد عرش الهى درآمده اند.»

كعبه نمادى از خدا در عالم ملك و شهادت است. انسان به هنگام طواف بايد متذكر بيت معمور در آسمان ها باشد. طواف انسان به دور كعبه ملكى، همان طواف ملائكه به دور عرش الهى است و انسان بايد به هنگام طواف تا آسمانها و فرشتگان بالا رود. امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه به اين نكته بلند عرفانى اشاره فرمود:

«وَ طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلَائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ


1- . زمر: 75

ص: 121

حَوْلَ الْبَيْتِ»؛ (1) 267 «همانگونه كه با بدنت همراه مسلمانان بر گِرد كعبه طواف مى كنى، با قلبت همراه فرشتگان بر گِرد عرش طواف كن.»

در عالم كاركنانى هستند كه به فرمان خدا كار كرده از امر او سرپيچى نمى كنند: «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ». (2) 268 اين كاركنان، فرشتگان الهى اند كه هم در عالم ملك و هم در عالم ملكوت و جبروت به كار خويش مشغولند. اين كاركنان عالم علوى و سفلى هر يك مقامى معلوم دارند. «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ». (3) 269 علم ايشان زيادتى نگيرد و دگرگونى هم نپذيرد. آنها علم و عمل خويش را فقط از خدا آموخته اند. سفيران نور توان تكلم ندارند مگر به اذن الهى: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». (4) 270 در ميان موجودات تنها آدمى است كه توان تكلم دارد و فرشتگان از سخن گفتن در محضر حق ناتوان و عاجزند.

ملائك همان موجوداتى هستند كه آنگاه كه خداوند اراده كرد در زمين خليفه اى براى خود قرار دهد آنها «لاف تسبيح» زدند و خود را در مقام هستى يگانه پنداشتند. «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ». (5) 271 خداى سبحان با چهره هيبت و عظمت براى آنها ظهور كرد و گفت: تمام خلايق مسبحند و تقديس من مى كنند. و من «مقدس» نمى خواهم، من «آدم» مى خواهم؛ آدمى كه تمام اسماء من را بداند و به آنها اشراف و احاطه داشته باشد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: همراه با پدرم در حجره نشسته بودم، ايشان به نماز برخاست، در اين لحظه مردى وارد شد. چون پدرم از نماز خارج شد و سلام داد، آن مرد از پدرم پرسيد:

سئوالى از شما دارم كه كسى جز شما جواب آن را نمى داند. آن سئوال سرّ و علت طواف خانه خداست. چرا مسلمين بايد گرداگرد كعبه بچرخند؟ امام عليه السلام فرمود:

«آنگاه كه خداوند عزوجل ملائك را امر به سجده نمود آنان در ابتدا اين امر را رد كردند و گفتند: «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ». خداى تعالى هم در جواب فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا


1- . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172
2- . تحريم: 6
3- . صافات: 164
4- . فجر: 22 و 23
5- . بقره: 30

ص: 122

تَعْلَمُونَ». خداوند به آنها غضب كرد، فرشتگان الهى درخواست توبه نمودند خداوند آنها را امر كرد تا طواف بيت معمور كنند آنها هفت سال طواف كردند، استغفار نمودند و توبه كردند. خداوند توبه آنها را پذيرفت و سپس كعبه را بحذاى آن روى زمين مستقر كرد و طواف آن را توبه و طهارت بنى آدم قرار داد. خداوند توبه را دوست دارد، پشيمانى بندگان را دوست دارد، از استغفار بندگان استقبال مى كند، خداوند مى خواهد آدميان مانند فرشتگان دور خانه اش در زمين بگردند تا از اين طريق گناهان آنها را بريزد. خداوند طواف را وسيله آمرزش بندگان قرار داد و خواست تا بندگانش در عمر خويش يكبار پاك شوند و مزه ملكوتى طهارت را بچشند. هر كس هفت بار اين خانه را طواف كند و دو ركعت نماز، در هر جاى مسجد كه بخواهد بخواند، خداوند شش هزار حسنه برايش مى نويسد و شش هزار گناه از او مى زدايد و شش هزار درجه بر او مى افزايد وشش هزار نياز از او بر مى آورد. هر كدام از اين نيازها زود برآيد به خاطر رحمت خداست و هر كدام به تأخير افتد به خاطر اشتياق خداوند به دعاى اوست». (1) 272

حمّاد بن عيسى مى گويد: روزى جهت پرسيدن سئوالى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدم.

لحظه اى كه نگاهم به ايشان افتاد، نتوانستم سخن بگويم. رسول خدا صلى الله عليه و آله دست به سينه من گذاشت و فرمود: سئوالت را بپرس. در اين لحظه اشك مهلتم نمى داد و باز نتوانستم سؤالم را بپرسم. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله اشكها و سر برهنه مرا ديد، چنين فرمود:

«هر كسى طواف خانه خدا كند، در حالى كه سر و پايش برهنه باشد، گناهان خود را مدّ نظر گيرد، استلام حجر كند، بدون اينكه كسى را آزار دهد و دائماً ذكر خدا گويد، خداوند به ازاى هر گامى هفتاد هزار حسنه به او دهد، هفتاد هزار گناه او محو كند، هفتاد هزار درجه به او رفعت دهد، به جاى او هفتاد هزار بنده آزاد مى كند، شفاعت او را در باب هفتاد نفر از اهل بيتش مى پذيرد و هفتاد هزار حاجت او را برآورده مى كند؛ چه زود چه دير». (2) 273

(3) 274


1- . فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 2
2- . همان، ص 412، روايت 5
3- محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.

ص: 123

طواف حج كننده، طواف فرشتگان خداست، توبه زائرين است. با طواف مى توان رحمت الهى را جلب كرد؛ غفران و بخشش الهى در طواف كعبه است، خداوند به طواف كنندگان نويد بهشت داده و بركات و هداياى خويش را شامل حال آنان ساخته است. روزى كه خداوند به آدم عليه السلام امر نمود خانه كعبه را بنا كند، آدم به خدا گفت: هر اجيرى اجرى دارد، اجر من چيست؟

خداوند به او پاسخ داد:

«اى آدم هر گاه طواف كردى، رحمت و غفران من شامل تو مى شود. آدم بيش از اين خواست، خداوند هم امساك نكرد و گفت:

هر گاه فرزندان تو حول اين خانه بگردند، آنها را مى بخشم و كسى كه قصد زيارت كند ولى به دليلى توفيق نيابد، او را هم مى بخشم و حتى تمام كسانى كه طواف كنندگان براى آنها استغفار كنند، آنها را به بركت دعاى طائفين خواهم بخشيد». (1) 275

بنابراين سرّ طواف تشبّه به فرشتگان و همانندى با توبه ملائكه است، دريافت رحمت و مغفرت الهى است، تولدى دوباره است و آنگاه كه انسان از گناه پاك شود، خداوند به انسان هاى پاك مباهات مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ يُبَاهِي بِالطَّائِفِينَ»؛ (2) 276

«خداوند به طواف كنندگان مباهات مى كند.»

2. طواف قلب

زائر بايد با قلب خويش طواف خانه خدا كند. طواف شريف، طواف قلب در محضر ربوبيت


1- . همان
2- . تاريخ بغداد، ج 5، ص 369؛ حلية الاولياء، ج 8، ص 216؛ مسند ابى يعلى، ج 4، ص 330، روايت 4589؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 96، روايت 8

ص: 124

است. آدمى با چشم سر، كعبه زمينى را مى بيند و با چشم دل بيتى در عالم ملكوت. تن با آب و گل خانه خدا رو به روست و دل، با خدا. چشم سر عالم شهادت مى بيند و چشم دل عالم غيب؛ از اينجاست كه خداوند بيت معمور را در آسمانها محاذى كعبه در زمين آفريد تا كسى كه به زيارت كعبه نايل آيد، با دل و جان خود زائر خانه خدا و خدا در آسمان حقيقت باشد.

خانه كعبه خانه دلهاست ساحت قدس و جايگاه خداست

خرم آنكس كه گرد آن خانه در طواف است همچو پروانه

گر نصيب تو نيست فيض حضورگرم ديدار خانه باش از دور

قلب ويژگيهايى دارد. اول آنكه قلب عصمت دارد. قلب معصوم و مصون از خطاست، اما جز اهل مراقبت كسى از آن آگاه نيست. (1) 277 چون آنچه كه در قلب رسوخ مى كند، عين تجلى حق بوده، ثابت، پايدار و خطاناپذير است. حديثى كه ابن عربى بدان استناد مى جويد اين است كه:

«دَعْ مَا يُرِيبُكَ إِلَى مَا لَا يُرِيبُكَ اسْتَفْتِ قَلْبَكَ وَ إِنْ أَفْتَاكَ الْمَفْتُون».

دوم آن كه قلب وجوهى دارد. ابن عربى در رساله اى به نام «فِي وَجْهِ الْقَلْبِ» بعد از اشاره به قول كسانى كه براى قلب هشت وجه قائل اند، خود قلب را شش وجهى دانسته به تفصيل در مورد آنها سخن مى گويد. (2) 278 سوم آنكه قلب داراى طهارت است. طهارت قلب آن است كه به خدا عالم باشد و همواره حضور حق را درك كند و از او غافل نشده، از شهوات حرام و حلال بپرهيزد. (3) 279 چهارم اينكه قلب از طريق اذكار و اوراد باصفا مى شود.

پنجم اينكه قلب سجده دارد. سجده قلب خضوع و خشوع او در برابر مقام كبريايى خداست. سجده قلب در برابر اسماء الهى است و نه براى ذات او؛ زيرا اسماء و صفات الهى است كه همواره قلب را در دنيا منقلب كرده اند و براى قلب حالتى بهتر از سجده نيست. ابن عربى در اين مقام داستانى از سهل ابن عبداللَّه تسترى نقل مى كند با اين مضمون كه:

«سهل در آغاز دخول به طريق، ناگهان ديد قلبش سجده كرده است. منتظر ماند ديد سر از سجده برنمى دارد. دچار حيرت شد و به سئوال از شيوخ طريقت


1- . فتوحات مكيه، ج 1، ص 91 و 246
2- . شرح التجليات الالهية، ص 177
3- . فتوحات مكيه، ج 1، ص 355

ص: 125

پرداخت، اما كسى را كه از واقعه آگاه باشد و سئوال وى را پاسخ گويد نيافت؛ زيرا آن را نچشيده بودند. بدو گفته شد كه شيخ معتبرى در عبّادان (آبادان) است كه سئوال تو را مى فهمد. او به عبّادان رفت و از شيخ پرسيد كه قلب سجده مى كند؟ او پاسخ داد: بله، تا ابد. در حال، سهل از حيرت شفا يافت و ملازم خدمت شيخ شد.» (1) 280

ابن عربى پس از نقل اين داستان مى گويد:

«مدار اين طريقت بر سجده قلب است كه اگر در حالت مشاهده عينى براى انسان حاصل آيد، دلالت مى كند بر اينكه او كامل شده، معرفت و عصمتش به حد كمال رسيده و ديگر شيطان را بر وى راهى نيست.»

طواف قلب بُعد ديگرى هم دارد. طواف، گرديدن دور قلب انسان كامل است. (2) 281 خداوند قلب ولىّ خويش را بيت كريم و حرم عظيم خويش قرار داد؛ زيرا قلب اوست كه توانست بار امانت كشد؛ امانتى كه زمين و آسمان از حمل آن سرباز زدند. در طواف بايد به گِرد ولىّ خدا گشت. با او بيعت كرد و با آنچه لايق و در خور اوست، او را ستود. بلندى بيت باندازه بلندى قلب انسان كامل است؛ يعنى تا خدا ادامه دارد، منازل بيت با منزلگاههاى قلب ولىّ خدا هماهنگ است، گنجى كه خدا در خانه خويش گذاشته، با گنج او در ضمير وليش يكى است. زائر با طواف خويش گنجهاى اين گنجينه را مشاهده مى كند و مدارج باطنى را تا نيل به مقام سرّ انسان كامل طى مى كند. بنابراين طواف قلب دو سويه است؛ از يك سو طواف كعبه با قلب است و از سوى ديگر طواف قلب ولىّ خداست.

3. طهارت از شهود غير

طهارت دو گونه است؛ (3) 282 طهارت ظاهر و طهارت دل. طهارت ظاهر با آب حاصل مى شود، اما طهارت باطن و دل با معرفت درست مى شود. بايد با آب عرفان قلب را شست و شو داد،


1- . همان، ج 2، ص 102؛ شرح التجليات الالهية، ص 291
2- . ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 503- 508
3- . كشف المحجوب، ص 374

ص: 126

سموم را از جان بيرون كرد، توحيد را بر قلب حاكم نمود و نفاق را از دل زدود. تا قلبى پاك، ضميرى آرام و سرّى موحد يافت.

زائر به هنگام رجوع به كعبه حقيقى قلب خويش را از مشاهده غير پاك مى كند. (1) 283 شهود غير خدا توبه مى خواهد، حج گزار در لحظه طواف از اينكه به غير خدا توجه كرده و اعتمادش به غير او بوده و ياد دنيا در قلب او جاى داشته است، استغفار مى كند. اگر انسان در دنيا به غير او رجوع مى كند، اين هم به خاطر دستور اوست و اگر امر او نبود، سالك و عارف به غير او حتى رجوع هم نمى كرد. سرور شهيدان در بيانات نورانى خود را اينگونه فرمود:

«إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الآْثَارِ، فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاسْتِبْصَارِ، حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ». (2) 284

«معبودا! فرمان دادى مرا مراجعه به آثار كنم پس مرا به خود جلب كن از تجلى انوار و رهنمايى بينش دل تا مراجعه كنم به درگاهت از آنها، چنانچه از همانها بحضرتت ره يافتم و سرّ خويش از نگاه به آنها بازداشتم و همت خود را از اعتماد به آنها برداشتم؛ زيرا تو به هر چيز توانايى.»

سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام قبل از آنكه به مسلخ عشق و شهادت برود، با خدا نجوا مى كرد كه آيا براى غير تو ظهورى هست، تو كى غايب بوده اى تا غير تو، تو را اثبات كند و كى دور بوده اى كه آثار دليل تو باشد، كور باد چشمى كه تو را نبيند و زيان باد قلب بنده اى كه از حب تو نصيبى نداشته باشد.

«أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ، مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الآْثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيبا وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيبا». (3) 285


1- . اسرار الشريعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص 232
2- . مفاتيح الجنان، دعاى امام حسين در روز عرفه
3- . همان

ص: 127

4. طواف معنا

طواف دو گونه است؛ طواف صورى و طواف معنوى. طواف صورى طواف با بدن و حركت صورى اطراف خانه كعبه است. در اين طواف، زائر با ظاهرش به مطاف مى رود و كعبه صورى را طواف مى كند. اما طواف حقيقى طواف معنوى است. در اين طواف ضمير عارف به حركت درمى آيد و زائر، كعبه حقيقى را در ملكوت ملاقات مى كند. اين طواف نيازمند شوق، اراده، طلب و صفاى باطن است.

زائر در مطاف به رؤيت مى رسد، به مقام شهود بار مى يابد و با چشم دل انوار الهى ديده، با گوش نغمه هاى آسمانى مى شنود، از طريق استنشاق و ذائقه، بوها و مزه هاى جبروتى دريافت مى كند و با لمس خويش دست غيبى خدا را بر شانه خود احساس مى كند اما اگر عروجش ارتفاع گيرد به كشف معنا و طواف معنوى راه يافته مظهر اسم «عليم» مى شود و با سرّ و مقام خفىّ خويش معانى غيبيه را به شهود مى نشيند.

5. طواف قرب و انس

قرب استغراق وجود زائر در صاحب خانه است تا جائى كه سالك قرب خود را نبيند و در حق فانى گردد. قشيرى مى گويد: «قرب» نزديكى بود به طاعت و متصف شدن اندر دوام اوقات به عبادت وى ... و قرب بنده نبود به حق مگر به بعدش ز خلق، و اين از صفات دل ها بود بيرون احكام ظواهر و قرب حق- سبحانه- به علم و قدرت به همگان است خاص و عام و به لطف و تصرّف خاص مؤمنان را. (1) 286

قرب نه بالا و پستى جستن است قرب حق از حبس هستى رستن است

كارگاه قرب حق در نيستى است غره هستى چه داند «نيست» چيست


1- . ترجمه رساله قشيريه، ص 285

ص: 128

گفت پيغمبر كه معراج مرانيست بر معراج يونس اجتبا

آن من بر چرخ و آن او به نشيب ز آن كه قرب حق برون است از حسيت

در قرآن با لطيفه اى مواجه مى شويم:

«اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»؛ (1) 287 «خدا در ميان شخص و قلب او حايل است.»

با توجه به اينكه اولًا: «قلب» به معناى حقيقت انسان است و ثانياً: آيه در مقام توجه به شدت قرب خدا به انسان مى باشد. نكته اينكه اگر ميان انسانى و انسان ديگر چيزى حايل باشد، براى دست يابى به طرف ديگر بايد از حايل گذشت. بنابراين ژرفاى آيه اين است كه خدا ميان هر انسانى و خودش حايل است، پس وصول به خود ممكن نيست مگر با از گذر از خدا؛ بنابراين خداشناسى عين خودشناسى است يا مقدم بر آن.

خو گرفتن سالك، «انس» است. انس لذت باطنى است كه بر اثر طلوع جمال محبوب حاصل مى آيد. صاحب انس از غير محبوب به وحشت مى افتد و تنها با ذكر او دل خوش دارد.

وى عموم اوقات خود را به تفكر و تذكر مى گذراند و ديگران را غايب و او را هميشه حاضر مى بيند. تعظيم محبوب هميشه در نظر او بيش از ديگران است.

طواف، قرب به خداست، طواف غيبت از ماسواست، طواف خانه خدا، دلها را صيقل مى دهد و سرّ آدمى را با خدا مأنوس مى كند. طوافِ قرب، انسان را از هستىِ وابسته مى رهاند، طوافِ انس، آدمى را به معراج مى برد، آتش عشق به خدا را در دل انسان شعله ور مى كند. مرد خدا در حين طواف هوش از كف مى دهد و تنها لقاء حق او را به هوش مى آورد. طوافِ عشق، اميدوارى به رحمت و عفو الهى و تمناى وصال است. لذت باطنى با طلوع صاحب خانه كه محبوب حقيقى است در اختيار زائر قرار مى دهد، وحشت را از دل برده، انس و عشق را به جاى آن مى نشاند.

6. حديث شمع و پروانه

طواف، برگرد كعبه چرخيدن است، و به ديدار معشوق شتافتن! طواف، چرخش عاشق گرداگرد معشوق است تا خود را با آتش عشق او بسوزاند. طواف آن است كه عارف پروانه وار بر


1- . انفال: 24

ص: 129

گرد شمع بچرخد تا عاقبت با بال و پرى سوخته خويش را به پاى شمع افكند. زائر آتش عشقى در ضمير خود دارد و بار سفر را بسته است. از خانه، كاشانه، زن، فرزند و وطن بريده و لبيك گويان خود را تا پاى خانه دوست رسانده است. او آماده چرخيدن است تا پروانه وار گرد شمع فروزان خانه عشق و بيت محبوب بچرخد.

زائر نقطه پرگار كعبه را كانون عشق قرار مى دهد تا چرخشى گرداگرد آن كند و چونان ستاره حول محور وجود حق بچرخد. او با طواف جذب مغناطيس وجود حق مى شود و شعاع محبت حق، او را بر مدار عشق مى چرخاند. طواف حركت معنوى است، طواف، سفر روحانى است، زائر در مطاف به جنبش درآمده خود را در درياى عشق الهى غرق مى كند، از خوديت تهى گشته، رنگ و بوى او مى گيرد، گرد شمع دوست چرخيده، هستى خويش را به پاى او ذوب مى كند تا آنكه ذره اى بى مقدار گشته، چونان مولود كعبه فرياد سر دهد كه:

«هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِك». (1) 288

به شمع كعبه بس پروانه ديدم هزاران عاشق ديوانه ديدم

چه شمعى اين همه پروانه دارد؟چه دلبر اين همه ديوانه دارد؟

همه افسرده خاطر، دل شكسته به روى گونه شان اشكى نشسته

زن و كودك هزاران در هزاران همه گريند چون ابر بهاران

بسى مجنون در صحرا دويده به شادى در بر ليلى رسيده

7. هفت شهر عشق

اشاره

در طواف بايد هفت دور (شوط) گرد كعبه چرخيد. عدد هفت رمز و رازى دارد؛ هفت آسمان، (2) 289 سبع المثانى قرآن، (3) 290 هفت دريا، (4) 291 هفت روز هفته، هفت بطن قرآن و هفت شوط طواف. براى هفت دور طواف وجوهى از لطايف عرفانى بيان شده است.

وجه اول) سرّ هفت دور طواف اين است كه آدمى داراى هفت اخلاق رذيله است كه گاهى


1- . فرازى از دعاى كميل
2- . بقره: 29
3- . حجر: 87
4- . لقمان: 27

ص: 130

از آن تعبير به «هفت شوط حجاب» مى شود. (1) 292 اخلاق رذيله عبارتند از: عجب، كبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت. سالك بايد اين ها را زايل و به جاى آن هفت اخلاق حميده را جايگزين كند كه عبارتند از: علم، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت، كرم و تواضع.

وجه دوم) خداوند اقليمهاى هفت گانه دارد كه گاهى از آن تعبير به افلاك سبعه مى شود.

اين آيه كه فرمود: «خَلَقَكُمْ أَطْواراً» (2) 293 ناظر به طورهاى هفت گانه افلاك و اقاليم است. احتمال دارد كه هفت شوط طواف، اشاره به سير در اطوار خلقت و افلاك سبعه داشته باشد. (3) 294 وجه سوم) هفت دور طواف شايد اشاره به هفت مرحله نماز داشته باشد. (4) 295 مراحل نماز عبارتند از: قيام اول، ركوع، قيام دوم، سجده اول، نشستن ميان دو سجده، سجده دوم و نشستن براى تشهد. اين حركات هفت گانه كه در نماز حضور، سالك به جاى مى آورد، آثار روحانى و معنوى دارد؛ انسان را به عالم ارواح و نشئه نماز واقعى وارد مى كند. شايد به همين دليل باشد كه در برخى از روايات طواف را نماز دانسته اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الطَّوافُ بِالْبَيْتِ صَلاةٌ»؛ (5) 296

«طواف خانه خدا همچون نماز است».

وجه چهارم) هفت هزار حجاب. ابوحمزه ثمالى از امام زين العابدين درباره علت هفت شوط طواف سئوال مى كند. امام عليه السلام پاسخ مى دهد:

«خداوند به ملائكه فرمود: مى خواهم در زمين براى خود خليفه اى قرار دهم.

ملائكه هم با فساد آدم آن را رد كردند. خداوند ملائكه را در هفت هزار حجاب نور قرار داد. آنها به عرش الهى هفت هزار سال پناه بردند تا اينكه رحمت خداوند شامل حال آنها شد و توبه آنها را پذيرفت و براى آنها بيت معمور قرار داد. از اين رو هفت شوط را در طواف واجب كرد تا بندگان به ازاى هر يك هزار


1- . اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 230
2- . نوح: 14
3- . همان، ص 243
4- . ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 652
5- . المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 630، روايت 1686 و ج 3، ص 293، روايت 3056؛ سنن الدرمى، ج 1، ص 472، روايت 1791؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 138، روايت 9292؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 293، روايت 960

ص: 131

سال، يك دور طواف انجام دهند». (1) 297

وجه پنجم) قرآن داراى هفت بطن است. «ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الى سبعه ابطن». زائر، با هر دورى گرد كعبه، به رمزى از رموز قرآن واقف مى شود. انسان حج گزار با هر شوطى از طواف به بطنى و تأويلى از قرآن كريم نايل مى گردد؛ لذا هفت شوط طواف مى تواند اشاره به هفت بطن قرآن باشد. (2) 298 وجه ششم) انسان داراى هفت لطيفه و مرتبه است. عارفان براى مدارج انسانى تعابيرى دارند. در رابطه با منازل، مراحل و اطوار روح آدمى بيان هاى متنوعى دارند كه در اينجا به نمونه هايى از آنها اشاره مى كنيم:

«إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إلَى سَبْعَةَ أبطن». (3) 299

الف) بطون سبعه

انسان به لحاظ تكثر باطنى و كينونت فرقانى، داراى هفت بطن است (4) 300 به اين ترتيب:

بطن اول: مقام نفس اوست كه ناظر به حيات دنيا و زخارف دنىّ آن است. مقتضاى اين مقام خلود در مرتبه بهائم مى باشد. در قرآن آياتى چند ناظر به اين مقامند از جمله:

«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ ...». (5) 301

صاحب اين مقام حظّى از آخرت و نصيبى از حقيقت ندارد.

«فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ». (6) 302

بطن دوم: مرتبه عقل است. عقل مشتاق لذت باقى و به دنبال جمع لذايذ دنيا و آخرت است. آنكه در اين رتبه است از مرتع بهائم خارج شده و در جمعيت اوليا و انبيا وارد مى گردد.

نفس در اين حالت از مشتهيات ممنوع و عقل بر او حاكم است. انسانى كه داراى معرفت كامل


1- . علل الشرايع، ج 2، ص 407
2- . اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 240
3- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 204
4- . مصباح الانس، ص 284- 291
5- . آل عمران: 14
6- . بقره: 200

ص: 132

به مبدأ و معاد است، آخرت را برمى گزيند و از اين عالم ماده خود را خلاص مى كند. زبان اين مقام چنين است:

«رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ». (1) 303

بطن سوم: مقام روح است. سالك در اين موطن با حضور حق آرامش مى گيرد. دراين حالت هرچند كثرت حضور دارد؛ اما بذر مشاهدات، وحدت حق را به نگاه عارف درمى آورد.

بطن چهارم: مرتبه سرّ انسانى است. وجود سالك در اين منزل از تعلقات كونى خارج شده، حقيقت فقر خويش را درك كرده است. انسان اگر واقعيت حرفى خويش را بيبند، تولدى دوباره مى يابد. سالك بعد از تخلص از قيود ظاهرى و تعرّى از احكام و تعلقات مادى، غبار كثرت را از چهره جان برمى گيرد و به خلوت رؤيت در مى آيد و از اسمى به اسم ديگر سير مى كند و در نهايت به مقام مظهريت جامع و جمعيت ظاهر و باطن نائل مى گردد كه اين سلوك در سفر ثانى عرفانى است.

بطن پنجم: مقام خفى است. سالك در مرآت تجلى باطن، به علوم غيبى و اسرار الهى وقوف مى يابد و نسبت به مظاهر اسماء و اعيان ثابته، شهود حاصل مى كند. آيات آخر سوره حشر بيانگر اين مقام است:

«هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ ...». (2) 304

بطن ششم: مقام اخفى است. سالك در اين موطن در مظاهر تجليات صفاتى سير مى كند و در اين رتبه متحقق به اسماء ظاهر و باطن مى گردد. او قلبى جامع يافته و مظهر اسم «مَنْ لا يَشْغلُه شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» مى شود. براى اين عارف تمكين بعد از تلوين و مقام محو بعد از صحو حاصل شده است.

بطن هفتم: مقام تجلى ذاتى است. تقرير اين مقام ناظر به احديت وجود است. سالك بعد از وصول به مظهريت اسماء كلّى، مجلاى مقام واحديت و احديتِ ذات قرار مى گيرد. مقام جمع الجمع و وحدت تام، تعيّن اين رتبه است. صاحب اين مقام حقيقت محمديه مى باشد كه


1- . بقره: 201
2- . حشر: 22- 24

ص: 133

به مراتب فتوح و فتح مطلق و لطيفه «اوادنى»، نائل شده باشد. زبان اين بطن، آيات معراج است:

«فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى* فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى* ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى* أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى* وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى* عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى* عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى* إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى* ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» (1) 305

ب) لطايف سبعه

انسان كتاب جامع الهى و نسخه عالم كبير است. جميع تجليات وجودى و تمام ظهورات عالم فرق و جمع در انسان به منصه ظهور رسيده و او «امّ الكتاب» نام دارد. روح انسان حاوى مراتب وجودى، سعه تكوينى و كتب الهى است. اين مراتب روحانى را «لطايف سبعه» مى گويند (2) 306 كه عبارتند از:

لطيفه طبع: كه به آن كتاب مستور و رقّ المنشور اطلاق مى شود.

لطيفه نفس: كه به آن نور و كتاب محو و اثبات يا لوح محو و اثبات اطلاق مى شود.

لطيفه قلب: يا كتاب لوح محفوظ.

لطيفه روح: يا جبروت انسانى، قلم اعلى، عقل اول و ام الكتاب.

لطيفه سرّ: يا مقام لاهوت، حضرت واحديّه انسانى و برزخيت كبرى.

لطيفه خفى: يا حضرت احديه انسانى يا مقام اوادنى.

لطيفه اخفائيّه: يا مقام غيب الغيوب يا مرتبه غيب خفىِّ انسانى.

أنَا الْقُرآن وَ السبعُ الْمَثاني و روح الروح لا روح الأواني

فؤادي عند مشهودي مقيم لشاهده و عندكم لساني

ج) اطوار سبعه

دل آدمى داراى اطوار مختلفى است و در هر طور عجايب بسيار و معانى بى شمار است.


1- . نجم: 9- 17
2- . مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، ص 28

ص: 134

تن و دل بر مثال زمين و آسمان است و چنانكه ارض و سماء هفت طبقه دارد، آدمى نيز داراى هفت اقليم است و در هر اقليم او معدنى پرگهر. «النَّاسُ مَعادِن كَمَعادِن الذَّهَبَ وَالْفِضَّةِ» «وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً». (1) 307 اين اطوار و اقاليم عبارتند از: (2) 308 طور اول: صدر است و آن معدن گوهر اسلام است.

«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ». (3) 309

طور دوم: قلب است و آن معدن ايمان مى باشد.

«كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ اْلإِيمانَ» (4) 310

طور سوم: شغاف خوانده مى شود و آن معدن حبّ و عشق است.

«قَدْ شَغَفَها حُبًّا» (5) 311

طور چهارم: فؤاد است كه معدن شهود و رؤيت است.

«ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى.» (6) 312

طور پنجم: حبة القلب بوده و معدن محبت حضرت الوهيت است.

هواى ديگرى در ما نگنجددر اين سر بيش از اين سودا نگنجد

طور ششم: سويدا است كه در آن معدن مكاشفات غيبى و علوم لدنى قرار دارد.

«وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها.» (7) 313

اى كرده غمت غارت هوش دل مادر تو زده خوان فروش دل ما

سرى كه مقدسان از آن محرومندعشق تو فرو گفت به گوش دل ما


1- نوح 14
2- مرصاد العباد ص 194 و 198
3- زمر 22
4- مجادله 22
5- يوسف 30
6- نجم 11
7- بقره 31

ص: 135

طور هفتم: محجة القلب است ودر آن معدن ظهور انوار تجليات اسمائى و صفاتى حاصل مى آيد:

«وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ». (1) 314

ناظر به اين مقام است. اين كرامت را با هيچ كرامت ديگر قياس نتوان كرد.

زين پيش دلى بود و هزار انديشه اكنون همه لا اله الا اللَّه است

انسان به لحاظ باطنى سرّ خويش داراى هفت بطن، هفت لطيفه و هفت طور است. هر شوطى از طواف مى تواند اشاره به مرتبه اى از وجود باطنى انسان باشد. انسان با دور اول به لطيفه طبع، با شوط دوم به لطيفه نفس، با شوط سوم به لطيفه قلب، با شوط چهارم به لطيفه روح، با شوط پنجم به لطيفه سرّ، با شوط ششم به لطيفه خفى و با آخرين دور طواف به غيب الغيوب يا مرتبه أخفائى انسانى نايل مى شود.

وجه هفتم) هفت شهر عشق

بايد هفت مرتبه به گرد كويش چرخيد و اين هفت شهر عشق را به پايان رساند. در اين هنگام زائر با حالت سكر و حيرت در برابر نور اشراق الهى كه از قلبش تلألؤ مى كند زانو مى زند، از سرّ خويش حكمت مى طلبد و در كهكشان حقيقت به پرواز درمى آيد. زائر سالك تا حضرت بى نشان بالا مى رود و به ميهمانى ملائك درمى آيد. او در اوج گمنامى، خود را در درياى اسرار احساس مى كند و در زير سايه او قرار مى گيرد. طواف كننده در همان محلى طواف مى كند كه مطاف پيامبران، امامان و مدفن انبياست. طواف كننده با آخرين دور به ستاره اى مى ماند كه به گرد خورشيد مى چرخد و منظومه اى از عشق، كشش، خلسه و جذبه او را فرا گرفته است. او از زمين گذشته و تا عرش فنا ارتفاع گرفته است.

طواف بجز اسرار، آدابى هم دارد؛ آدابى نظير: غسل، تواضع، سكينه و اينكه با پاى برهنه به مطاف برود. هر يك از آنها سرّى دارد كه در مباحث گذشته بيان شد. يكى از مهمترين مستحبات و آداب به هنگام طواف دعاست. اين دعاها مضامين بلندى دارند؛ طواف كننده به


1- . اسراء: 70

ص: 136

خدا عرض مى كند ما بندگان توايم، پيشانى ما در قبضه قدرت توست، اگر ما را عذاب كنى به سبب گناهان ماست و اگر ما را ببخشى به سبب رحمت توست ... زائر در طواف مى گويد (1) 315:

«اللَّهُمَّ إِنِّي إِلَيْكَ فَقِيرٌ وَ مِنْ عَذَابِكَ خَائِفٌ مُسْتَجِيرٌ، اللَّهُمَّ لَا تُبَدِّلْ اسْمِي وَ لَا تُغَيِّرْ جِسْمِي ...»؛ (2) 316 «خدايا به تو نيازمندم و بيمناك و پناهنده ام، نامم را عوض مكن و جسمم را تغيير مده.»

و چون در دور هفتم به آخر كعبه رسيد دستانش را مى گستراند و صورت و شكم خود را به كعبه مى چسباند و مى گويد:

«اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ»؛ (3) 317 «خدايا! خانه خانه توست و بنده، بنده تو و اينجا جايگاه پناه آورنده به تو از آتش است.»

همچنين طواف واجباتى نظير طهارت دارد كه لطايف عرفانى آنها گذشت. از جمله واجباتى كه در طريقت طواف دخالت دارد، ابتدا كردن و ختم نمودن به حجرالأسود است. چنانكه بايد طواف داخل مطاف باشد و مطاف فاصله ميان ركن و مقام ابراهيم است. از سوى ديگر امورى مثل ملتزم، حطيم، مستجار، حجر اسماعيل، مقام جبرئيل و ركن يمانى داخل طواف است. از اين رو شايسته است اسرار هر يك را بر شمرد:

اسرار حجرالأسود

1. سنگ بهشتى

حجرالأسود از بهشت آمده و رنگ و بوى اين جهان را ندارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود:

«الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ مِنَ الْجَنَّةِ»؛


1- . تهذيب الاحكام، ج 5، ص 104، روايت 339؛ فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 5
2- . فروع كافى، ج 4، ص 406
3- . فروع كافى، ج 4، ص 410

ص: 137

«حجرالأسود از سنگهاى بهشت است». (1) 318

منذر ثورى از امام باقر عليه السلام درباره حجرالأسود سئوال كرد كه چه سنگى است و از كجا آمده است؟ امام در پاسخ چنين فرمود:

«نَزَلَتْ ثَلَاثَةُ أَحْجَارٍ مِنَ الْجَنَّةِ؛ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ اسْتَوْدَعَهُ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَ (حَجَرُ بَنِي إِسْرَائِيلَ) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِنَّ اللَّهَ اسْتَوْدَعَ إِبْرَاهِيمَ الْحَجَرَ الْأَبْيَضَ وَ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الْقَرَاطِيسِ فَاسْوَدَّ مِنْ خَطَايَا بَنِي آدَمَ»؛ (2) 319

«سه سنگ از بهشت فرود آمده است: حجرالأسود كه به وديعت به ابراهيم سپرده شد، مقام ابراهيم و سنگ بنى اسرائيل. خداوند سنگ سفيد به حضرت ابراهيم سپرد كه سفيدتر از كاغذ بود، و در نتيجه گناهان بنى آدم سياه شد.»

بهشت محل نعمت (3) 320 و رحمت و رضوان الهى (4) 321 است. كسى كه به بهشت وارد شد، اهل رستگارى است. (5) 322 كسى كه به بهشت راه يابد فرشتگان الهى او را اكرام مى كنند. (6) 323 اين ها بعضى از ويژگيهاى بهشت، بهشتيان و پديده هاى بهشتى است. قطعه سنگى كه از بهشت آمده، بى ترديد نعيم است، با خود رحمت و رضوان الهى را آورده است و هر كس او را لمس كند، مكرم و بهشتى است.

دلا از خانه خاكى سفر كن به بيت يار افلاكى نظر كن

گذر از لعل و ياقوت و زمردبسنده بر تماشاى حجر كن

2. حضور در بهشت

سنگى كه از بهشت است طبعاً به بهشت باز مى گردد و خود را در بهشت نشان مى دهد؛ بنابراين حجرالأسود در بهشت حضور دارد و حتى در بهشت شهادت خواهد داد. اين قطعه


1- . سنن نسائى، ج 5، ص 226
2- . تفسير عياشى، ج 1، ص 59، روايت 93
3- . مائده: 65
4- . توبه: 21
5- . آل عمران: 185
6- . معارج: 35

ص: 138

سنگ بسيار با وفاست؛ زيرا هر كس او را در اين دنيا لمس كرده باشد، شهادت داده، براى او بهشت را تضمين مى كند. اساساً بهشت و وفا با يكديگر همراهند و اگر بى وفايى يا نقض عهدى وجود دارد، ويژگى جهنم و دوزخيان است. رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره حجرالأسود ضمن اشاره به وفادارى آن فرمود:

«يبعث اللَّه الحجر الأسود والركن اليمانى يوم القيامة و لهما عينان و لسان و شفتان، يشهدان لمن استلمهما بالوفاء» (1) 324؛

«خداوند روز قيامت حجرالأسود و ركن يمانى را مبعوث مى كند در حالى كه دو چشم و زبان و دو لب دارند و با وفادارى براى كسانى كه اين دو را لمس كرده اند شهادت مى دهند.»

3. علت سياهى

حجرالأسود در آغاز بسيار سفيد بود، از كاغذ و شير هم سفيدتر؛ اما سياه شد و تغيير رنگ داد. علت سياهى به دو گونه مطرح شده است؛ گاهى به گناهان مشركين عهد جاهليت نسبت داده شده؛ چون در زمان جاهليت اين سنگ مس شده، رجس و جرمهاى آنها باعث شد تا اين سنگ سياه شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«حجرالأسود از سنگ هاى بهشتى است و سفيد بود تا اينكه در زمان جاهليت افرادى با رجس آن را مس كردند.» (2) 325

گاهى نيز به مجرمين و منافقين نسبت داده شده است. چنانكه امام صادق عليه السلام در حديثى عجيب به مضمونى عميق اشارتى دارد.

«إِنَّ الْأَرْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ اخْتَلَفَ هَاهُنَا وَ الْمِيثَاقُ هُوَ فِي هَذَا الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ لَعَيْنَيْنِ وَ أُذُنَيْنِ وَ فَماً وَ لِسَاناً ذَلْقاً وَ لَقَدْ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ لَكِنَ


1- . الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 194، روايت 13
2- . همان، ص 194، روايت 17

ص: 139

الْمُجْرِمِينَ يَسْتَلِمُونَهُ وَ الْمُنَافِقِينَ فَبَلَغَ كَمِثْلِ مَا تَرَوْنَ». (1) 326

«همانا ارواح نيروهاى آماده هستند، هر كدام كه در عالم ميثاق با يكديگر آشنا بودند با يكديگر الفت برقرار مى كنند و هر كدام در عالم ميثاق از يكديگر دور بودند، نزد حجرالأسود از يكديگر دور مى مانند. آگاه باشيد، به خدا سوگند حجرالأسود دو چشم و دو گوش و دهان و زبانى دارد و همانا از شير سفيدتر بود، ولى مجرمين و منافقين آن را لمس نمودند و چنين شد كه مى بينيد». (2) 327

از اين حديث نكته جالب توجهى به دست مى آيد و آن اينكه وضعيت ارواح در عالم بالا در حجرالأسود ثبت است، گويا يك برنامه نرم افزارى بسيار دقيق در اين قطعه سنگ قرار دارد تا نفوسى كه در عالم ذر و ميثاق با يكديگر انس و محبتى داشته اند، نزد حجرالأسود خود را بيابند و آن نفوسى كه يكديگر را دفع كرده اند نزد حجرالأسود از يكديگر فاصله گيرند. به تعبيرى مى توان گفت اين قطعه سنگ بهشتى، گويى ابررايانه خداست.

در باب علت سياهى حجرالأسود تعبير كلى ترى هم بيان شده است و آن اينكه خطاها و جرمهاى بنى آدم باعث تغيير رنگ حجرالأسود شد. پس علت سياهى حجر جرمها، معاصى و خطاهاى فرزندان آدم است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«نزل الحجرالأسود من الجنة وهو اشد بياضاً من اللبن، فسوّدته خطايا بنى آدم» (3) 328؛

«حجرالأسود از بهشت نازل شد در حالى كه از شير سفيدتر بود ولى گناهان فرزندان آدم آن را سياه نمود.»

تعبير سياهى و سفيدى در يكى از آيات قرآن به صورت زيبايى بيان شده است. از ويژگى هاى قيامت تفكيك چهره هاست. خداوند در آخرت چهره ها را دو گونه محشور مى كند؛ بعضى صورتها سفيد و بعضى ديگر سياهند. آنها كه كفر ورزيده اند، با صورت سياه محشور و به عذاب مبتلا مى شوند. اما آنها كه سفيد رويند، اهل تقوا در دنيا و رحمت الهى در آخرتند.

«يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ


1- . بحارالأنوار، ج 96، ص 220
2- . علل الشرائع، ص 426، روايت 7
3- . همان

ص: 140

إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» (1) 329؛

«روزى بيايد كه گروهى روسفيد و گروه روسياه باشند سيه رويان را نكوهش كنند كه چرا كافر شديد بعد از ايمان اكنون بخشيد عذاب خدا را به كيفر كفرتان، اما سفيدرويان به بهشت كه محل رحمت خداست در آيند و در آن جاويد باشند.»

رنگ رخساره خبر مى دهد از سرّ درون. سفيدرويى حكايت از تقواى درون دارد چنانكه روسياهى اشاره به كفر باطنى و معاصى. قطعه سنگى كه از بهشت آمده بايد نشانى از بهشت داشته باشد لذا در آغاز سفيدتر از شير بود، اما همينكه به دنيا آمد با لمس دست هاى گنهكار تغيير رنگ داده سياه شد. نكته لطيف اينكه حجرالاسود سياهى جرم و خطاى بنى آدم را به خود گرفت و با استلام خويش آنها را پاك نموده درونشان را سفيد كرد. گويا حجرالاسود سياهى گناه را از انسان گرفته باعث طهارت و سفيدرويى آنان مى شود، زبان حال حجرالاسود خطاب به گنهكاران اين است: سياهى تو به من، سفيدى من به تو.

4. سنگ ميثاق

لمس حجرالاسود از مستحبات و آداب طواف است؛ چنانكه طواف بايد از آنجا آغاز شده، به همانجا ختم شود. يكى از سنتهاى پيامبر صلى الله عليه و آله، استلام حجرالاسود بود؛ ايشان در هر طوافى، چه واجب و چه مستحب اين سنگ بهشتى را مسح مى نمود. جابر بن عبداللَّه مى گويد:

«روز بالا آمده بود كه وارد مكه شديم. پيامبر صلى الله عليه و آله كنار در مسجد آمد، شترش را خواباند، سپس وارد مسجد شد. از حجرالاسود آغاز كرد و دست بر آن كشيد و چشمانش پر اشك شد. سپس سه دور هروله كنان و چهار دور معمولى طواف كرد تا فارغ شد. پس از فراغت، حجرالاسود را بوسيد دستانش را بر آن نهاد و


1- . آل عمران: 105- 106

ص: 141

آن ها را به چهره اش كشيد». (1) 330

براساس فرموده امام صادق عليه السلام اين سنت از آغاز تاريخ بشريت بوده است. سنت استلام حجر از زمان آدم پديد آمد. امام عليه السلام فرمود:

«ان ادم لمّا نظر الى الحجر فى الركن كبّر اللَّه وهلله وسجده فلذلك جرت السنة» (2) 331؛

«چون آدم به حجر الاسود در ركن نظر كرد خدا را تكبير، تهليل و تمجيد نمود، از اين رو سنت شد.»

آنگاه كه آدم به زمين هبوط كرد، از تنهايى به خدا شكوه نمود. خداوند ياقوتى از بهشت براى او فرستاد و اين همان سنگ سياه است. آدم آن را شناخت؛ چون در بهشت آن را ديده بود، از اين رو هر گاه بر آن گذر مى كرد، آن را مسح مى نمود و به همين علت مسح و لمس و استلام حجرالاسود سنت شد؛ سنتى ديرينه كه به تاريخ بشريت باز مى گردد. در اينجا سئوالى مطرح مى شود و آن اين كه سرّ استلام چيست؟ نكات ظريفى در احاديث مطرح شده است.

وجه اول: سنگ ميثاق. حجرالاسود سنگ ميثاق است؛ ميثاقى كه خداوند در عالم الست از بندگان گرفت. بنى آدم اين سنگ را لمس مى كنند تا يادآور عهد و پيمانى باشد كه آنان با خدا بستند. امام باقر عليه السلام فرمود:

«الْحَجَرُ كَالْمِيثَاقِ وَ اسْتِلَامُهُ كَالْبَيْعَةِ وَ كَانَ إِذَا اسْتَلَمَهُ قَالَ: اللَّهُمَّ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِيَشْهَدَ لِي عِنْدَكَ بِالْبَلَاغِ». (3) 332

«حجرالاسود، مانند پيمان است و دست كشيدن بر آن مثل بيعت. آن حضرت هر گاه دست بر آن مى كشيد، مى گفت: خدايا، اين امانت من است كه ادا كردم و پيمان من است كه بستم، تا نزد تو براى من گواهى دهد كه رساندم.»

همچنين حلبى مى گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: چرا دست كشيدن به حجرالاسود


1- . المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 625، روايت 1671؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 120، روايت 9221
2- . فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 4؛ فقيه، ج 2، ص 191، روايت 2114
3- . مستدرك الوسائل، ج 9، ص 381

ص: 142

سنت است؟ فرمود:

«آنگاه كه خداوند از فرزندان آدم پيمان گرفت، حجرالاسود را از بهشت فرا خواند و به آن دستور داد، آن هم پيمان را گرفت (و بلعيد). پس حجرالاسود براى هر كه به پيمان وفا كند گواهى به وفا مى دهد». (1) 333

ايشان در جاى ديگرى با اشاره به همين عهد و پيمان مى فرمايد:

«خداى متعال چون از بندگان پيمان گرفت، حجرالاسود را فرمان داد تا آن را برگرفت (و فرو برد). از اين رو گفته مى شود: امانت من است كه ادا كردم و پيمان من است كه وفا كردم تا براى من گواهى دهى كه وفا كردم». (2) 334

خداوند ذريّه آدم را از صلب فرزندان آدم خارج نمود، تمام انسان ها را بار عام داد و به همه فراخوان عمومى جهت حضور در عالمى به نام «عالم ذر» داد؛ اين فراخوان عام به منظور كارى بسيار مهم بود. اين امر مهم چيزى جز عهد و ميثاق بندگان با خدا نبود.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ» (3) 335؛

«و پروردگار تو از پشت بنى آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى گواهى مى دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى خبر بوديم.»

در اين آيه نكاتى وجود دارد؛ از يك سو تعبير «اشهدهم على انفسهم» بدين معناست (4) 336 كه انسان ها شاهد حقيقت خويش شده واقعيت خويش را يافتند لذا شهادت در اين آيه به معناى گواهى دادن در محكمه نيست بلكه به معناى شهود حقيقت نفس است. حقيقت وجود انسانى چيزى جز فقر نيست.


1- . فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 2؛ قرب الاسناد، ص 237، روايت 930
2- . فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 1؛ علل الشرايع، ص 424، روايت 2؛ عيون الاخبار الرضا، ج 2، ص 91، روايت 1
3- . اعراف: 172
4- . الميزان، ج 8، ص 306

ص: 143

«يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (1) 337؛

«اى مردم همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بى نياز و ستودنى.»

از سوى ديگر ارتباطى عميق ميان شهود نفس و «الست بربكم» وجود دارد و آن اين كه هر گاه انسان فقر خويش را بيابد متوجه غناى حق مى شود لذا يافتن فقر خويش با يافتن غناى خدا يكى است. اين مطلب همان مضمونى است كه به گونه هاى مختلف در احاديث معرفت نفس آمده است كه فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه». (2) 338 از جهت سوم ظرافتى است كه در تعبير «الست بربكم» وجود دارد. براساس فرموده امام صادق عليه السلام خداوند دو گونه ممكن بود بفرمايد (3) 339: يكى اين كه بگويد: «اليس لكم ربّ» يعنى «آيا شما ربى نداريد» و ديگر اين كه بفرمايد: «الستُ بربكم» يعنى «آيا من رب شما نيستم». خداى سبحان بيان دوم را انتخاب فرمود. سرّ آن اين است كه بيان دوم دالّ بر حضور است برخلاف بيان اول كه غيبت را افاده مى كند. به بيان ديگر بنى آدم در آن عالم همگى خدا را زيارت كردند و خداوند به تمامى انسان ها بار عام شهود داد و همه به مشاهده او نايل آمدند. رابطه انسان ها با خدا در آن عالم رابطه من- او نبود بلكه رابطه من- تو بود.

براين اساس سنگ سياه شاهد پيمان انسان ها با خدا بوده و تمامى پيمان ها را درون خود ثبت و ضبط نموده است. انسان ها در اين دنيا هر گاه حجرالاسود را لمس مى كنند، به عهد و پيمانى باز مى گردند كه در عالم معنا با خدا بسته اند و حجرالاسود با هر استلامى از روى وفادارى گواهى مى دهد، حجرالاسود امانتدار و پيمان نگه دار است. همانگونه كه عهد و پيمان ها را درون خود جاى داد، لمس ها و استلام ها را هم درون خود نگه مى دارد و در قيامت شهادت مى دهد. از اين رو مى توان گفت كه حجرالاسود سنگ ميثاق است.

صدرالمتالهين در تاويل اسرار حج، حجرالاسود را سنگ ميثاق دانسته معتقد است (4) 340 كه اين سنگ از روى ايمان به وعده خويش وفا نمود و در زير كوه ابوقبيس صفات نفسانى و هواهاى حيوانى پنهان گشت و به همين رو رنگش به سياهى گراييد. آنگاه كه ابراهيم عليه السلام به ساختن خانه كعبه مأمور شد با كمال وقار و سكينه اين ياقوت بهشتى را در جاى خويش قرار داد تا هر


1- . فاطر: 15
2- . بحارالأنوار، ج 2، ص 32
3- . الميزان، ج 8، ص 306
4- . شرح اصول كافى، كتاب عقل و جهل، روايت 14

ص: 144

كس آنرا لمس مى كند آرامش بهشتى را دريابد.

تمامى مضامين پيشين در حديثى از امام صادق عليه السلام جاى گرفته است. بكير بن اعين از امام عليه السلام مى پرسد: به چه علت حجرالاسود در ركن قرار گرفته و چرا در جاى ديگرى واقع نشده است؟ چرا از بهشت خارج شد؟ از چه روى ميثاق بندگان قرار گرفت؟ علت و سبب اين امور چيست؟ امام عليه السلام با تحسين او از اينگونه پرسش ها در جواب مى فرمايد:

فَافْهَمِ الْجَوَابَ وَ فَرِّغْ قَلْبَكَ وَ أَصْغِ سَمْعَكَ أُخْبِرْكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَضَعَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَ هِيَ جَوْهَرَةٌ أُخْرِجَتْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَى آدَمَ عليه السلام فَوُضِعَتْ فِي ذَلِكَ الرُّكْنِ لِعِلَّةِ الْمِيثَاقِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمَّا أَخَذَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ وَ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ تَرَاءَى لَهُمْ وَ مِنْ ذَلِكَ الْمَكَانِ يَهْبِطُ الطَّيْرُ عَلَى الْقَائِمِ عليه السلام فَأَوَّلُ مَنْ يُبَايِعُهُ ذَلِكَ الطَّائِرُ وَ هُوَ وَ اللَّهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام وَ إِلَى ذَلِكَ الْمَقَامِ يُسْنِدُ الْقَائِمُ ظَهْرَهُ وَ هُوَ الْحُجَّةُ وَ الدَّلِيلُ عَلَى الْقَائِمِ وَ هُوَ الشَّاهِدُ لِمَنْ وَافَاهُ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ وَ الشَّاهِدُ عَلَى مَنْ أَدَّى إِلَيْهِ الْمِيثَاقَ وَ الْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعِبَادِ وَ أَمَّا الْقُبْلَةُ وَ الاسْتِلَامُ فَلِعِلَّةِ الْعَهْدِ تَجْدِيداً لِذَلِكَ الْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ وَ تَجْدِيداً لِلْبَيْعَةِ لِيُؤَدُّوا إِلَيْهِ الْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ فَيَأْتُوهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ وَ يُؤَدُّوا إِلَيْهِ ذَلِكَ الْعَهْدَ وَ الْأَمَانَةَ اللَّذَيْنِ أُخِذَا عَلَيْهِمْ أَ لَا تَرَى أَنَّكَ تَقُولُ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ». (1) 341

«جواب را درياب، قلب خود را فارغ كن و گوش خود را شنوا، انشاءاللَّه تو را آگاه مى سازم. خداوند تبارك و تعالى حجرالاسود را كه گوهرى نورانى است از بهشت براى آدم خارج كرد و سپس آنرا در محل ركن قرار داد تا ميثاقى براى بنى آدم باشد. چون كه خداوند از صلب بنى آدم، فرزندان آن ها را برگرفت و از آن ها در همين مكان عهد و ميثاق ستاند و اين در همان مكانى است كه تو مى بينى، در همين مكان فرشته اى بر صاحب الامر نازل مى شود و اين فرشته


1- . فروع كافى، ج 4، ص 184

ص: 145

يعنى جبرئيل اولين كسى است كه در اين مكان با قائم عليه السلام بيعت مى كند. قائم عليه السلام پشت خويش را به اين مكان تكيه مى دهد و ركن حجتى بر قائم مى شود. هر كس كه با ايشان بيعت كرد به عهد و پيمان خويش در عالم معنا با خدا وفا كرده است و حجرالاسود شاهد بود و قيامت به آن شهادت خواهد داد. اما داستان بوسيدن و استلام بخاطر تجديد عهد بندگان با خدا و تجديد بيعت آنان است تا هر سال بندگان اين عهد خويش را تجديد كنند و امانتى را كه خدا به آن ها داد به او باز گردانند.»

وجه دوم: مصافحه با خدا. در احاديث متعددى بيان شده است كه حجر «يمين اللَّه» يعنى دست خدا است. لذا اين سنگ سياه، دست خدا در زمين است و هر كس آن را لمس كند، گويا با خدا دست داده است و اين مصافحه بندگان با خداست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الحجر يمين اللَّه فى ارضه فمن مسحه مسح يد اللَّه» (1) 342؛

«حجرالاسود دست خدا در زمين است. هر كه آن را لمس كند دست خدا را لمس كرده است.»

همچنين فرمود:

«الحجر فى الارض يصافح به عباده» (2) 343؛

«حجر، دست خدا در زمين است كه با آن با بندگانش دست مى دهد.»

و نيز فرمود:

«الْحَجَرُ يَمِينُ اللَّهِ فِي اْلأَرْضِ، فَمَنْ مَسَحَ يَدَهُ عَلَى الْحَجَرِ فَقَدْ بَايَعَ اللَّهُ أَنْ لَا يُعْصِيه»؛ (3) 344

«حجر، دست خدا در زمين است. هر كه دست خود را بر آن بكشد با خدا بيعت


1- . جامع الاحاديث للقمى، ص 71
2- . الفردوس، ج 2، ص 159، روايت 2808؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 51، روايت 75؛ محجة البيضاء، ج 2، ص 203
3- . المجازات النبوية، ص 444، روايت 361

ص: 146

كرده كه او را نافرمانى نكند.»

و نيز فرمود:

«الْحَجَرُ يَمِينُ اللَّهِ فَمَنْ شَاءَ صَافَحَهُ بِهَا»؛ (1) 345

«حجر دست خداست. هر كس بخواهد به وسيله آن با خدا دست مى دهد.»

در حديثى تعبير ديگرى آمده و آن اين كه حجرالاسود «يمين العرش» يعنى «دست عرش» است. (2) 346 از اين رو علت استلام مصافحه با دست عرش خداست. البته دست خدا با دست عرش يكى است و دست دادن عرش همان مصافحه با خداست. از سوى ديگر پيداست كه معناى مصافحه با خدا بيعت با اوست. اين بيعت دو گونه است؛ بيعت قبول و بيعت غفران. (3) 347 طواف كننده در هر شوطى از طواف با هر استلامى و مصافحه اى با خدا بيعتى با او مى بندد كه اگر كار نيكى انجام داده، خدا آن را بپذيرد و اگر كار زشتى از او سر زده خدا او را ببخشد. به بيان ديگر خدا دو جلوه دارد: جلوه جمال و جلوه جلال. او با جلوه جمالش اعمال نيك بندگان را مى پذيرد و با جلوه جلالش اعمال زشت آن ها را مؤاخذه مى كند، ولى از آنجا كه جمال او بر جلال او سبقت دارد، اعمال زشت بندگان را هم مورد عفو و بخشش خويش قرار مى دهد.

نكته ديگرى كه در مصافحه با خدا وجود دارد، اين كه بنده با خدا عهد بندگى مى بندد تا از اين طريق عهد و پيمان عبوديت را با خدا تجديد كند. او در اين لحظه با زبان حال و قال به خدا مى گويد: بعد از اين رو به سوى تو مى آورم، ابواب رحمت تو را مى جويم، آسمانى مى شوم و فقط از تو اطاعت مى كنم. زائر با عرض بندگى بركات الهى براى خود جلب مى كند.

حجر استلامى چند كردم وجودم را رها از بند كردم

نهادم دست بيعت در كف دوست دوباره زنده آن پيوند كردم

زائرى كه طواف خويش را از ياقوت بهشتى آغاز مى كند وجود كوچك خويش را مقابل هستى بى نهايت بزرگ احساس مى كند. او از سرِ مستى فرياد عشق مى كشد و تمام هستى خويش را به پاى او ذبح مى كند. بنده، از غرور و بزرگى خويش مى گذرد و خويشتن خويش را


1- . فروع كافى، ج 4، ص 205، روايت 4؛ فقيه، ج 2، ص 242، روايت 2302
2- . وسائل الشيعه، ج 13، ص 338، روايت 17890
3- . ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 640

ص: 147

در هيچستان هستى لمس مى كند، او چونان گدايى نزد شاه آمده است و چون ذره اى گرداگرد وجود او مى چرخد. طواف كعبه كه از حجر آغاز مى شود، افق قلب انسان را به كعبه مقصود جلب مى كند، طواف كننده با لمس حجر عهدى محكم و پيمانى استوار و زيبا با خالق هستى مى بندد تا بر عشق و محبت خويش پايدار باشد، بندگى او كند و هرگز از بزم محبتش بيرون نرود، او با خدا دست مى دهد و دست حق را محكم مى فشارد تا بعد از اين مطيع او باشد و مطيع او بماند، تنها خدا را در كانون نگاه خويش قرار دهد و زمين و زمان را آموزشگاه عشق خدا بداند. امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى به هنگام سخن گفتن از حجرالاسود حالتى متفاوت دارد ايشان خطاب به شبلى اينگونه مى فرمايد:

«صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَ وَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ صَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَصَاحَ عليه السلام صَيْحَةً كَادَ يُفَارِقُ الدُّنْيَا، ثُمَّ قَالَ: آهِ، آهِ. ثُمَّ قَالَ عليه السلام مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَى فَانْظُرْ يَا مِسْكِينُ لَا تُضَيِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَ تَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالْمُخَالَفَةِ وَ قَبْضِ الْحَرَامِ نَظِيرَ أَهْلِ اْلآثَامِ».

«آيا دست بر حجرالاسود نهادى؟ كنار «مقام ابراهيم» ايستادى؟ و دو ركعت نماز خواندى؟ گفت: آرى. اينجا بود كه حضرت صيحه اى كشيد كه نزديك بود از دنيا برود. سپس فرمود: «آه آه!» و فرمود: هر كس كه دست بر حجرالاسود نهد، با خداى متعال دست داده است. پس اى بيچاره! خوب بنگر تا پاداش آنچه را كه حرمتش بزرگ است، تباه نسازى و اين دست دادن (و بيعت) را چون گناهكاران با مخالفت و ارتكاب حرام نشكنى.»

وجه سوم: قلب و سنگ. زائر طواف گزار طواف خويش را از حجر شروع مى كند. او بايد سمت چپ خويش را محاذى حجر و خانه خدا قرار دهد و به هنگام طواف قسمت چپ بدن را از محاذات خارج نكند؛ قلب انسان در سمت چپ او قرار دارد و اين به معناى محاذات قلب و سنگ است. (1) 348 از سوى ديگر شيطان از سمت راست انسان هرگز وارد نمى شود بلكه القائات خويش را از سمت چپ به انسان نفوذ مى دهد. زيرا سمت راست از آن فرشتگان خداست و در احاديث گذشته هم اين تعبير بود كه حجرالاسود «يمين اللَّه» يعنى دست راست خداست.


1- . همان، ص 818

ص: 148

طوافى كه انسان از حجرالاسود آغاز مى كند، به اين معناست كه بنده قلب خويش را در محاذات با سنگ بهشتى قرار مى دهد تا بر آن معانى بهشتى و آسمانى نفوذ كند و قلب خويش را از نفوذ وساوس شيطانى در امان دارد. اين مقارنت، قلب انسان را از القائات، وسوسه ها، كيدها، مكرها و اغوائات ابليس حفظ مى كند و آدمى را تحت ولايت نورانى خدا قرار مى دهد. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ». (1) 349

حج گزار آنگاه كه خود را روبه روى حجرالاسود ديد، بهتر است تكبير و تهليل گويد، از سمت صفا رو به حجر كند، دستان خويش را به آسمان بلند كند، فقر و ذلت خود را به خدا نشان دهد، غناى الهى را برانگيزد، خواسته خويش را به خدا عرضه كند و با دست نياز اينگونه به خدا گويد:

«اللَّهُمَّ إِلَيْكَ بَسَطْتُ يَدِي وَ فِيمَا عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتِي، فَاقْبَلْ سَيْحَتِي، وَ اغْفِرْ لِي، وَ ارْحَمْنِي، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَ الْفَقْرِ وَ مَوَاقِفِ الْخِزْيِ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ». (2) 350

«خدايا! دستم را به سويت گشودم، رغبت من به آنچه نزد توست افزون است.

پس تسبيح گويى مرا بپذير و مرا بيامرز و رحمت آور. خدايا! از كفر و فقر و جايگاه هاى خفت و خوارى در دنيا و آخرت به تو پناه مى برم.»

اسرار ملتزم

اشاره

ملتزم كه به آن «متعوذ» و «المدعى» هم مى گويند، ميان درِ كنونى كعبه و ركن حجرالاسود قرار دارد. البته بعضى هم آن را نزديك ركن يمانى و تقريباً روبه روى درِ كنونى كعبه دانسته اند. ديدگاه سومى هم وجود دارد كه مى گويد ميان ركن و مقام ابراهيم ملتزم است. ولى قول اول نزد شيعه موجه تر است؛ از اين رو ملتزم بخشى از ديوار كعبه است كه ميان ركن اسود و باب كعبه قرار دارد. ملتزم را نيز اسرارى است:


1- . بقره: 257
2- . فروع كافى، ج 4، ص 402، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 101، روايت 329

ص: 149

يك) نهر بهشتى

ابن فضّال از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا مردم به اين قسمت ملتزم مى شوند؟ چه سرّى در اينجا وجود دارد؟ امام در پاسخ مى فرمايد:

«عِنْدَهُ نَهَرٌ مِنْ أَنْهَارِ الْجَنَّةِ تُلْقَى فِيهِ أَعْمَالُ الْعِبَادِ عِنْدَ كُلِّ خَمِيسٍ».

«نزد ملتزم نهرى از نهرهاى بهشتى است كه اعمال بندگان هر پنجشنبه در آن وارد مى شود». (1) 351

شايد اين تعبير اشاره به اين نكته لطيف عرفانى باشد كه اعمال زائران و بندگان به اين نهر پاك و آب زلال آسمانى وارد مى گردد تا پاك شود. ملتزم انسان را پاك مى كند و طهارت و زلالى را براى او به ارمغان مى آورد.

كنار ملتزم خواندم دعايى شنيدم ناگهان بانگ رسايى

ندا آمد كه من پيش تو هستم تو اى مسكين گم گشته كجايى؟

دو) بخشش به شرط اقرار

خداى سبحان، ملتزم را براى بخشش گناهان قرار داده است؛ مشروط بر اين كه زبان به اقرار گشايند، گناهان خويش را يك به يك به ياد آورند و از خداى تعالى براى تك تك آن ها طلب مغفرت كنند؛ چنانكه آدم عليه السلام چنين كرد.

حديث شريفى از امام صادق عليه السلام به اين نكته اشاره مى كند:

«چون آدم خانه خدا را طواف كرد و به ملتزم رسيد، جبرئيل به او گفت: اى آدم! در اين مكان به گناهان خويش در برابر خدا اعتراف كن. پس خداوند به او وحى كرد: اى آدم! گناه تو را آمرزيدم. پروردگارا! براى فرزندان و ذريّه ام؟ خداوند متعال به او وحى كرد: اى آدم! هر يك از ذريّه تو اينجا بيايد و به گناهانش اقرار


1- . فروع كافى، ج 4، ص 525

ص: 150

كند و توبه نمايد همچنانكه توبه كردى سپس آمرزش بخواهد او را مى آمرزم». (1) 352

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«هر گاه امام سجاد عليه السلام كنار ملتزم مى آمد، با تضرع و التجا به خدا عرضه مى داشت:

«اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدِي أَفْوَاجاً مِنْ ذُنُوبٍ، وَ أَفْوَاجاً مِنْ خَطَايَا وَ عِنْدَكَ أَفْوَاجٌ مِنْ رَحْمَةٍ وَ أَفْوَاجٌ مِنْ مَغْفِرَةٍ، يَا مَنِ اسْتَجَابَ لِأَبْغَضِ خَلْقِهِ إِلَيْهِ إِذْ قَالَ: أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ اسْتَجِبْ لِي وَ افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا».

«خدايا، مرا گروههايى از گناهان و خطاهاست و نزد تو افواجى از رحمت و آمرزش. اى كسى كه دعاى مبغوض ترين افراد نزد خود را اجابت كرد آنگاه كه گفت: خدايا مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت بده، دعاى مرا هم مستجاب كن و با من چنين و چنان كن». (2) 353

سه) نگاه خدا

التزام به ملتزم و دعا نزد آن بى پاسخ نمى ماند. خداوند بر خود مقرر داشته كه اگر كسى در اين مكان شريف چيزى از او بخواهد قطعاً آن را اجابت كند و پاسخى در خور به اين بنده بدهد. لذا دعا نزد ملتزم مستجاب است و اجابت خدا نظر رحمت او به سمت بندگان است. و هر گاه خدا به بنده اى اقبال داشته باشد و نظر به بنده كند، رحمتش او را فرا مى گيرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا دَعَا أَحَدٌ بِشَي ءٍ فِي هَذَا الْمُلْتَزَم إلّا اسْتُجِيبَ لَهُ»؛ «هيچ كس در اين ملتزم چيزى از خدا نخواست، مگر آنكه اجابت شد». (3) 354

خداوند با دعاى بنده اش غم و اندوه را از او برطرف، قلبش را شاد و توانگرى را نصيب او


1- . همان، ج 4، ص 194، روايت 3
2- . تفسير عياشى، ج 2، ص 241، روايت 12
3- . الفردوس، ج 4، ص 94، روايت 6292

ص: 151

مى كند و حتى دعاى او را در حق فرزندانش اجابت خواهد شد. اين وحى خدا به حضرت آدم است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«آدم هنگامى كه فرود آمد، هفت بار كعبه را طواف كرد. سپس در مقابل در كعبه دو ركعت نماز خواند؛ آنگاه به ملتزم آمد و چنين گفت: «خدايا! تو نهان و آشكارم و آنچه را كه در دل و نزد من است مى دانى پس پوزشم را بپذير و گناهانم را ببخشاى. نيازم را مى دانى، پس خواسته ام را عطا كن. خداوندا! از تو ايمانى مى خواهم كه همنشين دلم باشد و يقين راستين تا آنكه بدانم جز آنچه برايم نوشته اى، به من نخواهد رسيد و رضا به آنچه بر من حكم كرده اى.

خداوند به او وحى كرد اى آدم! دعاهايى كردى و من اجابت كردم. اينگونه دعا را هيچ يك از فرزندانت نخواهد كرد مگر آنكه اندوهها و گرفتاريهايش را برطرف سازم و آنچه از دست داده، كفاف كنم؛ تهيدستى را از قلبش بيرون كنم و توانگرى را ميان دو چشمش قرار دهم و در پى تجارت هر تاجرى براى او تجارت كنم (و سود دهم) و دنيا به حالت خوار سراغ او آيد، هر چند خودش آن را نخواهد». (1) 355

آنگاه كه انسان بيمار باشد و براى درمان درد خود دعا كند، خداوند به بركت كعبه، ركن، حجر و ملتزم، بيمارى او را شفا داده، درد او را درمان خواهد نمود. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«بَيْنَ الرُّكنِ وَ الْمَقام مُلْتَزَم مَا يَدْعو بِهِ صَاحَبُ عَاهَة إِلّا بري ء»؛ (2) 356

«ميان ركن و مقام، ملتزم است. هيچ دردمندى آنجا دعا نمى كند، مگر آنكه بهبود يابد.»

سلوك دو قسم است؛ سلوك بنده به سوى خدا و سلوك خدا به سوى بنده. اگر بنده به سمت خدا راهى از درون باز كند و سالك طريق حقيقت باشد خدا هم به سوى او گام برمى دارد. اگر بنده به سوى او يك گام بردارد، خداوند ده گام به سوى بنده برمى دارد. خداى سبحان به بنده سالك نظر مى كند و با يك نظر، بنده خويش را غرق در نور، بهجت و سرور مى نمايد. نگاه خدا به بنده نعيم بهشتى را براى او به ارمغان مى آورد. از مهمترين عذابهاى


1- اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 348 و 349
2- . المعجم الكبير، ج 11، ص 254، روايت 11873.

ص: 152

دوزخيان اين كه خداوند با آن ها سخن نمى گويد و به آن ها نگاه نمى كند. (آل عمران: 77) و اساساً دوزخ چيزى جز سخن نگفتن و نگاه نكردن خدا نيست.

بنابراين دعا نزد ملتزم باعث اجابت است هر چند با تأخير باشد. اگر آدمى مصلحت خويش را به خداى بسپارد و اجابت را به او وانهد، بهتر است؛ زيرا خالق انسان بهتر از انسان مصلحت انسان را مى داند و در يك كلام مى توان گفت كه اجابت خدا نگاه او به بنده است.

اسرار حطيم

اشاره

حطيم بخشى از مسجدالحرام و مقدس ترين مكان آن است كه حدود آن شامل ركن حجرالاسود، باب كعبه و مقام ابراهيم عليه السلام مى شود. اين محدوده پرازدحام است و از اين رو به آن حطيم گفته اند؛ زيرا «حطيم» يعنى جايى كه مردم ازدحام كرده، به يكديگر فشار مى آورند و گاهى همديگر را له مى كنند. محدوده حطيم اسرارى دارد كه در زير آنها را يادآور مى شويم.

يك) امامت جبرئيل

سرور كائنات، حبيب خدا، رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين محل نماز جماعتى برگزار كرد. نماز جماعتى كه فقط دو نفر در آن شركت داشتند؛ يكى امام و ديگر مأموم. در اين نماز جماعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مأموم و امام اين نماز، جبرئيل امين بود و پيامبر در محدوده حطيم با امامت اين فرشته مقرب الهى نماز جماعت گذارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«أمَّنِي جَبْرئيل عِنْدَ بَابِ الْكَعْبَةِ مَرَّتَيْنِ» (1) 357؛ «كنار درِ كعبه دو بار جبرئيل امام جماعت من شد.»

دو) توبه آدم

آدم در بهشت ترك اولى كرد و از همين روى خدا به او دستور هبوط داد. آدم و همسرش به زمين آمدند. اولين پيامبر خدا روى زمين قصد بازگشت به خدا كرد و با استمداد از «كلمات»


1- . اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 350

ص: 153

تائب شد و خدا توبه او را پذيرفت:

«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ». (1) 358

در روايتى مراد از كلمات اينگونه بيان شده است:

«آدم خدا را به حق محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام سوگند داد و به اين انوار شريف براى پذيرش توبه خود توسل جست». (2) 359

سئوالى به نظر مى آيد و آن اين كه محل توبه آدم كجا بود و در كدام مكان، آدم وجود نورانى اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را واسطه كرد؟ اين مكان هر جا باشد، طبعاً بايد شريف ترين و با فضيلت ترين نقاط روى زمين باشد. اين پرسش تنها يك پاسخ يافت و آن اين كه محل توبه آدم عليه السلام حطيم بود.

ابو بلال مكى مى گويد امام صادق عليه السلام را در حالى ديدم كه بر گرد كعبه مشغول طواف بود.

ايشان سپس ميان باب كعبه و حجرالاسود دو ركعت نماز گزارد. به ايشان گفتم: كسى را نديدم كه اينجا نماز بخواند. امام عليه السلام فرمود:

«هَذَا الْمَكَان الَّذِي تيب عَلَى آدَم فِيه» (3) 360؛

«اينجا، همان جاست كه توبه آدم پذيرفته شد.» از اين روست كه توبه انسان در اين مكان پذيرفته است و غفران و بخشش الهى در اين مكان قطعى.


1- . بقره: 37
2- . الميزان، ج 1، ص 148
3- . فروع كافى، ج 4، ص 194، روايت 5

ص: 154

ص: 155

فصل پنجم: اسرار عرفانى نماز طواف

اشاره

ص: 156

ص: 157

واجب است بعد از تمام شدن طواف عمره، دو ركعت نماز همانند نماز صبح خواند. همچنين ضرورى است اين نماز نزد مقام ابراهيم عليه السلام واقع شود يعنى بايد آن نماز را پشت مقام به جاى آورد. البته هر چه نماز طواف به مقام نزديك تر باشد بهتر است. مستحب است در ركعت اول بعد از حمد سوره اخلاص و در ركعت دوم بعد از حمد سوره كافرون خوانده شود. حمد و ثناى الهى، صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله، طلب قبولى اعمال، سجده هاى طولانى، گريستن و خواندن دعاهاى مختلف از مستحبات نماز طواف است. اما نماز طواف در برابر كعبه، روبروى حجرالاسود، حطيم، ملتزم و در آستانه مقام ابراهيم عليه السلام تأويلات و اسرار باطنى دارد:

1. نماز نياز

نماز اعتراف به عبوديت است، نماز، انسان را در مقام بندگى قرار مى دهد و بندگى انسان را به عروج و آسمان مى برد. عبوديت يعنى وقوف بر صدر خويش و مقام بندگى، مقام فقر است و مقام فقر يكى از مقامات عرفانى است كه قرآن هم به آن اشاره لطيفى فرموده است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ». (1) 361 در اين آيه فقر منحصر به انسان شده و غنا در انحصار خدا قرار گرفته است. كل فقر در انسان است و كل غنا در او. درباره وجوه


1- . فاطر: 15

ص: 158

انحصار فقر در انسان نظريه هاى مختلفى در تفاسير بيان شده است. (1) 362 معناى اصلى فقر، مكسور به معناى شكسته است و گاهى به معناى حفره و جاى خالى هم آمده است. (2) 363 از اين روست كه فقير به معناى محتاج آمده؛ زيرا حاجت يا نياز، كمبود يا نبود است و مشابهتى با حفره دارد، چون در هر دو حالت خلأ و كاستى وجود دارد و پيداست كه اگر چنين وضعيتى براى كسى پيش آيد، شكننده مى شود. براين اساس «انتم الفقراء» در آيه مزبور به اين معناست كه انسان ها خلأ هستى داشته و به همين جهت وجودى شكننده دارند.

اين خلأ وجودى و شكستگى هستى يا به تعبير فلسفى «فقر ذاتى يا امكانى» فقط با انتساب به خدا پر مى شود و وجود انسان قوام مى يابد. لذا در ادامه فرمود: «الى اللَّه»؛ اين انتساب به موجودى است كه غناى محض است. نبى خاتم صلى الله عليه و آله به فقر مباهات مى كند. «الفقر فخرى». (3) 364 احتمالًا مراد از فقر همان فقرى است كه در آيه گذشت.

نجم الدين رازى درباره فقر نوشت:

«اما آنچه نصيب من است، كام من در ناكامى، مراد من در نامرادى، هستى من در نيستى و توانگرى و فخر من در فقر است: الفقر فخرى ... اى محمد، اين چه سرّ است كه تفاخر به پيشوايى و سرورى انبيا نمى كنى و به فقر فخر مى كنى؛ زيرا كه راه ما بر عشق و محبت است و اين راه به نيستى توان رفت و پيشوايى و سرورى نبوت همه هستى است ...». (4) 365

فقر نزد عارف، به اين معناست كه انسان براى خود مالكيتى نبيند؛ زيرا عبد مالك چيزى نيست. فقير تنها خدا را مالك حقيقى در عالم هستى مى بيند. زبان حال فقير اين است كه:

«أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ». (5) 366

سالكان براى فقر مراتب و درجاتى معتقدند: (6) 367 اولين رتبه فقر، فقر زاهدانه است. فقير در اين مقام، دست از دنيا و آنچه دنيوى است، مى شويد. همچنين زبان از سخن گفتن در باب آن مى بندد و در طلب آن هرگز بر نمى آيد. دومين رتبه، رجوع به سابقه ازلى است. فقير در اين


1- . الميزان، ج 17، ص 34
2- . مفردات، ص 383
3- . سفينةالبحار، ج 2، ص 378
4- . مرصاد العباد، ص 115
5- . آل عمران: 20
6- . شرح منازل السائرين، ص 129- 131

ص: 159

مقام، از سرّ قدر آگاه مى شود، حقيقت عمل را مى بيند و استعدادها را مى شناسد و در اين مقام، به اين حقيقت پى مى برد كه: «وجودك ذنب لا يقاس به ذنب». اما فقر حقيقى آن است كه عارف ببيند كه هر آنچه بر او جارى است، حكم ازلى است. سالك در اين مقام، از خود سلب اراده مى كند و اسم و رسمى براى خود نمى بيند و اين فقر، فخر عارفان است.

واقعيت آن است كه فقر چيزى جز اين نيست كه انسان نيازهاى خود را ببيند و بر آن ها وقوف كامل يابد. انسان، چه در ظاهر و چه در باطن، يك پارچه فقر و نياز است؛ اما تنها انسان هاى تيزبين اين فقر واقعى را مى بينند و آن را حس مى كنند. البته انسان هايى وجود دارند كه در عين نياز، خود را بى نياز مى بينند و دست به عصيان و طغيان مى زنند:

«كَلَّا إِنَّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغى* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» (1) 368؛

«انسان چون خود را غنى و دارا مى بيند طغيان و سركشى مى كند.»

كسى كه به اين مقام نائل آيد- يعنى خود را نيازمند، بلكه عين نياز به خدا ببيند- هرگز دست نياز به سوى غير خدا دراز نمى كند و اين شيوه مؤمن واقعى است.

به راستى سعدى چه زيبا و دلنشين مطلب را بيان كرده است:

«گفتا نشنيدى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت: «الفقر فخرى.» گفتم: خاموش كه اشارت سيد صلى الله عليه و آله به فقر طايفه اى است كه مرد ميدان رضايند و تسليم تير قضا، نه اينان كه خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند». (2) 369

خواجه عبداللَّه انصارى نيز در باب فقر و افتخار چنين سخن گفته است:

«فقر سيمرغى است كه از وى جز نام نيست و كس را به وى روايى كام نيست.

فقر هشيار است و فقير ديوانه، فقر بام است و فقير خانه. فقر مقام راهست و سرّ لى مع اللَّه است. فقر كبريت احمر است و كيمياى اخضر، فقر نيستى است كه كس را در پيش او هستى نيست: «اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرَاء». (3) 370 هر كه جز وى هست درويش است و همه را اين مقام در پيش است، اما خلق متابع شنيد است و


1- . علق: 6- 7
2- . گلستان، ص 179
3- . بحارالأنوار، ج 19، ص 83

ص: 160

كار در ديد است. آنكه دنيا را بگذارد، زاهد است و آنكه عقبى را بگذارد، مجاهد است و اين هر دو صفت آب و خاك است و درويش از اين هر دو پاك است. «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً». (1) 371

يكى از اشاره هاى نماز، عبوديت، افتقار و ذلت است. نماز بنده را در مقابل رب كريم قرار مى دهد، نماز مشق زندگى است، نماز احساس فقر و ذلت است؛ ذلتى كه سزاى نياز انسان است، احساس ذلتى كه در انسان رغبت سلوك را بيدار مى كند، ذلتى كه به انسان قصد حقيقت مى دهد، ذلتى كه انسان را كم سخن و پر تفكر مى كند، ذلت و فقرى كه خواب را از انسان مى ستاند و آدمى را غرقه عيش و مستى مى كند، ذلتى كه حلاوت بندگى را به كام انسان مى نشاند و انسان را از خويشتن خويش فارغ كرده، خدا را به جاى آن مى نشاند. با اين ذلت، فقر و استكانت است كه انسان به معناى اين آيه واقف مى شود:

«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ» (2) 372؛

«و چهره ها در برابر خداى زنده پاينده خاضع مى شوند.»

امام زين العابدين عليه السلام در حديث شبلى، نماز در مقام ابراهيم عليه السلام را به معناى بندگى، طاعت و مبارزه با شيطان دانست.

«قَالَ عليه السلام نَوَيْتَ حِينَ وَقَفْتَ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَنَّكَ وَقَفْتَ عَلَى كُلِّ طَاعَةٍ وَ تَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَحِينَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، نَوَيْتَ أَنَّكَ صَلَّيْتَ بِصَلَاةِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ أَرْغَمْتَ بِصَلَاتِكَ أَنْفَ الشَّيْطَانِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ:

فَمَا صَافَحْتَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَ لَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْمَقَامِ وَ لَا صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ»؛

«پرسيد: پس وقتى كه آنجا دو ركعت نماز خواندى، نيت كردى كه ابراهيم گونه نماز بگزارى و با نمازت، بينى شيطان را به خاك بمالى؟ گفت: نه. فرمود: پس ...

نه در كنار مقام ابراهيم ايستاده اى و نه در آنجا دو ركعت نماز خوانده اى.»


1- . مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 368
2- . طه: 111

ص: 161

در نماز طواف بايد خدا را به چيزى بندگى كرد كه در او نيست. خدا خواسته است كه بنده اش او را به چيزى بندگى كند كه در او وجود ندارد. امتياز بنده از خدا به فقر اوست و امتياز خدا از بنده به غناى اوست. فقر، جامه اى زيبا براى بنده و غنا، ديباى دل انگيزى براى خداست. خدا مى خواهد كه انسان او را با فقر، ضعف، ذلت و انقطاع بندگى كند و اينها امورى است كه در ذات حق يافت نمى شوند. به بيان ديگر بندگى با تكبر، عبوديت و غرور و نماز با بى نيازى سازگار نيست؛ نماز عين نياز است؛ از اين رو در دعايى كه در نماز طواف آمده است، سرّ بندگى موج مى زند.

امام حسين عليه السلام را در حال طواف خانه خدا ديدند. سپس نزد مقام ابراهيم عليه السلام آمد و نماز گزارد. آنگاه صورت بر مقام نهاد و شروع به گريه كرد و گفت: «بنده كوچك تو در آستان توست، خواهنده تو و بينواى تو در پيشگاه توست ...» اين را پيوسته تكرار مى كرد. (1) 373

2. نماز حضور

نماز انسان را به قربانگاه مى برد، نماز معراج بندگان خداست. به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله:

«الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» (2) 374؛

«نماز مايه تقرب اهل تقواست.»

نماز دو بعد دارد؛ صورت ظاهرى و روح باطنى. ظاهر آن اركان، حركات و اذكار است، اما روح باطنى آن نيت، اخلاص و حضور است. نمازى كه از اينها خالى است، نماز بى روح است و نماز بى روح نماز مرده اى بيش نيست. نمازى كه از جان خاشع و متواضع برخيزد، آدمى را به كعبه معنا مى رساند و كعبه معنا چيزى جز مقام قلب نيست. چنانكه در حديث قدسى مى خوانيم:

«لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ لكن يَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ». (3) 375

«زمين و آسمان جاى من نيست بلكه قلب بنده مومن جاى من است.»


1- . ربيع الابرار، ج 2، ص 149
2- . سفينة البحار، ج 2، ص 43
3- . بحارالأنوار، ج 55، ص 39

ص: 162

نماز ياد خداست و ياد خدا آرام بخش دلها و جانهاست. قرآن از يك طرف فرمود: غايت نماز ياد حق است: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» (1) 376 و از سوى ديگر فرمود: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ»، (2) 377 بنابراين نماز روح و جان آدمى را به آسايش و آرامش واقعى نزديك و نزديك تر مى كند. نماز نردبان سلوك به عالم نور، پلكان صعود به بام بهجت و سرور است. قيام در عالم ملكوت از قامت بندگى و رهايى است، نماز دستهاى نياز را به دامن كبريايى حق پيوند مى زند، نماز قد خميده در ركوع را در قيامت راست مى كند، نماز سرهاى به سجده را در آخرت در ميان خلايق عزيز و بزرگ مى كند، تشهد نماز قلب آدمى را به شهود مى رساند، نماز بارش ابر بركات، بر كوير تشنه جان آدمى است و نماز ديوانى از عالم وجود است كه هر برگ آن كليد سرّى از اسرار عالم هستى است. خدا بشارت بهشت را در نماز قرار داده است، زنجيرهاى معصيت و اوج بندگى با نماز گره خورده است، نماز پرنده جان را از قفس طبيعت مى رهاند و انسان را تا اوج قله هستى به پرواز درمى آورد، نماز قلب را حاضر مى كند، با نماز پيمانه جان آدمى با شراب پاك لبريز مى شود، نماز زيباترين زمزمه هستى است.

انسان با غرور زنده است، آدمى معمولا متكبر و خود بزرگ بين است. اما اين نماز است كه انسان را به سجده مى برد و قد آدمى را در برابر عظمت كبريايى خدا خم مى كند و با همين ذلت و فرو افتادن، پرده هاى غفلت و نسيان را از پيش چشمان آدمى فرومى اندازد، نماز بتهاى نفسانى را مى شكند، نماز تخريب گر طاغوت درون و نماز تماشاگه راز است، نماز آدمى را در درياى بيكران هستى غرقه مى كند و در جوار رحمت الهى قرار مى دهد، نماز گذرگاه عبور از دنيا به عالم معناست، نماز يك سفر معنوى است و نماز فرصت حضور است. مرحوم امام راحل قدس سره به حديثى نورانى از امام صادق عليه السلام درباره حضور قلب در نماز اشاره مى كند:

«لَأُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا قَامَ فِي صَلَاةٍ فَرِيضَةٍ أَنْ يُقْبِلَ بِقَلْبِهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ لَا يَشْغَلَ قَلْبَهُ بِأَمْرِ الدُّنْيَا، فَلَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يُقْبِلُ بِقَلْبِهِ فِي صَلَاتِهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى إِلَّا أَقْبَلَ اللَّهُ إِلَيْهِ بِوَجْهِهِ وَ أَقْبَلَ بِقُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَيْهِ بِالْمَحَبَّةِ بَعْدَ حُبِّ اللَّهِ إِيَّاهُ». (3) 378


1- . طه: 14
2- . رعد: 28
3- . چهل حديث، ص 431

ص: 163

«همانا من دوست مى دارم از شماها مرد مومنى را كه وقتى در نماز واجبى ايستاد، اقبال و توجه قلبى اش به سوى خداى تعالى باشد و قلبش را به كار دنيا مشغول نكند. بنده اى كه در نمازش به سوى خدا با قلبش توجه كند خداوند به سوى او به وجهش رو مى كند، و قلوب مومنان را به سوى او متوجه مى كند.»

سپس امام راحل قدس سره مراتب حضور قلب در نماز را بيان مى كند. (1) 379 اولين مرتبه حضور قلب اين است كه نماز گزار به طور اجمالى توجه كند كه نماز سراى معبود است، نماز توسل به اسماء الهى است، مثل اين كه شخصى قصيده اى در مدح يك نفر بسرايد و آن را كودكى بخواند. كودك از اين قصيده همين اندازه مى فهمد كه در وصف و ثناى شخصى است. مرتبه دوم، حضور قلب تفصيلى در نماز است. بدين معنا كه نماز گزار بايد به معانى اركان و اذكارى كه در نماز مى گويد واقف باشد و در حين نماز به آن ها توجه كند. سوم، حضور قلب در معبود است چه به صورت تجليات افعالى و چه به گونه تجليات اسمائى و صفاتى و چه به نحو تجليات ذاتى؛ يعنى عابد سالك بداند و شهود كند كه تمام افعال، صفات و ذوات پرتو تجلى اوست.

3. نماز وصال و فنا

نماز حقيقى چيزى جز وصال به محضر ربوبى نيست. اگر در نماز قلب خاشع باشد و دل انسان حاضر، نماز وصال حاصل مى آيد. حضور قلب در نماز، انسان را تا وصال حق بالا مى برد. اهل حقيقت نماز شهود محبوب اقامه مى كنند. اهل كشف، حضور معشوق را در نماز مى چشند. اگر نماز نور چشم است، بايد با چشمان عيان سراغ آن رفت و به گونه اى نماز گزارد كه گويا انسان مخاطب خويش را مى بيند. بنده نماز گزار با قوت ايمان و يقين به بصيرت رسيده، جلوه هاى رحمانى را در نماز به شهود مى نشيند. بنده سالكى كه قلبى هميشه حاضر دارد، در نماز به مقام جمع الجمعى رسيده و تا حضرت احديت رفعت يافته است. او در اين مقام از ماسواى حق خالى شده و به حق بقا يافته است، او قيامش، ركوعش و سجودش همراه


1- . همان، ص 434- 437

ص: 164

با وصل و فناست. شواغل و شوائب دنيوى نمى توانند حضور قلب را از او بستانند. نور عرفان هميشه در جان او روشن است و اشارات معنوى نماز او را به سر منزل مقصود مى رساند.

عارفان گاهى به اين درجه، مقام غرق مى گويند. اگر سالك در ارتباط با خدا به مرتبه اى دست يابد كه تنها متوجه محبوب خويش باشد و از هر چيز ديگرى منصرف، او غرق معشوق شده است.

خواجه عبداللَّه انصارى براى اشاره به اين رتبه به آيه ذبح اسماعيل استناد مى كند (1) 380:

«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» (2) 381؛

«پس چون هر دو تسليم شدند ابراهيم، اسماعيل را به پيشانى بر زمين افكند.»

از اين روست كه پيامبر صلى الله عليه و آله هم خود را فرزند دو قربانى ناميد: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن». (3) 382 البته منظور از دو قربانى يكى اسماعيل و ديگرى جناب عبداللَّه، پدر بزرگوار ايشان است كه با فدا كردن صد شتر از قربانى كردن او خوددارى كرد. وجود ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام را هنگامى كه آماده قربانى شدند چنان شوق و محبتى فراگرفته بود كه فقط محبوب خويش را مى ديدند و در وجود او غرق، محو و فانى شدند.

غرق ناظر به مقام جمع است آنگاه كه حالت استغراق بر عبدى غالب شد، ديگر از خود سخن نمى گويد، او به مقام اشاره رسيده است، جلوه اسم «هادى» شده، از تمام نامها و نشانه ها گذشته است. غريق شهود حق، محل واردات و اشارات حق است، چشمانش به نگرش فروغ ازلى بينا شده با تجليات سرمدى به تماشاى حقايق نشسته است، در اين حالت سير بنده، سير خداست و سلوكش با قدمهاى حق امكانپذير است. عبد نمازگزار يك غريق شاهد است كه درون اقيانوس هستى غوطه مى خورد و با غواصى به اعماق بحر حقايق مى رود و با هر جستنى حقيقتى را كشف مى كند. نماز او نماز وصل، قيام او، قيام شهود، ركوع او، ركوع كشف و سجده اش، سجده غرق و فناست، تو گويى او دو ركعت نماز وصال و فنا مى خواند.

شرايط نماز، طهارت ظاهرى از نجاست و طهارت باطنى از شهوت است. طهارت جامه ظاهرى از نجاست و جامه باطنى از معصيت است، استقبال ظاهرى به كعبه و استقبال باطنى


1- . منازل السائرين، ص 216
2- . صافات: 102
3- . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 167

ص: 165

به سمت عرش خداست. قيام ظاهرى به ايستادن و قيام باطنى به ايستادن در روضه قرب، خلوص نيت به اقبال حضرت حق، تكبير در مقام هيبت، قرائت به عظمت، ركوع به خشوع، سجده به خضوع، تشهد به اجتماع و سلام به فناء اسماء و صفات است. پيامبر صلى الله عليه و آله چون به نماز مى ايستاد، در دلش جوششى بود همچون جوشش ديگى كه زير آن آتشى افروخته باشد. (1) 383 يكى از عارفان نماز خويش را اينگونه به وصف آورده است.

«چون وقت اندر آيد، يك وضويى ظاهرى و باطنى بكنم؛ ظاهر به آب و باطن به توبه، آنگاه در مسجد اندرآيم و مسجد حرام را شاهد كنم و مقام ابراهيم را ميان دو ابروى خود ببينم و دوزخ را بر سمت چپ خود و صراط را زير قدم خود و ملك الموت را از پس خود، آنگاه تكبيرى كنم با تعظيم و قيامى به حرمت و قرائتى با هيبت و سجودى به تضرع و ركوعى به تواضع و جلوسى به حلم و وقار و سلامى به شكر». (2) 384

مشاهدات دل و مكاشفات سرّ، عارف را به مقام فنا و استهلاك مى رساند. دل و قلب تا به اين مقام نرسد سوختن نداند. هر چه به ناسوخته عبارت كنند، از سوختن خبر نداشته باشد، وصف واصفان هرگز موصوف را به معاينت در نمى آورد و حكايت حاكيان غايب را حاضر نگرداند؛ اما آنگاه كه قلب عارف به مقام شهود حق نائل شد، به تحير و دهشت افتد. در اين حالت از هيچ پيش آمد ديگرى او را خبر نباشد. به عبارت ديگر مشاهدات و تجارب به وصف نيايند و توصيف ناپذيرند. (3) 385 شهود بدين معناست كه عارف آنچه بيند، نه با چشم خويش. شهود اگر غالب شود، هر جا نگرد او را بيند و هر چه شنود و هر چه گويد با او گويد. (4) 386 نماز مشاهده اسرار عالم هستى است، نماز طواف، قلب عارف را به مقام شهود حق مى رساند. عبد سالك در نماز طواف، تنها چشم به روى خدا باز مى كند و چشم خويش را بر ما سوا مى بندد، او دو ركعت نماز وصل به جا مى آورد.

4. نماز ولايت

نماز طواف نزد مقام ابراهيم عليه السلام انجام مى شود؛ مكانى كه ابراهيم و اسماعيل مأموريت


1- . كشف المحجوب، ص 386
2- . همان، ص 387
3- . خلاصه شرح تعرف، ص 391
4- . همان، ص 392

ص: 166

يافتند آن را براى حج گزاران و طواف كنندگان طاهر كنند. لذا نماز طواف، نمازى است پشت مقام ابراهيم عليه السلام و در مكانى پاك.

«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» (1) 387؛

«و (بخاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم او از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب مى كند و ما از ابراهيم و فرزندش اسماعيل پيمان گرفتيم كه: خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد.»

نماز پشت مقام ابراهيم عليه السلام نماز در جايگاه ولايت است، نماز پشت سر ابراهيم عليه السلام است.

مقام ابراهيم عليه السلام، جاى پاى مردى است كه در تاريخ بشريت حماسه هاى جاويد آفريد، او كه خانه توحيد بنا كرد و در اين هنگام پاى خود را بر روى اين سنگ تاريخى گذارد، اين ابراهيم عليه السلام بود كه با قلبى سرشار از ايمان، خدايان دروغين را شكست، بتها را فرو ريخت و با اراده اى پولادين از آزمون هاى سخت سربلند بيرون آمد. او براى توحيد جان خويش تقديم نمود و به درون كوه آتش فرو رفت؛ آتشى كه به امر خدا سرد و آرام گشت. ابراهيم عليه السلام در كنار مقام نبوت به درجه رفيع ولايت نايل آمد. نماز را بايد پشت سنگى به جا آورد كه جاى پاى توحيد و شهود است، تكه سنگى كه از روزگاران كار و تلاش، از صحراى بى آب و علف، از ناله هاى هاجر و اسماعيل و از جوشش آب زمزم خاطره ها دارد.

نماز پشت مقام ابراهيم عليه السلام به معناى قربانى كردن اسماعيل عليه السلام است. بايد نزديك ترين افراد را به مسلخ عشق برد و به پاى او فدا كرد. در اين نماز بايد شهوت، مقام، منصب، نام، نشان، شهرت و دنيا را داد و به جاى آن عرفان و معرفت گرفت. اين نماز با ديگر نمازها متفاوت است در اين مكان پاك، انبيا نماز گزارده اند، اين مكان، محل نماز پيامبر صلى الله عليه و آله و اولياى خداست. در اين نماز انسان با روحى جديد كلماتى تازه مى گويد، فريضه اى متفاوت به جاى مى آورد، در اينجا بايد يادى از قيام ها، ركوع ها و سجده هاى خورشيد كرد؛ خورشيدى كه ما از نگاه به او محروميم و از ديدار او غائب.


1- . بقره: 125

ص: 167

فصل ششم: اسرار عرفانى سعى و تقصير

اشاره

ص: 168

ص: 169

حج گزار بايد پس از انجام نماز طواف، ميان صفا و مروه سعى كند؛ يعنى از كوه صفا به مروه برود و از مروه به صفا باز گردد. سعى ميان صفا و مروه هفت مرتبه (شوط) است. همچنين واجب است كه سعى از صفا شروع شده، به مروه ختم گردد. طهارت و خلوص نيت از واجبات سعى است و خداى سبحان در قرآن صفا و مروه را از شعائر دانسته:

«إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ». (1) 388

«صفا و مروه محل عبادت خداست. پس كسى كه حج خانه كعبه يا عمره به جا آورد مانعى نيست كه سعى بين صفا و مروه نيز بجا بياورد و هر كسى اعمال خير انجام دهد، خداوند پاداش او را عنايت خواهد كرد و خداوند شكرگزار و آگاه است».

آيه مزبور در سال هفتم هجرى نازل شد. در آن سال رسول خدا صلى الله عليه و آله با مشركان شرط نموده بود كه در حال سعى بتها را از صفا و مروه بردارند، ولى هنوز سعى تمام نشده بود كه مشركان مجدداً بتها را به جاى خود برگرداندند. در اين حال از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سئوال شد كه آيا با وجود بتها سعى صحيح است يا باطل؟ ايشان فرمود: «در اين حال آيه نازل شد و سعى ميان صفا و مروه با وجود بتها ترخيص شد، از آن پس مردم با همان حال سعى مى كردند تا هنگامى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله حج به جاى آورد و آن بتها را پايين افكند». (2) 389


1- . بقره: 125
2- . مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ نورالثقلين، ج 1، ص 148

ص: 170

لطيفه آيه اين است كه صفا، اشاره است به صفوت دل دوستان در مقام معرفت و مروه، اشاره است به مروت عارفان در راه خدمت. (1) 390 آن صفوت و اين مروت در نهاد بشريت است و قلب آدمى از اين صفا و مروت و با نور خدايى منور مى شود. «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ». (2) 391 عجب نيست اگر شير صافى از ميان خون سرخ بيرون آيد، بلكه عجيب اين است كه دُرّ معرفت از ميان صدف انسانيت ظهور كند، پس صفا و مروه سرّى دارد كه آن اشاره به صفا و مروت قلب انسانى است.

صفا و مروه نام دو كوه است كه سعى بايد ميان آن دو صورت گيرد. اين كه چرا اين دو كوه به اين دو نام ناميده شده اند، سرّى ظريف دارد؛ صفا را صفا ناميده اند چون محل هبوط آدم بود و او از سوى خدا «مصطفى» بود. «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ». (3) 392 همچنين حوا بر كوه ديگر هبوط كرد و از اين رو مروه را مروه ناميدند، چون «مرأه» بر آن كوه فرود آمد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«سُمِّيَ الصَّفَا صَفًا لِأَنَّ الْمُصْطَفَى آدَمَ عليه السلام هَبَطَ عَلَيْهِ فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ آدَمَ عليه السلام يَقُولُ اللَّهِ تَعَالَى: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ» وَ هَبَطَتْ حَوَّاءُ عَلَى الْمَرْوَةِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الْمَرْوَةَ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ هَبَطَتْ عَلَيْهَا، فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ الْمَرْأَةِ». (4) 393

«صفا، صفا ناميده شد چون آدم- كه برگزيده خدا بود- بر آن هبوط كرد. پس بر اين كوه اسمى از اسماء آدم گذارده شد خداوند فرمود: «همانا خدا برگزيد آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان» و حوا بر كوه مروه هبوط كرد و مروه را مروه ناميدند، چون مرأة بر آن هبوط كرد. پس اين كوه نامى از نامهاى مرأة به خود گرفت.»

بنابراين آدم و حوا كه از بهشت بيرون آمدند و به زمين هبوط كردند، هر دو در كنار محل خانه خدا به زمين آمدند، اما يكى بر كوه صفا و ديگرى بر كوه مروه قرار گرفت. اين دو كوه به


1- . كشف الاسرار، ج 1، ص 430؛ بيان السعادة، ج 1، ص 157
2- . بقره: 257
3- . آل عمران: 23
4- . تهذيب الاحكام، ج 5، ص 19، روايت 53

ص: 171

نام پدر و مادر انسان ها نامگذارى شده است؛ اولين انسان هاى روى زمين و نخستين كسانى كه از بهشت بيرون رفتند.

اسرار باطنى سعى

اشاره

سعى ميان صفا و مروه فضيلت هاى بى شمارى دارد. سعى انسان را پاك مى كند، فرشتگان به سعى كنندگان نظرى خاص داشته، آن ها را شفاعت مى كنند. حتى سعى مى تواند باعث آثار مثبت مادى و اين جهانى گردد؛ يعنى براى انسان منافع مالى در پى داشته باشد.

1. طهارت درونى

سعى موجب مى شود درون آدمى پاك گردد، گناهان زائل شود، سياهى از قلب انسان زدوده گردد و انوار الهى باطن زائر را فرا گيرد. يكى از ابعاد عرفانى سعى اين است كه گناه را از بين مى برد و معاصى را مى شويد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْحَاجَّ إِذَا سَعَى بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ»؛ (1) 394

«حج گزار وقتى بين صفا و مروه سعى مى كند، از گناهانش بيرون مى رود.»

كسى كه باطنش پاك شود، درونش نورانى مى شود، (2) 395 او مى تواند نور ببيند. اين نورها در ابتدا كم سو و محدودند؛ اما رفته رفته قوى شده، وسعت مى يابند تا جايى كه سالك مى تواند نور آسمان ها و زمين را كه همان ملكوت است نظاره كند. اگر كسى به اين نور دسترسى پيدا كند، از شرك خلاصى يافته است و با خلق عالم به صلح مى رسد و به يقين مى داند كه تمام موجودات ذكر خدا مى گويند و تنها او را مى پرستند. اين نور، سالك را به تحير واداشته، در درياى نور مستغرق مى گرداند. درون سالك صافى گشته، آبگينه اى پاك مى گردد، در اين حال


1- . التهذيب، ج 5، ص 19، روايت 56؛ فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2167
2- . عوارف المعارف، ص 293- 296

ص: 172

سعى كننده با باطنى طاهر و با مجاهدات قلبى، مصفا و منور مى گردد. امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه به لطيفه اى عرفانى اشاره فرمود:

«صفّ روحك و سرك للقاء اللَّه تعالى يوم تلقاه بوقوفك على الصفا و كن ذا مروّة من اللَّه بفناء أوصافك عند المروّة و استقم على شروط حجّك و وفاء عهدك الذي عاهدت ربك و أوجبته له يوم القيامة»؛ (1) 396 «با ايستادن بر كوه صفا، روح و درون خود را براى روز ديدار با خداوند تصفيه كن و جلا ده و نزد مروه، صاحب مروت و اوصافى وارسته باش و بر اين شرطهاى حج خود و به عهدى كه با پروردگارت بسته اى و بر خود واجب ساخته اى، تا روز قيامت وفادار باش و پايدار بمان.»

2. شفاعت فرشتگان

كسى كه ميان صفا و مروه سعى كند، فرشتگان او را بى نصيب نگذاشته، نظر الهى به او مى كنند. شفاعت شافعين دو گونه است؛ شفاعتى كه پذيرفته مى شود و شفاعتى كه مردود است. شفاعت ملائك براى سعى كنندگان، شفاعت مقبول است و خداوند شفاعت آنان را براى ساعيان مى پذيرد. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«السَّاعِي بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ تَشْفَعُ لَهُ الْمَلَائِكَةُ فَتُشَفَّعُ فِيهِ بِالْإِيجَابِ». (2) 397

«فرشتگان براى كسى كه ميان صفا و مروه سعى كند، شفاعت مى كنند و شفاعتشان درباره او پذيرفته مى شود.»

بخشش آدمى مراحلى دارد؛ اولين مرحله بخشش، توبه است. انسان گنهكارى كه در دنيا پشيمان شود و توبه كند غفران الهى شامل حال او شده، گناهانش محو مى شود. گاهى «تكفير» الهى شامل حال گنهكار شده و گناهانش از بين مى رود:

«وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ» (3) 398؛


1- . مصباح الشريعه، ص 47
2- . فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2168
3- . تغابن: 9

ص: 173

«و هر كه به خدا ايمان بياورد و كار شايسته كند، گناهانش را مى ريزد.»

محو شدن عمل مى تواند به دلايل مختلفى باشد؛ مثل دعاى ديگران يا عمل نيكى كه انسان انجام داده است.

شفاعت از مراحل پايانى آمرزش و بخشش انسان هاست كه در قيامت تحقق پيدا مى كند.

اگر در انسان قابليت و زمينه اى باشد، اين امكان وجود دارد كه شفاعت شفاعت كننده اى شامل حال انسان شود. شفاعت فقط به اذن خداست. از كسانى كه از سوى خدا در قيامت جهت شفاعت اذن دارند، ملائكه اند. شفاعت آن ها در حق سعى كنندگان پذيرفته و مقبول است و از اين طريق، ذنوب و معاصى آنان از بين مى رود و محو مى شود كه: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»؛ (1) 399 «خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مى كند». فرشتگان ملكوتى اند و سعى كننده، مشابهتى با ملكوتيان پيدا مى كنند. اين مشابهت موجب مى شود تا شفاعت فرشتگان در حق او مقبول افتد.

3. محبوب خدا

مسعى محبوب ترين محدوده اى است كه در حج وجود دارد و از ميان مناسك حج هيچ كدام به اندازه سعى پيش خدا محبوب و عزيز نيست. اين محبوبيت رمز و رازى دارد، خداوند مى خواهد بنده اش نزد او ذليل باشد و اين ذلت بيش از همه جا در مسعى نمود دارد، چنانكه گردنكشان و جباران تاريخ در اين مكان احساس ذلت مى كردند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَا مِنْ بُقْعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنَ الْمَسْعَى لِأَنَّهُ يُذِلُّ فِيهَا كُلَّ جَبَّارٍ». (2) 400

«نزد خداوند، هيچ بقعه اى محبوب تر از محل سعى نيست، زيرا هر گردنكشى در آن خوار مى شود.»

همچنين امام عليه السلام در حديثى ديگر حكمت سعى را چنين بيان فرمود:


1- . رعد: 39
2- . فروع كافى، ج 4، ص 334، روايت 3؛ علل الشرايع، ص 433، روايت 2؛ فقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124

ص: 174

«جُعِلَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ مَذَلَّةً لِلْجَبَّارِينَ». (1) 401

«سعى واجب شده است براى خوار كردن جباران.»

«جبار» و «متكبر» دو اسم خداست، اين دو اسم مختص به ذات حق اند و احدى از انسان ها نبايد براين دو اسم، خود را شريك خدا كند. اگر روحيه تكبر، خود بزرگ بينى، عجب، عصيان و گردنكشى در كسى باشد، خداوند ريشه آن را با دو اسم خود مى خشكاند. خداى سبحان به خلق و خوى فرعونى نظر عنايت ندارد و با فرعون و فرعونيان تاريخ مبارزه اى سرسخت داشته است. اگر در كسى خلق فرعونى و روحيه سركشى داشته باشد، توحيد در جان او رخنه نكرده است؛ بنابراين، سعى، گردن گردنكشان را مى شكند و خلق و خوى عصيان گرى را مى سوزاند.

4. سعى ابراهيم عليه السلام

اشاره

يكى از حكمتهاى تشريع سعى و رمز و رازهاى وجوب آن، سعى ابراهيم است. على بن جعفر از امام كاظم عليه السلام درباره سرّ سعى ميان صفا و مروه پرسيد امام پاسخ داد:

«جُعِلَ لِسَعْيِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام»؛ (2) 402

«به خاطر سعى ابراهيم سعى ميان صفا و مروه قرار داده شده است.»

اوصاف ابراهيم

ابراهيم عليه السلام در ميان انبيا، جايگاه ويژه اى دارد تا بدان حد و پايه كه خداوند در قرآن 69 بار نام او را در 25 سوره بيان نموده است، صفات برجسته اى براى او بيان نموده و او را مدح و ستايش كرده است. بيش از سى وصف براى ابراهيم عليه السلام آمده كه هر يك كافى است تا انسانى را به اوج برساند. اشاره به آن ها مى تواند عظمت و جايگاه «اب الانبياء» را نشان دهد.

پذيرش در امتحان سخت الهى: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» (3) 403 «هنگامى


1- . فروع كافى، ج 4، ص 434، روايت 5
2- . قرب الاسناد، ص 237، روايت 932
3- . بقره: 124

ص: 175

كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها برآمد.

خادم كعبه: «أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»؛ (1) 404 «خانه ام را براى طواف كنندگان و اعتكاف كنندگان و ركوع كنندگان و سجده كنندگان تميز كنيد» و همچنين در سوره حج مى فرمايد: «وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»؛ (2) 405 «اى ابراهيم! خانه ام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاكيزه و تطهير كن».

بنيان گزار كعبه: «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ»؛ (3) 406 «هنگامى كه ابراهيم ستون هاى خانه خدا را بالا برد».

تسليم محض درگاه الهى: «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ»؛ (4) 407 «در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم».

رهبر جهانيان: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛ (5) 408 «اى ابراهيم! تو را براى رهبرى و امامت مردم قرار دادم».

صابر و بردبار: «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ»؛ (6) 409 «به راستى كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود».

در هم كوبنده بتها: «وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ* فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ»؛ (7) 410 «به خدا سوگند، در غياب شما، نقشه اى براى نابودى بت هايتان مى كشم! سرانجام همه آن ها جز بت بزرگشان را قطعه قطعه كرد».

محبوب خدا: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا»؛ (8) 411 «خدا ابراهيم را به دوستى خود، انتخاب كرد». (9) 412

ستين مجرى برائت از مشركين: «إِنَّنِي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ»؛ (10) 413 «به راستى كه من از شريك هايى كه شما (براى خدا) مى سازيد بيزارم».


1- . بقره: 125
2- . حج: 26
3- . بقره: 127
4- . بقره: 131
5- . بقره: 124
6- . هود: 75
7- . انبياء: 57- 58
8- . نساء: 125
9- محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.
10- . انعام: 78

ص: 176

داراى اسوه حسنه: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ»؛ (1) 414 «براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت».

سرد شدن آتش در برابر او: «قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ»؛ (2) 415 «گفتيم: اى آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش».

قربانى كردن فرزند خويش در راه خدا: «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ»؛ (3) 416 «وقتى هر دو (ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند او را (اسماعيل را) بر پيشانى جهت قربانى بيفكند».

دريافت سلام ويژه اى از جانب خدا: «سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ»؛ (4) 417 «درود و سلام بر ابراهيم».

قرار دادن خاندان خويش در بيابان جهت تجديد بناى كعبه: «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ»؛ (5) 418 «پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علف، در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم».

كناره گيرى و مهاجرت از خويشاوندان خود به خاطر خدا: «وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»؛ (6) 419 «و از شما و آنچه غير خدا مى خوانيد، كناره گيرى مى كنم».

درخواست پيامبر جهت هدايت مردم: «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ»؛ (7) 420 «پروردگارا! در ميان آن ها پيامبرى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند».

مهمان نواز و با سخاوت: «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ»؛ (8) 421 «آيا خبر مهمان هاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است».

رؤيت ملكوت و رسيدن به مقام يقين: «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»؛ (9) 422 «و اين چنين، ملكوت آسمان ها و زمين (و حكومت مطلقه خداوند بر آن ها) را به ابراهيم نشان داديم (تا به آن استدلال كند) و اهل يقين گردد».


1- . ممتحنه: 4
2- . انبياء: 6
3- . صافات: 103
4- . صافات: 109
5- . ابراهيم: 37
6- . مريم: 48
7- . بقره: 129
8- . ذاريات: 24
9- . انعام: 75

ص: 177

وصيت به فرزندان براى تسليم محض بودن در برابر خدا: «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»؛ (1) 423 «و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد».

امر به معروف و ناهى از منكر: «يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً»؛ (2) 424 «اى پدر! چرا چيزى را مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه هيچ مشكلى را از تو حل مى كند؟».

شاكر و سپاسگزار الهى: «شاكِراً لِأَنْعُمِهِ»؛ (3) 425 «شكرگزار نعمت هاى پروردگار بود».

توكل و اعتماد به خدا: «الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ* وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ* وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ* وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ* وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ»؛ (4) 426 «اعتماد من تنها به آن خدايى است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شدم سير و چون تشنه شوم سيرابم مى گرداند و چون بيمار شوم، شفايم مى بخشد. او كسى است كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند و او كسى است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد».

پيامبرى راستگو: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً»؛ (5) 427 «در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو، و پيامبر (خدا) بود!».

گزينش ابراهيم از جانب خدا در دنيا: «وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا»؛ (6) 428 «ما او را در اين جهان برگزيديم».

از صالحين آخرت: «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ»؛ (7) 429 «و او در جهان ديگر از صالحان است».

وفا كننده به تمام دستورات الهى: «وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى»؛ (8) 430 «همان كسى كه وظيفه خود را به طور كامل وفا و ادا كرد».

مقام ممتاز وى در پيشگاه خداوند: «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً»؛ (9) 431 «ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحدى خالص و مسلمان بود».


1- . بقره: 132
2- . مريم: 42
3- . نحل: 121
4- . شعرا: 78- 82
5- . مريم: 41
6- . بقره: 130
7- . بقره: 130
8- . نجم: 37
9- . آل عمران: 67

ص: 178

دعوت كننده مردم به حج: «و اذّن فى النّاسِ بالحجِّ ...»؛ (1) 432 «و مردم را دعوت عمومى به حج كن».

جامعيت طاعات و عبادات ابراهيم: «قُل انّ صَلوتى و نُسُكى و مَحياىَ و مماتى لِلهِ رَبّ العالَمينَ لا شَريك لَهُ و بِذالكَ امِرتُ»؛ (2) 433 «بگو: نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من همه براى خداوند پروردگار جهانيان است. همتايى براى او نيست، و به همين مأمور شده ام».

اولين مسلمان: «و انا اوّلُ المُسلِمينَ»؛ (3) 434 «و من نخستين مسلمانم».

گزينش جايگاه ابراهيم جهت عبادت: «وَاتّخذوا مِن مقامِ ابراهيمَ مُصلّى»؛ (4) 435 «از مقام ابراهيم عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد».

پيروى پيامبران از ابراهيم: «وَ وَصّى بِها ابراهيمُ بَنيهِ و يَعقوبُ يا بَنى انّ اللَّهَ اصطَفى لَكُم الدّينَ فَلا تَموتُنّ الا و أنتُم مُسلِمونَ»؛ (5) 436 «ابراهيم و يعقوب (در واپسين لحظات عمر) فرزندان خود را به اين آيين (اسلام) وصيت كردند؛ (و هر كدام به فرزندان خويش گفتند:) فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است، و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد». و همچنين در سوره نحل خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: «ثُمّ اوحَينا الَيكَ أنِ اتّبعَ مِلَّةَ ابراهيمَ حَنيفاً»؛ (6) 437 «سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم كه ايمانى خالص داشت و از مشركان نبود پيروى كن».

ابراهيم يك امت بود: «انّ ابراهيمَ كانَ امّةً»؛ (7) 438 «ابراهيم به تنهايى امتى بود».

مطيع فرمان خدا: «قانتاً لِلهِ»؛ (8) 439 «ابراهيم مطيع فرمان خدا بود».

اعطاء حسنه به ابراهيم در دنيا: «و اتَيناهُ فى الدنيا حَسَنةً»؛ (9) 440 «ما در دنيا به او حسنه داديم».

تنزيه ابراهيم از شرك: «وَ لَم يَكُ مِنَ المُشركينَ»؛ (10) 441 «ابراهيم از مشركان نبود». و در آيه ديگر از سوره نحل مى فرمايد: «و ما كانَ مِنَ المُشركينَ»؛ (11) 442 «ابراهيم از زمره مشركان


1- . حج: 27
2- . انعام: 162 و 163
3- . انعام: 162 و 163
4- . بقره: 125
5- . بقره: 132
6- . نحل: 123
7- . نحل: 120
8- . نحل: 120
9- . نحل: 122
10- . نحل: 120
11- . نحل: 123

ص: 179

نبود».

سخن گفتن با خدا: «و اذ قال ابراهيمُ رَبّ ... قالَ وَ مَن كفَر ...»؛ (1) 443 «هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا ... خداوند در پاسخ فرمود: كسى كه كافر شده بهره كمى خواهيم داد».

به جز ويژگى هاى سى و هفت گانه سابق، از اوصاف ديگر ابراهيم عليه السلام اين است كه سعى او سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج شد. تمام حج گزارانى كه در طول تاريخ به اين سنت عمل مى كنند، تأسى به سيره ابراهيم عليه السلام كرده اند. ابراهيم عليه السلام سنت گزار است؛ زيرا تمامى سنن الهى را پذيرفته و براساس آن عمل كرده است. پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم عليه السلام ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت.

سعى ابراهيم عليه السلام مسيرى به سوى روشنايى است، آينه اى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مى بيند، سعى ابراهيم عليه السلام خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزه اى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم عليه السلام از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است، مسيرى كه سالك را از جهان ماده جدا ساخته، از زمين شهوت بركنده و آدمى را تا عرش بالا مى برد. از اينجا بايد سعى را آغاز كرد؛ سعى و جهادى به سوى او و براى او؛ همانطور كه ابراهيم عليه السلام كعبه را براى خدا بنا كرد و آماده بود تا فرزندش را براى خدا فدا كند.

سعى ابراهيم عليه السلام، سعى ميان تفتيدگى دل و عطشناكى لب براى لحظه وصال است. سعى ابراهيم عليه السلام تعبير روياى دنياست، سعى ابراهيم عليه السلام عاشقانه اميد است و زيبا سروده شعر مستى!

چو مرغى سوى سعى پركشيدم زمروه تا صفا چندى دويدم

در اوج تشنگى از ماده رستم كنار زمزم معنا رسيدم

5. اميد هاجر

خداوند به ابراهيم عليه السلام در سن پيرى از كنيزش هاجر، فرزندى به او عطا كرد كه نام وى را


1- . بقره: 126

ص: 180

«اسماعيل» گذارد. همسر اول او «ساره» نتوانست تحمل كند كه ابراهيم عليه السلام از غير او فرزندى داشته باشد؛ از اين رو خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه- كه در آن زمان بيابانى بى آب و علف بود- ببرد و سكنا دهد. ابراهيم عليه السلام فرمان خدا را امتثال كرد و آن ها را به سرزمين مكه برد. ابراهيم عليه السلام هنگام وداع دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! من به فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد. طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير او خشكيد، بى تابى كودك شيرخوار، مادر را چنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست. نخست به كنار كوه صفا آمد، اثرى از آب در آنجا نديد. سرابى از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز به آب دست نيافت. از همان جا سرابى نيز در كوه صفا ديد، دوباره به سوى آن بازگشت و هفت بار اين تلاش و سعى را براى دستيابى به آب انجام داد. در آخرين لحظات ناگهان از نزديك جاى كودك چشمه زمزم جوشيدن گرفت. مادر و كودك از آن نوشيدند.

اين داستان، روايت ديگرى هم دارد. مادر اسماعيل در بيابان گرم و سوزان مكه تشنه شد.

لذا بالاى كوه صفا رفت تا ببيند در بيابان كسى هست كه او را يارى كند يا نه. دوباره به كوه مروه رفت و به بيابان نگاه كرد؛ ولى كسى را نديد. اين فاصله ميان كوه صفا و مروه را هفت مرتبه پيمود تا اين كه در اوج نااميدى جبرئيل به سوى او آمد و از او پرسيد: تو كيستى؟ گفت:

من مادر فرزند ابراهيم عليه السلام هستم. جبرئيل پرسيد: ابراهيم عليه السلام شما را به اميد چه كسى رها كرد؟ گفت: به اميد خدا. جبرئيل گفت: خدا شما را كافى است، به سوى صفا باز گرد. هاجر بازگشت و ديد كه زير پاى كودكش چشمه اى جوشيده است.

چو هاجر سوى مسعى رهسپارم سرِ سعى صفا و مروه دارم

خداوندا! به من آبى بنوشان كه شويد از ضمير جان غبارم

داستان هاجر در هر دو صورت نشان از يك چيز دارد و آن اين كه دنيا جايگاه اميد است.

اميدها دقيقاً در نااميدى ها لانه كرده اند و از اوج نااميدى است كه اميد مى رويد. بنده مؤمنى كه به خدا اعتماد كرده و به اميد او سعى مى كند، هرگز نااميد نمى شود. اساساً نااميدى از خدا معنا ندارد. خدا و نااميدى با يكديگر قهرند و خداوند هميشه انسان اميدوار و دل بسته خويش را

ص: 181

دوست دارد.

داستان سعى، حكايت اميد است. در بيابان سوزان حجاز هاجر و اسماعيل تنها مانده اند.

ابراهيم عليه السلام براساس رسالت خويش، زن و فرزند را تنها رها كرد و رفت؛ در بيابانى تفتيده، زنى تنها و فرزندى خردسال و گرسنگى و تشنگى. كدام پدر و همسرى با خانواده خويش چنين مى كند؟ كجاست عاطفه پدرى و همسرى؟ اما ابراهيم عليه السلام پيش از آنكه پدر اسماعيل و سرپرست خانواده اى باشد، پدر امت است و راهنماى بشر! زن و فرزند او را نگران مى كند؛ اما آينده تاريخ شورى عظيم در دل او مى افكند. او با اين عمل خويش درس هايى به انسانيت داد؛ از يك طرف درس توكل در شرايط سخت و دشوار و از سوى ديگر، درس اميد در اوج نااميدى. آنگاه كه گرد نااميدى بر چهره هاجر نشسته بود، خسته و نگران دست و پا زدن كودك خويش را مى نگريست، ناگاه در زير پاى او چشمه اى جوشيد؛ چشمه اى جارى و ابدى. و اينگونه قصه سعى و زمزم ماندگار و ابدى شد و تا هماره تاريخ جاودان.

داستان سعى هاجر راز ديگرى هم دارد. او به دنبال آب بود، زلال آب، چشمه سار معرفت است. سعى به انسان معرفت داده، سالك را عارف مى كند؛ سعى، زائر را آماده ورود به صحنه عرفات مى كند. هفت شوط سعى چونان هفت گام معرفت بنده مومن را به زمزم عرفان نزديك مى كند، تا از قلب ساعى سرچشمه هاى حكمت بجوشد و انسان تشنه را سيراب كند.

6. سرّ هروله

مستحب است پياده سعى شود و از صفا تا مناره ميانه، راه برود و از آنجا تا جايى كه بازار عطاران است، تند برود و از آنجا تا مروه نيز آرام رود و در بازگشت هم همينگونه عمل كند. به بيان ديگر هروله ميان دو شاخص (دو چراغ سبز) از مستحبات اين ركن حج است. براى هروله سرّى و رازى بيان شده است. سرّ هروله فرار شيطان و شتاب گرفتن به سوى خداست.

از امام صادق عليه السلام در اين باره حديثى نقل شده است:

«صَارَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ لِأَنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَرَضَ لَهُ إِبْلِيسُ فَأَمَرَهُ

ص: 182

جَبْرَئِيلُ عليه السلام فَشَدَّ عَلَيْهِ فَهَرَبَ مِنْهُ فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ يَعْنِي بِهِ الْهَرْوَلَةَ». (1) 444

«سعى ميان صفا و مروه از آن جهت واجب شد كه شيطان، خود را به حضرت ابراهيم نشان داد. جبرئيل به آن حضرت دستور داد كه به او حمله كند، شيطان هم گريخت. از اين رو سنت هروله قرار داده شد.»

پس هروله سعى به معناى حمله به ابليس و اعوان و انصار اوست و اين در واقع شتاب گرفتن به سوى خداست كه قرآن فرمود: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ». (2) 445

خداوند داراى اسماء و صفات حسنى است. هر يك از نامهاى او طالب ظهورند و اگر ظهور نكنند حكم آن اسم تعطيل شده است. (3) 446 هر اسمى حكمى و دولتى دارد كه اگر جلوه نكند، دولتش از بين رفته است؛ لذا ظهور و تجلى، از لوازم انفكاك ناپذير اسمائند. بر اين اساس مى توان گفت سئوال و طلب اسم «تواب» اين است كه آيا توبه كننده اى هست كه توبه اش را بپذيرم؟ سئوال و طلب اسم «مجيب» اين است كه آيا درخواست كننده اى هست كه حاجتش را برآورم؟ طلب و سئوال اسم «غفور» اين است كه آيا درخواست كننده بخششى هست كه او را ببخشم؟ سئوال و طلب اسم «داعى» اين است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» (4) 447؛

«اى اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدى برسيد.»

خواست تا غفاريش گردد پديداهل جرم و معصيت را آفريد

اى گنه كاران كنون با صد اميدخانه غفاريش را در زنيد

اى گروه مجرمان روسياه اى گنه كاران با صد دود آه

راه نوميدى گرفتن بس خطاست بلكه انكار صفت هاى خداست

اگر كسى شتابان به سوى حق رود، در واقع پاسخى به اين اسم الهى داده است. خداوند


1- بحار انوار ج 12 ص 107 علل الشرائع ص 423 روايت 1
2- ذاريات 50
3- ترجمه فتوحات باب 70 72 ص 854
4- انفال 24

ص: 183

انسان ها را دعوت كرده است و از آن ها توقع استجابت دارد. كسى كه دعوت حق را لبيك گويد، بايد در اين سير خود شتاب كند و هروله كنان مسير معنوى خويش را به سمت او بپيمايد. امام صادق عليه السلام هم در حديث مصباح الشريعه چنين فرمود:

«وَ هَرْوِلْ هَرَباً مِنْ هَوَاكَ وَ تَبَرِّياً مِنْ جَمِيعِ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِك». (1) 448

«با هروله ات، از هواى نفس خود بگريز و از همه نيرو و توان خود تبرّى بجوى.»

7. هفت سير

اشاره

سعى، رفت و آمد ميان صفا و مروه است كه بايد هفت شوط باشد. اسرار هفت شوط قبلا در بحث طواف گذشت، اما رفت و آمد ميان صفا و مروه هم نكته ها و رمزهايى دارد:

لطيفه اول: سير ميان عالم ظاهر و باطن

سعى ميان صفا و مروه، حركت ميان عالم ظاهر و باطن است. (2) 449 حج گزار با سعى خويش از عالم كثرت به عالم وحدت رجوع كرده و سپس از عالم وحدت به عالم كثرت بازمى گردد. صفا ظهور عالم وحدت و مروه جلوه عالم كثرت است. از سوى ديگر دنيا، ظاهر جهان هستى و آخرت، باطن عالم است. لذا سعى به معناى عبور از دنيا و وصول به آخرت و در سير بعدى بازگشت از آخرت به دنياست تا سالك در اين مسير، سير خود را كامل كرده، به مقام جمع بعد از كثرت و تفرقه دست يابد.

لطيفه دوم: سير ميان صفا و مروت

صفا نامى براى پاكى از آلودگى است، (3) 450 صفا پرهيز از هر نوع شك و ترديد است، صفا وصول به مقام يقين است، اهل صفا جلوه هاى رحمانى را در باطن خود جاى داده اند و با فروغ معارف، درون خويش را نورانى ساخته اند، آن ها شيرينى مناجات الهى را مى چشند و هر چه را


1- . بحارالأنوار، ج 96، ص 124
2- . اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 241
3- . شرح منازل السائرين، ص 200

ص: 184

جز اوست از ياد مى برند، با صفا، سالك به سوى جمال و زيبايى كشيده مى شود و لذت ديدار مى يابد. صفايى كه از پيوستن به محبوب حاصل مى شود، دشوارى ها را از دوش سالك برداشته، لذت شهود دائمى را در كام او مى ريزد. اهل صفا، اهل مناجات، اهل نور و اهل سعى و سلوكند.

اهل مروّت با خلق از طريق صبر و با حق از طريق نياز، زندگى مى كنند. (1) 451 آن ها قدر خويش و زندگى دنيا را مى دانند؛ زيرا تنها با اين سرمايه است كه انسان به كمال مى رسد، هر چه از خدا رسد به آن شاكرند، هر چه براى حق انجام مى دهند، در آن خلل و آفتى ديده، از او عذرخواهى مى كنند و هر چه را كه حق براى آن ها اختيار كند، عين صواب مى دانند.

پس اهل مروت، اهل صبر، اهل رضايت و اهل نيازند. سعى ميان صفا و مروه، سعى ميان صفاى دل و مروت با خلق است، سعى ميان مناجات با خدا و صبر با مردمان است و سعى ميان وادى نور و بيابان آفات است.

لطيفه سوم: سير ميان دو قوس

انسان سالك داراى دو قوس است؛ قوس نزول و قوس صعود. آدمى در قوس نزول به حكم هبوط در اين خاكدان زمين محبوس شده است، روح انسان هنگام تنزل از تمامى عوالم جبروت، ملكوت تا ملك عبور كرده و از هر عالمى عصاره آن را برگرفته است. انسان بعد از عبور از عوالم مختلف به وحشت سراى دنيا قدم گذاشت. در اين زمان حجابهاى مختلف، وجود او را فرا گرفت و او را از مواجهه و معاينه ملكوت بازداشت. غفلت، نسيان و حجاب، نتيجه تعلق به طبيعت و ماده است.

آفتاب شريعت و نبوت برآمد تا بذرهاى معرفت بار دهند و انسان در قوس صعود به جلوه گاه كامل الهى برسد. انسان مستعد نخست تائب مى شود، سپس شعله عشق درون او را فرا گرفته، بانگ هاى حقيقت را اجابت مى كند و از اينجا سير و سلوك آغاز مى شود؛ سلوكى از يقظه و سيرى به عالم معنا. لذا سعى ميان صفا و مروه، اشاره به سير ميان دو قوس نزول و صعود دارد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ». (2) 452


1- . مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 259
2- . بقره: 156

ص: 185

لطيفه چهارم: سير از خدا به سوى خدا

سالك دو سفر در پيش دارد، سفرى از خلق به سوى حق و سفرى از حق به سوى خلق.

البته در عرفان سخن از سفرهاى چهارگانه است (1) 453 ولى مى توان آن را به دو سفر تقليل داد. سعى از صفا به سوى مروه سفرى از خلق به سوى حق است و سعى از مروه به سوى صفا، سفرى از حق به سوى خلق! و سعى ميان صفا و مروه تردد ميان ملك و ملكوت است. سفر اول نيل به مقام ولايت است و سالك در اين سفر تحت اسم «ولى» قرار مى گيرد كه: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ». (2) 454 او از وادى ضلالت و ظلمت به سوى بهشت نور نقل مكان مى كند. سفر دوم تنزل از مقام ربوبيت است كه حاصل آن مقام انباء مى باشد و انسان كامل در اين سفر به مقام نبوت دست مى يابد. بنابراين سعى ميان صفا و مروه، سير از خدا و به سوى خداست. (3) 455

لطيفه پنجم: سير ميان جمال و جلال

خداوند را دو گونه اسماء است؛ اسماء جمال و اسماء جلال.

«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى» (4) 456

«بگو: چه اللَّه را بخوانيد يا چه رحمان را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد نامهاى نيكو از آن خداست.»

سعى ميان صفا و مروه اشاره اى عرفانى به سير ميان جمال و جلال الهى دارد، گويا سالك از جمال الهى به سوى جلالش سير كرده، در بازگشت از جلال او به جمالش رجعت مى كند، تا در نهايت مظهر تمام اسماء و صفات الهى شود.

لطيفه ششم: سير ميان دنيا و آخرت

1- . مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ص 81
2- . بقره: 259
3- . ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 671
4- . اسراء: 110

ص: 186

عبد سالك از دنيا به سوى آخرت مى گريزد و در سير دوم از آخرت به دنيا آمده تا از دنيا توشه و نصيبى براى عقباى خويش برگيرد. او از «متاع قليل» به «حيات بهتر» سير مى كند.

«قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ» (1) 457؛

«بگو متاع اين جهانى اندك است و آخرت از آن پرهيزكاران است.»

او از دار فانى و بى قرار به «دار قرار» سير مى كند:

«إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ» (2) 458؛

«اين زندگى دنيا اندك مايه تعيش است و آخرت سراى بقاست.»

پيام معنوى سعى ميان صفا و مروه، سير از دنيا به آخرت، سير از اندك به سوى بيشتر، سير از كالا به سوى حيات، سير از فنا به سوى بقا، سير از مرگ به سوى حيات و سير از وادى خفتگان به سرزمين زندگان است؛ تا عبد ساعى در اين مسير زنده شود، بقا يابد و به سرزمين بهجت و سرور گام نهد.

لطيفه هفتم: تردد ميان خوف و رجا

امام سجاد عليه السلام در بيان نورانى خويش در حديث شبلى به اين مضمون اشاره فرمود:

«أَ سَعَيْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ مَشَيْتَ وَ تَرَدَّدْتَ بَيْنَهُمَا؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ لَهُ:

نَوَيْتَ أَنَّكَ بَيْنَ الرَّجَاءِ وَ الْخَوْفِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَمَا سَعَيْتَ وَ لَا مَشَيْتَ وَ لَا تَرَدَّدْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ»؛

«پرسيد: آيا ميان صفا و مروه سعى كردى و بين آن دو گام برداشتى؟ گفت آرى. پرسيد: آيا نيت كردى كه ميان بيم و اميد هستى؟ گفت: نه. فرمود: پس نه سعى كرده اى نه راه رفته اى و نه ميان صفا و مروه رفت و آمد كرده اى!.»

خوف بيمى است كه بنده همواره از خدا در دل دارد؛ خوف ترس از عقاب يا عدم پاداش يا فراق دوست است؛ خوف تازيانه خداست و انسان با ترس راست مى شود. خوف از معرفت حاصل مى شود. انسان هر چه به او معرفت بيشترى پيدا كند، خوفش دو چندان مى شود. در


1- . نساء: 77
2- . غافر: 39

ص: 187

اينجا نكته اى وجود دارد و آن اين كه گاهى در قرآن خوف از بندگان نفى مى شود، چنانكه در وصف اولياء اللَّه فرمود: «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (1) 459 و گاهى خوف، مطلوب شمرده شده است مثل: «وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً»؛ (2) 460 «و خدا را از راه ترس و هم از روى اميد بخوانيد».

واقعيت آن است كه خوف دو گونه است؛ سياه و سبز. خوف سياه در دل عارف و اهل حق راه ندارد. اما خوف سبز، ميمون، دل گشا و روح افزاست. ترس سياه از ماسوا و خوف سبز از فراق اوست.

خفته از انبوه اندوهان سوهان صولتم خرم اندوه سبزم بيشه انديشه هاست

«رجا» اميدوارى به رحمت و عفو الهى است. دل بستن به دوستى دوست، عيش و شادى دلهاست، منزلى از منازل و حالتى از حالات است كه به موجب آن، سالك به جد و جهد افتاده، به وعده هاى نيك دل مى بندد. ميان «رجا» و «تمنا» فرقى است و آن اين كه تمنا انسان را به كاهلى مى كشد؛ اما رجا جد و جهد انسان را بيشتر مى كند، رجا محمود است و تمنا مذموم، رجا اميد به وعده هاى الهى است، اما تمنا دل خوش داشتن به آمال انسانى؛ رجا انسان را با رحمت بيكران خداوند گره مى زند. كاشانى گفت:

«خوف و رجا به مثابت دو قدمند، سالكان طريق را كه بدان قطع منازل مراحل كنند، گاهى به قدم خوف از مهالك وقوف و سكون فترت مى گذرند و گاهى به قدم رجا از ورطات ياس و قنوط راه به در مى برند. (3) 461»

مجرما بنگر كرم هاى خداكه تو را مى خواند آن سو كه بيا

پس مشو نوميد، خود را شاد كن پيش آن فريادرس فرياد كن

از ديگر اسرار سعى ميان صفا و مروه، تردد ميان دو كفه ميزان در عرصه قيامت است. صفا تمثل كفه حسنات و مروه تمثل كفه سيئات است. (4) 462 تردد به اين معناست كه انسان نمى داند در قيامت چه عاقبتى در انتظار اوست و كدام كفه براى او ترجيح پيدا مى كند. در واقع سعى ميان


1- . بقره: 262
2- . اعراف: 56
3- . مصباح الهداية، ص 295
4- . محجه البيضاء، ج 2، ص 203

ص: 188

صفا و مروه، تردد ميان مغفرت و عذاب است، تردد ميان ظاهر و باطن است، ميان خوف و رجاست و تردد ميان آفاق و انفس است: «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (1) 463 و سعى ميان صفا و مروه تردد ميان يمين و شمال است «إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ». (2) 464

سعى انسان را در آستانه رهايى قرار مى دهد؛ گسستن زنجيرها، عقده ها و حجابهايى كه باعث رهيدن آدمى مى شود. صفا از انسان مصطفى مى سازد، سعى از صفا يعنى رفتن، گذر كردن. سعى با ماندن، ركود و خمودى مناسبتى ندارد. انسان آمده است تا برود نه اين كه بماند؛ پس بايد عزم رفتن، قصد رهايى و آهنگ پالودن غبارها كند. سعى گزار روح خود را براى ديدار حق مهيا مى كند و براى اين ديدار خود را از زشتيها و آلودگى ها طاهر مى سازد. سالك در سعى خويش فرياد هاجر را مى شنود و به دنبال «انيس» و «جليس» مى گردد. اسماعيل وجود آدمى تشنه است؛ بايد با هجرت خويش از خوديت تا خدا آنرا سيراب كرد. در سعى مى توان بيم و اميد، ظاهر و باطن، جمال و جلال و دنيا و آخرت را تجربه كرد.

از صفا بايد صفاى درون و از مروه، مروت آموخت. بايد به حالت خشوع، تكبير و مناجات مسير مسعى را پيمود. داستان هاجر و اسماعيل يعنى حكايت سراب و آب. اين داستان هميشگى زندگى است؛ از سرابها بايد گريخت و به زلال عشق و معرفت روى آورد. در سعى، انسان خدا را با تمامى عظمتش احساس مى كند، كودك تشنه درون با آه و ناله از خدا رحمت مى طلبد و از خدا مى خواهد شيرينى گناه را از او بستاند و حلاوت بندگى به جاى آن نشاند.

سعى يعنى دويدن از زمين تا آسمان، يعنى پرواز از خاك تا افلاك، يعنى دورى از زمين و نزديكى به خدا، يعنى رهايى از حيرت و نيل به معرفت، يعنى ارتحال از تن به سوى روح و دويدن در پى آواز حقيقت، سعى يعنى فرار از جرم و اميد به كرم، سعى يعنى فرياد در ميان امواج خروشان تاريكى و پناه بردن به ملجأ قرار و سعى يعنى رفتن در امتداد خط سرخ شهادت چونان حسين عليه السلام كه در ميان حلقه هاى آتش، خصم، خون و كينه هروله عشق سر داد.


1- . فصلت: 53
2- . ق: 17

ص: 189

سرّ سنگ صفا و مروه

اشاره

حجرالاسود قطعه سنگى از بهشت است، مقام ابراهيم عليه السلام قطعه سنگى است كه خاطره قدمهاى ابراهيم را درون خويش جاى داده است. صفا و مروه هم تكرار داستان سنگ است.

براستى در سنگ چه سرّى است؟

يك) سنگ و بيم

سنگ اهل خشيت است. اگر آن را از بلندى رها كنيم پايين مى آيد و اين حقيقت عبوديت است. سنگ از بيم خدا فرو مى افتد، خداوند به اين حقيقت خبر داده است:

«وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» (1) 465؛

«بعضى از سنگها از ترس خدا فرو افتد.»

از سوى ديگر خشيت خاصيت علم و معرفت است.

«إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (2) 466؛

«از خداوند تنها بندگان دانايش بيمناكند.»

پس سنگ داناست؛ زيرا موجودى كه بيم دارد، مى داند كه از چه كسى بيمناك است.

دو) سنگ و حيات

سنگها شكافته مى شوند و از كنارشان آب حيات جارى مى شود.

«وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ» (3) 467؛

«بعضى سنگها، جويها از آن ها بشكافد.»


1- . بقره: 74
2- . فاطر: 28
3- . بقره: 74

ص: 190

سنگ محلى براى آشكار شدن آب حيات است؛ آبى كه هر چيز زنده اى از آن حيات يافته است: «وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ». (1) 468 سنگ، معدن حيات است و از دل آن زلال علم بيرون آمده و جهل را مى ميراند. لذا سنگ نويد حيات مى دهد.

سه) سنگ و جمال و جلال

سنگ از يك سو نماد آب و حيات است و از سوى ديگر وسيله عذاب. آنگاه كه موسى اراده كرد قومش را از تشنگى نجات دهد، عصاى خويش به حجر زد و از دل آن به تعداد فرقه هاى بنى اسرائيل آب جارى شد (بقره: 60).

از سوى ديگر خداوند سنگ را وسيله عذاب فجار و مشركان قرار داد و بر آن ها باران سنگ باراند و آن ها را زير و رو كرد:

«فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ» (2) 469؛

«شهر را زير و زبر كرديم و بارانى از سجّيل بر آنان باريديم.»

چنانكه خداوند مشركان و منافقان را با سنگ شدن عذاب مى كند.

«قُلْ كُونُوا حِجارَةً» (3) 470؛

«بگو سنگ باشيد.»

از اين رو سنگ مظهر جمال است چنانكه جلوه جلال الهى هم مى باشد.

چهار) سنگ و تسبيح

تمام هستى از جمله جماد تسبيح حق گفته، به حمد او مشغولند. آن ها به تسبيح خود عالم و عارفند و اين انسان است كه تسبيح آن ها را نمى فهمد.


1- . انبيا: 30
2- . حجر: 74
3- . اسراء: 50

ص: 191

«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» (1) 471؛

«و هيچ موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مى ستايد ولى شما ذكر تسبيحشان را نمى فهميد.»

حاصل آنكه سنگ از خدا بيمناك است، سنگ منشأ حيات براى جانداران است، سنگ مظهر جمال و جلال الهى است و سنگ تسبيح و حمد خدا مى كند. چنين ويژگيهايى كمتر در انسان يافت مى شود. پس سنگ عابدتر است و به خدا عارف تر! سنگ هرگز دعوى الوهيت ندارد، سنگ هرگز خود را شريك در كبريايى خداوند نمى داند، سنگ هرگز از حقيقت عبوديت خارج نمى شود؛ اما ادعاهاى آدمى گوش فلك را كر مى كند. بنابراين صفت جماديت برتر از نوع انسان است و آنگاه كه از ميان انسان ها، انسان كاملى برخيزد، او اكمل موجودات است.

شايد بدين ملاحظات است كه خداوند اركان اصلى مسجدالحرام و مناسك حج را سنگ قرار داده است.

سرّ آغاز كردن از صفا

سرّ آن كه سعى بايد از صفا آغاز شود چيست؟ سرّ شروع كردن سعى از صفا اين است كه خداوند در قرآن از صفا آغاز كرده است و نام صفا را در ابتدا بيان نموده است. رسول خدا هنگام سعى از صفا شروع كرد و فرمود:

«ابْدَءُوا بِمَا بَدَأَ اللَّهُ بِهِ» (2) 472؛

«از همانجا آغاز كنيد كه خداى سبحان آغاز كرد.»

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حِينَ فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ وَ رَكْعَتَيْهِ قَالَ: أَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ مِنْ إِتْيَانِ الصَّفَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ


1- . اسراء: 44
2- . تهذيب الأحكام، ج 1، ص 96؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 522، روايت 18259

ص: 192

شَعائِرِ اللَّه»»؛ (1) 473

«رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى از طواف و دو ركعت نماز آن فراغت يافت فرمود: از جايى آغاز مى كنم كه خداوند آغاز كرده است، خداوند بزرگ مى فرمايد: صفا و مروه از شعائر خداست.»

آغاز كردن از صفا در واقع رعايت ادب با خداست. ادب انواعى دارد؛ ادب شاگرد مقابل استاد، ادب فرزند برابر والدين يا ادب امت در برابر رسول خدا. اما مهمترين نوع ادب، ادب در برابر حضرت ربوبيت است. ادب با خدا را بايد از ابراهيم عليه السلام آموخت. خليل اللَّه براى آنكه غفران و رحمت الهى را براى عصيانگران درخواست كند، به خدا امر نكرد بلكه از او طلب مغفرت نمود. يعنى فرمود: «وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»؛ (2) 474 «هر كس فرمان من نبرد، تو آمرزنده مهربانى». و نفرمود: «آن ها را ببخش و به آن ها رحم كن». عيسى هم براى طلب دفع عذاب از امت خويش با خدا رعايت ادب كرد؛ يعنى فرمود: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ (3) 475 «اگر آنان را عذاب كنى، بندگان تو هستند و اگر آنان را بيامرزى تو پيروزمند و حكيمى». و نفرمود: «آن ها را عذاب نكن و آن ها را ببخش». ايوب هم براى طلب شفا و رحمت به خدا امر نكرد يعنى فرمود: «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»؛ (4) 476 «به من بيمارى و رنج رسيده و تو مهربان ترين مهربانانى» و نفرمود: «مرا رحم كن».

رعايت ادب با خدا ثمره محبت است، چنانكه براى انسان حب و عشق بيشترى هم مى آورد. سالك بايد در ظاهر و باطن، در سرّ و علن و در پيدا و پنهان اهتمام به ادب با حضرت حق داشته باشد. ادب انسان را از حد عبوديت خارج نمى كند، رعايت ادب آدمى را به فقر و مسكنت خويش واقف مى گرداند و موجب مى شود كه اصل خويش را باز يابد. چنانكه در حكايت محمود واباز مى بينيم.

«وقتى محمود به خلوت قصد وثاق اياز كرد چون حاضر شد، ديد كه در برابر


1- . فروع كافى، ج 4، ص 431، روايت 1
2- . ابراهيم: 36
3- . مائده: 118
4- . انبياء: 83

ص: 193

اياز پوستينى دريده و كلاهى كهنه بر ميخ آويخته بود. پرسيد كه اين چيست؟

اياز جواب داد: چون دست دولت مرا در سلوك عبيد پادشاه انتظام بخشيد، اين لباس افلاس از سر من بركشيد و خلعت كرامتم در پوشانيد. اكنون جهت دفع نسيان و منع طغيان كه از لوازم نفس انسان است آن را در مقابله نظر نصب كرده ام تا هر لحظه بدو نگرم و به تكرير و تذكير او، مذاكره سوالف احوال خود مى كنم و قدر مرتبه خود را فراموش نگردانم و به كلاه و كمر مرصّع و جامه زربفت كه از احسان پادشاه يافته ام مغرور و طاغى نگردم. دانم كه لباس ذاتى من آن است و اين چه اكنون دارم همه فضل پادشاهى است». (1) 477

اسرار زمزم

اشاره

مستحب است حج گزار بعد از فراغ از نماز طواف و پيش از سعى، از آب زمزم قدرى بياشامد و به سر و پشت و شكم خود بريزد و بگويد:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْم». (2) 478

«خداوندا! اين را عملى سودمند و رزقى گسترده و درمانى براى هر درد و بيمارى قرار بده.»

زمزم نامهاى مختلفى دارد نظير: «ركضه جبرئيل» به معناى قدمگاه جبرئيل، «حفيره اسماعيل»، به معناى چاه اسماعيل، «حفيره عبدالمطلب» به معناى چاه عبدالمطلب، «برّه» به معناى پرخير، «مضنونه» به معناى نفيس، «رواء» به معناى آبرو، «شبعه» به معناى سير كننده، «شفاء سقم» به معناى شفاى بيمارى و «زمزم». به اين علت به اين آب زمزم مى گويند كه هاجر بعد از آنكه آب زير پاى اسماعيل آشكار شد با ريگ ها دور آن را گرفت تا آب در آنجا جمع شود (زمّ يعنى جلو چيزى را گرفتن يا جمع كردن).

امام صادق عليه السلام داستان پيدايش زمزم را چنين بيان مى كند.


1- . مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، ص 147
2- . فروع كافى، ج 4، ص 430

ص: 194

«إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَمَّا خَلَّفَ إِسْمَاعِيلَ بِمَكَّةَ عَطِشَ الصَّبِي ...»؛ (1) 479 «چون ابراهيم عليه السلام اسماعيل را در مكه جا گذاشت، كودك تشنه شد. ميان صفا و مروه درختى بود. مادرش بيرون شد تا آنكه بر صفا ايستاد و گفت: آيا در اين دشت كوهى هست؟ كسى پاسخش نداد. رفت تا به مروه رسيد و گفت: آيا در اين وادى همدمى هست؟ پاسخى نشنيد. دوباره به صفا بازگشت و همان را گفت و اين كار را هفت بار انجام داد. از اين رو خداوند آن را سنت قرار داد. جبرئيل نزد هاجر آمد و پرسيد: كيستى؟ گفت: كنيز ابراهيم. گفت: به اميد چه كسى شما را اينجا واگذاشته است؟ گفت: اگر چنين مى گويى هنگامى كه خواست برود به او گفتم: اى ابراهيم! ما را به كه سپردى؟ گفت: به خداى متعال. جبرئيل گفت: شما را به كسى سپرده است كه شما را بس است.

مردم از مكه عبور نمى كردند، چون آب نبود. كودك با پاى خود به زمين زد و زمزم جوشيد. (حضرت) فرمود: هاجر از مروه به سوى كودك بازگشت در حالى كه آب جوشيده بود. شروع كرد به جمع كردن خاك در اطراف آب تا جارى نشود و اگر آن را واگذاشته بود، آب جارى مى شد. فرمود: چون پرندگان آب را ديدند بر گرد آن جمع شدند. كاروانى از يمن به قصد سفر گذشت چون كاروانيان، پرندگان را ديدند گفتند: پرندگان جز پيرامون آب جمع نمى شوند. نزد آنان آمدند به آنان آب و غذا دادند و خداوند به اين وسيله روزى ايشان را جارى ساخت. مردم از مكه عبور مى كردند و از طعام به آنان مى خوراندند و از آب سيرابشان مى كردند.»

يك) بخشش گناهان

نوشيدن آب زمزم گناهان را مى برد، آن ها را مى شويد و درون انسان را پاك مى گرداند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- . فروع كافى، ج 4، ص 202، روايت 2

ص: 195

«فَطَافَ بِالْبَيْتِ سَبْعاً وَ صَلَّى خَلْفَ الْمَقَامِ رَكْعَتَيْنِ شَرِب مِنْ مَاءِ زَمْزَم غُفِرَتْ ذُنُوبُهُ كُلُّهَا بَالِغَةً مَا بَلَغَت»؛ (1) 480 «كسى كه هفت بار طواف كعبه كند و دو ركعت نماز پشت مقام بخواند و از آب زمزم بنوشد، تمام گناهان او- هر مقدار كه باشد- آمرزيده مى شود.»

سرّ اين تأثير شگرف آن است كه نهر زمزم از نهرهاى بهشتى است كه در روى زمين جارى است، پيداست كه هر گاه آبى از بهشت به درون و بيرون آدمى ريخته شود او را از هر جهت پاك و مبرا خواهد كرد. لذا آب زمزم بهترين آبهاى روى زمين است.

نشستم در كنار چاه زمزم بنوشيدم از آن سرچشمه نم نم

درونم روشن از نور خدا گشت روانم شد رها از آتش غم

دو) درمان دردها

آب زمزم براى كسى كه آن را بنوشد شفاست، دردهاى او را درمان مى كند، آلام او را از بين مى برد و امراض روحى، روانى و تنى انسان را علاج مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ لِمَا شُرِبَ لَهُ». (2) 481 همچنين ايشان فرمود: «مَاءُ زَمْزَمَ دَوَاءٌ مِمَّا شُرِبَ لَهُ». (3) 482 آب زمزم هم شفا مى دهد، هم دواى دردها محسوب مى گردد. امام صادق عليه السلام محدوده شفاى آب زمزم را تعميم داده، آن را براى هر دردى مؤثر مى داند. «زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ». (4) 483 شفادهى آب زمزم اختصاصى به دردهاى ظاهرى و سطحى ندارد، اين آب مى تواند آلام روحى را هم درمان كند، بيم ها، اندوهها و افسردگى ها را از بين ببرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ وَ أَمَانٌ مِنْ كُلِّ خَوْفٍ وَ حَزَنٍ». (5) 484

«آب زمزم هر دردى را شفا مى دهد و از هر بيم و اندوهى ايمن مى دارد.»


1- . الدر المنثور، ج 1، ص 293
2- . فقيه، ج 2، ص 135، روايت 573؛ مستدرك الوسائل، ج 9، ص 347، روايت 5- 11
3- . فروع كافى، ج 6، ص 387، روايت 5
4- . المحاسن، ج 2، ص 399، روايت 2396
5- . فقه الرضا، ص 46

ص: 196

اگر انسان از خوف و حزن مبرا شود، ولى خدا مى گردد، زيرا از ويژگى هاى اولياى خدا اين است كه نسبت به آينده خائف نيستند و از گذشته هم حزنى در دل ندارند: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ». (1) 485

از آنجا كه آب زمزم جايگاه و تأثير ويژه اى دارد، يكى از سنت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود كه مى خواست آب زمزم را برايشان هديه بياورند. رسول خدا از اين آب مى نوشيد و زمانى كه در مدينه بود آن را بعنوان هديه مى پذيرفت. امام باقر عليه السلام فرمود:

«كان النبى يستهدى من ماء زمزم و هو بالمدينة» (2) 486؛

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى در مدينه بود درخواست مى نمود كه از آب زمزم برايش هديه بياورند.»

سرّ تقصير

بر حج گزار واجب است پس از اتمام سعى، تقصير كند؛ يعنى قدرى از ناخنها يا مقدارى از موى سر يا شارب يا ريش خويش را بزند. اين عمل از اركان و عبادات حج است و بايد با نيتى پاك و خالص انجام گيرد. بعد از تقصير تمام امور محرمى كه بواسطه احرام بر او تحريم شده بود، حلال مى شوند جز تراشيدن سر.

آيه اى از سوره حج كه ناظر به تقصير است اشاره به بعضى مناسك ديگر حج هم دارد.

«ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ» (3) 487؛

«سپس چرك را از خود دور كنند و نذرهاى خويش را ادا كنند و بر آن خانه عتيق طواف كنند.»

محمد بن مسلم در حديثى از امام صادق عليه السلام مراد از اين آيه را چنين بيان كرد:

«قَصُّ الشَّارِبِ وَ الْأَظْفَار» (4) 488؛


1- . يونس: 62
2- . تهذيب الاحكام، ج 5، ص 471، روايت 1657
3- . حج: 29
4- . فقيه، ج 2، ص 154

ص: 197

«مراد كوتاه كردن شارب و ناخن هاست.»

اما در حديثى ديگر معناى ديگرى از اين آيه بيان شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«مِنَ التَّفَثِ أَنْ تَتَكَلَّمَ فِي إِحْرَامِكَ بِكَلَامٍ قَبِيحٍ»؛ (1) 489 «يكى از معانى چرك اين است كه در حال احرام كلام زشت بگويى.»

ذريح محاربى به امام صادق عليه السلام مى گويد: دوست دارم درباره اين آيه چيز بيشترى بدانم.

امام عليه السلام به ايشان مى فرمايد:

«ليقضوا تفثهم، لقاء الامام و ليوفوا نذورهم، تلك المناسك» (2) 490؛

«مراد از دور كردن چرك ملاقات امام و مراد از ادا كردن نذرهاى خويش انجام مناسك حج است.»

سپس عبداللَّه بن سنان به امام عليه السلام مى گويد: شما قبلًا فرموديد مراد گرفتن شارب و كوتاه كردن ناخن است در حاليكه ذريح محاربى به گونه اى ديگر از شما نقل مى كند. امام فرمود:

«صَدَقَ ذَرِيحٌ وَ صَدَقْتَ إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح»؛ (3) 491

«هم ذريح و هم تو هر دو راست مى گوييد. قرآن هم ظاهر و باطنى دارد. چه كسى مى تواند همانند ذريح تحمل معناى باطنى داشته باشد».

حاجى بعد از آنكه سعى خويش را انجام داد، همانند انسانى است كه به ديار معشوق بازگشته، نورانى شده و از تمامى گناهان پاك و مبرا شده است. او به ميهمانى خدا رفته و با كوله بارى از خوبيها، نيكى ها و زيباييها بازگشته است. او تولدى دوباره يافته، حياتى مجدد پيدا كرده و اينك انسانى ديگر شده است.

خداوند مى خواهد اين تغيير و تحول را با علامتى در بدن او نشان دهد لذا امر كرده است كه بخشى از بدن خويش را جدا كند. مو نشانه زيبايى است. خدا خواسته است انسان از زيبايى


1- . معانى الاخبار، ص 340
2- . همان
3- . فروع كافى، ج 4، ص 549

ص: 198

ظاهرى بكاهد و سيرتى زيبا بيابد، درونش نورانى شده از نعمتهاى الهى بهره مند شود. خدا خواسته كه انسان جمال خويش را به پاى جمال او قربانى كند، از درون خود روزنه اى به سوى نور معرفت پيدا كند، در پايان اين راه و در آخرين مرحله اين هجرت طولانى به نشانه بازگشت به زندگى نورانى، دستى به سر و روى خويش كشد و اوج خشوع و تواضع را در ظاهر خود هم نشان دهد. تقصير رهايى از آلودگى هاست، تقصير شستن زشتى هاست، تقصير تمرين بندگى است، تقصير شكستن قفس هاى مادى است و تقصير پالايش ظاهر و درون است.

ص: 199

فصل هفتم: اسرار عرفانى عرفات

اشاره

ص: 200

ص: 201

بر حج گزار واجب است با احرام به نيت حج تمتع، در عرفات وقوف پيدا كند؛ يعنى در زمان خاصى در محل عرفات حاضر باشد. اين وقوف از اركان حج بوده، قصد قربت نياز دارد و بايد بعد از زوال روز نهم تا غروب شرعى در آنجا باشد. وقوف در عرفات داراى مستحباتى است نظير: طهارت، غسل، حضور قلب، وقوف در سمت چپ كوه و در دامنه آن، به جا آوردن نماز ظهر و عصر در اول وقت به يك اذان و دو اقامه و خواندن دعاهاى مأثور كه در رأس آن دعاى عرفه سيد الشهداست و نيز دعاى امام سجاد عليه السلام كه در صحيفه سجاديه آمده است.

در قرآن آيه اى وجود دارد كه بر عرفه منطبق شده است.

«وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ* وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ» (1) 492؛

«و قسم به روز موعود و قسم به شهادت دهنده و آنچه بدان شهادت دهند.»

بعضى از روايات، مراداز شاهد را روزجمعه ومرادازمشهودرا روزعرفه دانسته اند. (2) 493 بعضى ديگر شاهد را روز عرفه و روز موعود را روز قيامت معرفى كرده اند. (3) 494 ولى اكثر روايات شاهد را روز جمعه و مشهود را روز عرفه و روز موعود را قيامت اعلام نموده اند.

همچنين در آيه اى ديگر مراد از مشهود همان روز عرفه است. (4) 495 «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» (5) 496؛


1- . بروج: 2- 3
2- . معانى الاخبار، ص 298
3- . همان
4- . همان
5- . هود: 103

ص: 202

«در آن روز كه مردم گرد آورده شوند و آن روز كه مردم را در آن حاضر گردند.»

بر اين اساس مى توان گفت تعبير «مشهود» در اين دو آيه بر روز عرفه تطبيق شده است؛ از اين رو خداوند در قرآن به عظمت اين روز قسم ياد كرده و آن را روزى دانسته است كه تمامى انسان ها در آن حاضر شده اجتماع يابند. همچنين براساس آيه دوم مى توان گفت مناسبتى ميان عرفات و عرصات قيامت وجود دارد.

در تفاسير عرفانى اقوال متعدد و فراوانى درباره «شاهد» و «مشهود» آمده است. (1) 497 از جمله اين كه: شاهد، خلق و مشهود، خداست؛ از آن جهت كه انسان ها خدا را با قلب خويش شهود مى كنند. شاهد، رسول خدا صلى الله عليه و آله است و مشهود، قيامت؛ از آن رو كه پيامبر صلى الله عليه و آله تمامى اهل قيامت را مشاهده مى كند. شاهد، ملك است و مشهود، انسان؛ بدين سبب كه فرشتگان آدمى و اعمال او را مى نويسند، شاهد، امت رسول صلى الله عليه و آله است و مشهود، ساير امم. شاهد، حجرالاسود است و مشهود، زائران بيت اللَّه. براساس ميثاق الهى، شاهد، قيامت است و مشهود، انسان ها و شاهد، انبيا و مشهود، رسول خاتم صلى الله عليه و آله است.

رفتن به سوى عرفات از زمان حضرت آدم سنت شد. آدم ابوالبشر با همراهى جبرئيل اعمال حج و از جمله وقوف در عرفات را به عنوان سنت حج بناگذارد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

«ان آدم عليه السلام لما امر بالتوبه قال جبرئيل له ...» (2) 498؛

«چون آدم مأمور به توبه شد، جبرئيل به او گفت: اى آدم! برخيز. پس او را روز ترويه بيرون آورد، دستور داد غسل كند و محرم شود ... پس چون روز هشتم ذى حجه شد، جبرئيل او را به سوى منا بيرون آورد. شب آنجا ماند. چون صبح شد او را به سوى عرفات بيرون آورد. آنگاه كه او را از مكه بيرون آورده بود، احرام و لبيك گويى را به او ياد داده بود. روز عرفه، هنگام زوال خورشيد (ظهر) لبيك را قطع كرد.»


1- . كشف الاسرار، ج 10، ص 438؛ لطائف الاشارات، ج 3، ص 710
2- . تفسير قمى، ج 1، ص 44

ص: 203

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روز عرفه را در «نمره» (1) 499 فرود آمد، در كنار اين سنگ بزرگ پارچه اى بستند تا پيامبر صلى الله عليه و آله در سايه آن بنشيند، در سال هاى بعد هم نبى اكرم صلى الله عليه و آله در آنجا وقوف كرده، نماز ظهر و عصر مى گذارد. صحراى مقدس عرفات در سال دهم هجرى شاهد آخرين حج پيامبر صلى الله عليه و آله و در سال 61 هجرى شاهد حج ناتمام سيدالشهدا بود.

سرّ ترويه

روز هشتم ذى حجه بايد با نيتى خالص و قصد قربت احرام بست و نداى لبيك به آسمان بلند كرد، با بدنى پاك جامه احرام پوشيد و قصد كرد تا با اطاعت پروردگار از محرمات اجتناب كرده، تسليم و رضا را در وجود خويش پرورش داد. حج گزار مو، پوست، گوشت و خون خويش را فقط به خاطر خدا از محرمات باز مى دارد، او فقط بدنبال رضاى حق است. تن به تقدير الهى داده، آسانى امور را از او مى طلبد. اميد عبد سالك فقط به خداست و تنها او را مى خواند. تحقق خواسته هايش را تنها از او مى طلبد و اصلاح كار خويش را به دست او مى داند. او منت حق را پذيراست و عمل خويش را ناچيز ديده، رجائش به لطف و كرم اوست. در آن روز بايد پاى برهنه كرد، با آرامش و وقار از مكه خارج شد و به سمت بيابان پر رمز و راز عرفه رفت و تمام وجود خويش را به خداى كعبه سپرد. سرّ ترويه را جبرئيل به ابراهيم آموخت. امام صادق عليه السلام فرمود:

«سُمِّيَتِ التَّرْوِيَةُ لِأَنَّ جِبرِيلَ عليه السلام أَتَى إِبْرَاهِيمَ عليه السلام يَوْمَ التَّرْوِيَةِ، فَقَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ ارْتَوِ مِنَ الْمَاءِ لَكَ وَ لِأَهْلِكَ وَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ مَكَّةَ وَ عَرَفَاتٍ مَاء». (2) 500

«روز ترويه را، ترويه ناميدند چون جبرئيل در چنين روزى، نزد حضرت ابراهيم آمد و گفت: اى ابراهيم! براى خود و خانواده ات آب بردار. و ميان مكه و عرفات آبى نبود.»


1- . نام كوهى در عرفات است كه در دامنه آن مسجدى به نام مسجد نمرة بنا شده است. به روايتى حضرت ابراهيم عليه السلام در اين مكان وقوف كرده و در آنجا به نماز و عبادت ايستاده است
2- . المحاسن، ج 2، ص 65، روايت 1181

ص: 204

ترويه اشاره به آب دارد و سرّ آن، آب معرفتى است؛ معرفتى كه در عرفات به ظهور مى رسد. آب معرفت و زلال حيات به جان تشنه اى مى رسد كه از هر كجا بريده باشد و مأيوس از همه جا رو به خدا آورد، در حالت انقطاع است كه خدا به تن خسته و روح رنجور نظر مى كند، شعله هاى آتشين محبت را در وجود او زنده مى كند و آب زلال معرفت را به كام او مى ريزد.

عارفى كه آب معرفت نوشد، برق شهود در نگاهش مى درخشد، از رحمت و هدايت الهى بهره مند شده، از منبع فيض رزق مى خورد و استعداد دريافت معرفت مى يابد و خود را براى ورود به صحنه عرفات مهيا مى كند.

اسرار عرفات

يك) موقف معرفت و بصيرت

انسان حج گزار بعد از احرام به سرزمين عرفات مى آيد. ورود به اين سرزمين مبارك، نماز و دعاهاى مختلفى دارد كه در منابع مذكور است. وقوف در عرفات بايد وقوف در برابر سيد و مولا باشد و بعد از وقوف از او اعراض نكند. وقوف در عرفات همراه با معرفت است؛ معرفت نسبت به سرائر، حقايق و مقام قلب. حاجى در «جبل الرحمه» بايد به ياد رحمت عام و خاص خداوند باشد، پروردگار شاهد بر همه، ناظر بر بندگان و رحيم نسبت به مؤمنان است. آن كه به وادى معرفت و رحمت در مى آيد، بايد خود را يكسره تسليم حق كند و از او مدد گيرد تا حجى واقعى به جاى آورد. امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى به مضامين عميقى در باب معرفت و تسليم اشاره مى فرمايد:

«هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَ الْعُلُومِ وَ عَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَى صَحِيفَتِكَ وَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سَرِيرَتِكَ وَ قَلْبِكَ؟ قَالَ: لَا.

قَالَ: نَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ يَتَوَلَّى كُلَّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ قَالَ: لَا، قَالَ: فَنَوَيْتَ عِنْدَ نَمِرَةَ أَنَّكَ لَا تَأْمُرُ حَتَّى تَأْتَمِرَ وَ لَا تَزْجُرُ حَتَّى تَنْزَجِرَ قَالَ: لَا، قَالَ: فَعِنْدَ مَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْعَلَمِ وَ النَّمِرَاتِ نَوَيْتَ

ص: 205

أَنَّهَا شَاهِدَةٌ لَكَ عَلَى الطَّاعَاتِ حَافِظَةٌ لَكَ مَعَ الْحَفَظَةِ بِأَمْرِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ قَالَ: لَا، قَالَ: فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ وَ لَا طَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَ لَا عَرَفْتَ نَمِرَةَ وَ لَا دَعَوْتَ وَ لَا وَقَفْتَ عِنْدَ النَّمِرَاتِ».

«پرسيد: آيا با وقوف در عرفات، آگاهى خداوند را به كار معرفتها و دانشها شناختى و به اين كه خداوند نامه عمل تو را دريافت مى كند و به آنچه در درون قلبت مى گذرد آگاه است، پى بردى؟ گفت: نه. پرسيد: آيا با صعود بر جبل الرحمة نيت كردى كه خداوند هر زن و مرد باايمان را مى آمرزد و هر زن و مرد مسلمان را سرپرستى مى كند؟ گفت: نه. پرسيد: آيا نزد وادى نمرة نيت كردى كه فرمان ندهى تا آنكه خود فرمان ببرى و نهى نكنى تا آنكه خود پرهيز كنى؟ گفت: نه.

پرسيد: آنگاه كه كنار نشانه و نمرات ايستادى، نيت كردى كه آن ها گواه طاعتهاى تو باشند و به دستور خداوند آسمان ها همراه نگهبانان به نگهبانى تو پردازند؟ گفت: نه. فرمود: پس نه در عرفات وقوف كرده اى، نه از جبل الرحمة بالا رفته اى و نه نمره را شناخته اى و نه دعا كرده اى و نه كنار نمرات ايستاده اى.»

لطيفه اى عرفانى در نام عرفات وجود دارد. از امام صادق عليه السلام درباره علت نامگذارى عرفات سئوال شد، حضرت فرمود:

«إِنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام خَرَجَ بِإِبْرَاهِيمَ عليه السلام يَوْمَ عَرَفَةَ فَلَمَّا زَالَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ: يَا إِبْرَاهِيمُ اعْتَرِفْ بِذَنْبِكَ وَ اعْرِفْ مَنَاسِكَكَ فَسُمِّيَتْ عَرَفَاتٍ لِقَوْلِ جَبْرَئِيلَ اعْتَرِفْ فَاعْتَرَفَ».

«جبرئيل حضرت ابراهيم را روز عرفه بيرون آورد. چون ظهر شد به وى گفت:

اى ابراهيم! به گناهت اعتراف كن و عباديت هايت را بشناس؛ از اين رو به عرفات ناميده شد چون كه جبرئيل گفت اعتراف كن و معرفت بياب.» (1) 501

البته وجوه ديگرى هم براى نامگذارى عرفات بيان شده است، (2) 502 مثل اين كه وقتى خداوند


1- . علل الشرائع، ص 436، روايت 1؛ المحاسن، ج 2، ص 64، روايت 1179
2- . مجمع البيان، ج 1، ص 295

ص: 206

آدم و حوا را به اين سرزمين فرستاد در اينجا همديگر را يافتند و شناختند يا اين كه حضرت ابراهيم در رؤيايى كه در شب عرفه ديد، دانست كه بايد فرزندش را ذبح كند يا اين كه به لحاظ رفعت و بلندى بر اين سرزمين نام عرفات گذارده اند؛ بنابراين عرفات را به دو وجه به اين نام ناميده اند؛ يا به لحاظ «اعتراف» به گناه، هر چند گناه ابراهيم به معناى خاصى است كه با عصمت آن بزرگوار سازگار است و يا به لحاظ «معرفت» به عبادت است. البته اعتراف هم به معرفت باز مى گردد؛ زيرا اعتراف به معناى معرفت به معاصى است پس نام عرفات اشاره به لطيفه اى عرفانى دارد كه همان معرفت است و عرفات چيزى جز معرفت نيست.

معرفت به سالك بصيرت مى دهد؛ بصيرتى كه با آن مى توان راه را از بيراهه تشخيص داد. (1) 503 بصيرت، آدمى را از هر گونه سرگردانى، تزلزل و حيرت نجات مى دهد. روشن بينى هايى كه عارف با نور عقل و شهود دريافت مى كند چراغ هدايت او مى شود و او را از سرگشتگى و تحير مى رهاند. بصيرت براى سالك نور مى آورد و انسان نورانى، فقر خويش را بالعيان مى بيند. چشم بصير با نور هدايت الهى فروغ يافته به سرچشمه هاى معرفت دسترسى پيدا مى كند. سالك بصير در جذبه هاى الهى ريسمان پيوند مى بيند و با قيام به بندگى وسيله نزديكى خويش به خدا را فراهم مى آورد.

از سرزمين بصيرت، نور معرفت طلوع مى كند و از ريشه بصيرت، فراست مى رويد و شخص بصير با نور معرفت و فراست تا افق اعلى در عالم غيب نفوذ مى كند. او راهى نهان به عالم غيب يافته، قلب خويش را براى پذيرش معارف الهى مهيا مى كند تا آب حقيقت از چشمه احديت بجوشد و بر زمين قلب او جارى شود، جوشش معرفت همانند جوشش آب در چشمه است كه از نهانى ترين زواياى درون سرچشمه گرفته و بى هيچ كوششى بر پهنه زمين جارى مى شود. سرزمين عرفات يادآور معرفت نفس است و خودشناسى را در خاطره ها زنده مى كند.

معرفت نفس زمزمه احاديث فراوانى است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه». (2) 504 معرفت نفس و معرفت رب قرين يكديگرند، نه اين كه يكى مقدمه ديگرى باشد بدين معنا كه هر گاه شناختى از خويش به دست آمد، همين، شناختى از رب است. پس خودشناسى مقدمه خداشناسى نيست بلكه اين دو عين يكديگرند.


1- . شرح منازل السائرين، ص 145
2- . بحارالأنوار، ج 2، ص 32

ص: 207

دو) وادى شور و عشق

عشق مشوق انسان براى حركت به سوى آسمان است. زيبايى معشوق، عاشق را به سوى خود مى كشد و او را به وصال مى رساند، دل اگر به قرب، ديده جان باز كند كشف صفات و شهود ذات حاصل كند. كشف جبروت با عشق جمال پديد آيد و كشف ملكوت با قدح شراب عشق در جام ناسوتى آدمى. بلبل جان در بستان مست ازل گل، حسن چيند. عاشق چون از عشق انسانى رفعت يافت و به نور افعال پيدا و بينا گشت با عشق به شهود و كشف رسيد.

مقام شهود و عشق دو باشد؛ مقام سكر و مقام صحو. سلطان شهود جان عاشق را محترق كند و به فنا رساند. آغاز مشاهده كشف است و بعد از آن خطاب و نهايت وصال. ليكن هيمان، هيجان و ولع وصال، هنگام شهود دير بماند. (1) 505

اى ترك! تو را شمع جهان خوانم من وصل تو حيات جاودان خوانم من

چاله زنخ تو را و زلفين تو رااز مشك رسن، ز سيم كان خوانم من

عشق اگر هست، عشق ديگرى بايد تا او را از ميدان به در كند. نشستن خدا در دل و حب ورزيدن به او عشق به غير او را- كه سرچشمه همه رذائل است- خواهد زدود و اين نكته مهمى است كه بايد به آن توجه داشت. دلبستگى جز بادلبستگى ديگر بيرون نمى رود.

ديو بر دنياست عاشق، كور و كرعشق را عشق دگر برّد مگر

عارفان براى اشاره به عشق و حب به اين آيه استناد مى كنند:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ» (2) 506؛

«اى گروهى كه ايمان آورده ايد هر كه از شما از دين خود مرتد شود، به زودى خدا قومى را كه دوست دارد و آن ها نيز خدا را دوست دارند برمى انگيزد.»

محبت آتشى است در دل كه هر چيز به جز محبوب را در دل مى سوزاند. انسان عاشق چونان مستان، هوش از كف بدهد و تنها ديدار محبوب است كه او را به هوش آورد. كلاباذى


1- . عبهرالعاشقين، ص 131
2- . مائده: 54

ص: 208

براى محبت شش مرحله قائل است: موافقت طبع، ميل، ودّ، حبّ، وله (سرگردانى/ تحير) و هوى. (1) 507 قشيرى نيز درباره محبت مى گويد:

«محبت به زبان علما ارادت بود و مراد قوم به محبت ارادت نيست؛ زيرا كه ارادت به قديم تعلق نگيرد الا آن كه حمل كنند بر ارادت تقرب بدو- جل جلاله- و تعظيم او را ... اما محبت حق تعالى بنده را ارادت نعمتى بود مخصوص بر او چنان كه رحمت وى ارادت انعام بود. پس رحمت خاص تر بود از ارادت و محبت خاص تر بود از رحمت. (2) 508»

شور عشق براى سالك حيرت زاست. علامت عشق دوام حيرت در ذات حق است. خواجه عبداللَّه انصارى، حيرت را تحت عنوان دهشت مطرح كرده است و آن را به اين صورت تعريف مى كند كه دهشت يا حيرت، بهتى است كه به انسان به هنگام مشاهده امر عظيمى به طور ناگهانى دست مى دهد و عقل را مغلوب خود مى سازد. (3) 509 بوعلى نيز بر همراهى حيرت با خلسات تأكيد دارد. (4) 510 خواجه مثالى را كه براى اين بحث ارائه مى دهد شهود است و اين دلالتى روشن بر مقارنت كشف و حالت دهشت و تحير دارد. وى حتى يكى از مراتب دهشت را كشف مى داند. اين حالت اگر دوام و بقاى بيشترى داشته باشد، به آن هَيَمان اطلاق مى گردد. (5) 511

در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى

بيابان سوزان و تفتيده عرفات با عشق معنا پيدا مى كند. در سرزمين عشق و مستى، از وادى نور و هستى بايد هجرت آغاز كرد. در سرزمينى كه درياى انسان ها همرنگ و همسو شده اند بايد مشق عشق نوشت. تمرين عشق بازى با خدا كرد، بى پناهى را با تمام وجود لمس كرد و عطش معنويت را احساس نمود. از جبل ذوق و وجد بالا رفت و به سمت او پر كشيد.

اين سرزمين انسان را به ياد عاشق دل سوخته اى مى اندازد كه براى اثبات عشق صادقش


1- . شرح تعرف، ص 345
2- . ترجمه رساله قشيريه، ص 552
3- . شرح منازل السائرين، ص 185
4- . الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 385
5- . شرح منازل السائرين، ص 187

ص: 209

سر داد. اين سرزمين آدمى را به ياد ولايت عشق مى اندازد. قصه عشق و عرفات حكايتى ماندگار است كه تابلوى خونين ترسيم مى كند و درسى شيرين براى حمايت از ولايت به انسان مى دهد. اينجا سرزمين بى قرارى است، در اينجا بايد از دايره خويشتن بيرون رفت، دل را از محبت يار سيراب نمود به زمزمه ذره ذره هستى گوش داد، با مناجات، آلودگى ها را سترد، رنگ آبى آسمان به خود گرفت، جوششى از درون آغاز كرد و كمند عشق بر كنگره كبريايى او انداخت. در سرزمين عرفات بايست سوز آتش هجران را تحمل نمود، گل دعا را به زلال اشكها سيراب كرد، از خداوند دلى نزديك خواست و با فرياد درون معرفت راستين و شور عشق را از او طلب كرد. و خدا به چنين بنده اى مباهات مى كند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«ان اللَّه تطوّل على اهل عرفات يباهى بهم الملائكة يقول: يا ملائكتى انظروا الى عبادى شعثاً غبراً اقبلوا يضربون الىّ من كل فجّ عميق، فاشهدكم انى قد اجبت دعائهم و شفعت رغبتهم و وهبت مسيئهم لمحسنهم و اعطيت محسنهم جميع ما سألنى، غير التبعات التى بينهم» (1) 512؛

«خداوند بر اهل عرفات نعمت داده، به وسيله آنان بر فرشتگان مباهات كرده، مى فرمايد: اى فرشتگان من، به بندگانم بنگريد، ژوليده و غبار آلود، از هر راه دورى راه سپرده و آمده اند. شما را گواه مى گيرم كه دعايشان را مستجاب كرده خواسته شان را برآورم. خطاكارشان را به خاطر نيكوكارشان بخشيدم و به نيكوكارانشان هر چه را كه از من خواستند عطا كردم، جز گناهانى را كه ميان خودشان دارند (حق الناس).

سه) عرصات قيامت

حاجى در صحراى عرفات ازدحام خلق را مى بيند كه همه يكرنگ و يك لباس به راز و نياز با خدا مشغولند، حاجيان صدا به نجوا بلند كرده اند. در عين حال كه هر كدام زبان، رنگ و


1- . مسند ابى يعلى، ج 4، ص 147، روايت 4092؛ ربيع الابرار، ج 2، ص 840

ص: 210

نژادى خاص دارند، در سرزمين عرفات نژادها، امت ها و مردمان متفاوتى جمع شده اند، اينها براى چه به اين سرزمين آمده اند و به چه منظور و هدفى دست نياز به سوى آسمان بلند كرده اند؟ اين سئوال ها تنها يك پاسخ دارند و آن اين كه همه براى غفران و بخشش آمده اند.

آمده اند تا خداى سبحان حاجت و تضرع آن ها را ببيند، به آنان نظر عنايت كند و از آن ها درگذرد.

پس بايد قلب را قرين ابتهال و تضرع كرد، دل را سرشار از اميد به رحمت الهى نمود، اينجا محل شريفى است، اينجا سرزمين رحمت و مغفرت است. حضرت امير عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه از ايشان پرسيده شد چه كسى از اهل عرفات جرمش بزرگتر است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله پاسخ داد:

«الذى ينصرف من عرفات وهو يظنّ انه لم يغفر له» (1) 513؛

«آن كه از عرفات بر مى گردد و مى پندارد كه آمرزيده نشده است.»

سعيد بن سيار مى گويد: با امام صادق عليه السلام در عرفات بوديم، ايشان در حالى كه مرا به حج تشويق مى كرد فرمود:

«ايّما عبد رزقه اله رزقاً ...» (2) 514؛

«هر بنده اى كه خداوند به او روزى داده باشد و او از آن روزى برداشته و خرج خود و خانواده اش كند، سپس آنان را به حج بيرون آورد و در برابر تابش خورشيد قرار دهد تا آنكه غروب عرفه آنان را موقف آورد و استراحت كند- آيا نديده اى شكافهايى را در آنجا كه در آن ها كسى نيست؟ گفتم: چرا ديده ام فدايت شوم- فرمود: خانواده خود را مى آورد و با آن ها اين رخنه ها و شكافهاى كوه را پر مى كند، خداى متعال و بى شريك فرمايد به بنده ام از روزى خويش دادم، آن روزى را برداشته و خرج خود و خانواده اش كرد. آنگاه آنان را بيرون آورد، آنان را آورد تا با آن ها اين جاهاى خالى را پر كند، در پى آمرزش من. گناهش را مى آمرزم و آنچه فكرش را مشغول ساخته بر عهده مى گيرم و روزيش مى دهم.»


1- . فقيه، ج 2، ص 211، روايت 2183
2- . فروع كافى، ج 4، ص 263، روايت 44

ص: 211

مسأله آمرزش گناهان و اميد به رحمت الهى جهت بخشش و آسودگى در قيامت، در حج، نزد كعبه و بخصوص در عرفات كاملًا جدى است به گونه اى كه حاجى بايد يقين كند كه تمامى گناهانش در مراحل مختلف حج بخشيده شده و قلبش از سياهى گناهان پاك شده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان آخرين پيامبر خدا با سوگند به اين مطلب اشاره فرمود:

«والذى بعثنى بالحق بشيراً ونذيراً، ان للَّه باباً فى سماء الدنيا ...» (1) 515؛

«سوگند به كسى كه به حق مرا بشير و نذير مبعوث كرد، خداوند را در آسمان دنيا ابوابى است كه به آن ها باب رحمت، باب توبه، باب حاجت، باب تفضل، باب احسان، باب بخشش، باب عفو وباب كرم مى گويند. كسى نيست كه به عرفات برود، مگر اين كه خداوند تمامى اين بابها را براى او بگشايد.»

آدمى گناهان متفاوتى دارد، بعضى از معاصى كبيره و نابخشودنى به نظر مى رسند. از آنجا كه لطف و كرم الهى در عرفات بسيار متبلور است، حتى اينگونه گناهكاران هم در عرفات اميد بخشش پيدا مى كنند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوبٌ لَا تُغْفَرُ إِلَّا بِعَرَفَاتٍ» (2) 516؛

«بعضى از گناهان، گناهانى هستند كه بخشيده نمى شوند مگر در عرفات.»

خداوند در عرفات به فاجر هم جواب مى دهد، سخن او را مى شنود و اگر تقاضاى دنيوى داشته باشد، آن را تأمين مى نمايد. اما اگر در دامنه كوههاى عرفات ابرار حضور پيدا كنند و با خدا سخن گويند، خداوند آن ها را در دنيا و آخرت اجابت كرده، گناهانشان را مى آمرزد. امام باقر عليه السلام به اين حقيقت اشاره فرمود:

«مَا يَقِفُ أَحَدٌ عَلَى تِلْكَ الْجِبَالِ بَرٌّ وَ لَا فَاجِرٌ إِلَّا اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ فَأَمَّا الْبَرُّ فَيُسْتَجَابُ لَهُ فِي آخِرَتِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ أَمَّا الْفَاجِرُ فَيُسْتَجَابُ لَهُ فِي دُنْيَاهُ» (3) 517.

«برّ و فاجرى بر دامنه كوههاى عرفات وقوف نكرد، مگر اين كه خداوند او را


1- . همان
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 294
3- . فروع كافى، ج 4، ص 263، روايت 38

ص: 212

اجابت فرمود؛ اجابت برّ در دنيا و آخرت است، اما اجابت فاجر فقط در دنياى اوست.»

وقوف در عرفات منافعى بيش از اين دارد، كسى كه در سرزمين نور و معرفت وقوف يابد، گوش و چشم و زبانش هم در امان مى ماند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيانى نورانى فرمود:

«وَ مَنْ وَافَى بِعَرَفَةَ فَسَلِمَ مِنْ ثَلَاثٍ أُذُنُهُ لَا تَسْمَعُ إِلَّا إِلَى حَقٍّ وَ عَيْنَاهُ أَنْ تَنْظُرَ إِلَّا إِلَى حَلَالٍ وَ لِسَانُهُ أَنْ يَنْطِقَ إِلَّا بِحَقٍّ غُفِرَتْ ذُنُوبُهُ وَ إِنْ كَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ». (1) 518

«كسى كه به عرفات بيايد، از سه چيز در امان است: گوشش فقط حق را مى شنود، چشمش فقط به حلال نگاه مى كند، زبانش فقط به حق گويا مى شود و تمامى گناهانش بخشيده مى شود. حتى اگر به اندازه كف هاى اقيانوس باشد.»

سرزمين عرفات مكانى است كه خدا به اهل آن بر فرشتگانش مباهات مى كند، نيكوكارانش را عطا مى كند، خطاكارانش را مى بخشد، معاصى بزرگ در اين وادى محو مى شوند، شيطان در اينجا سرافكنده است، فرشتگان خدا به عرفات هجوم مى آورند، اينجا سرزمين نور و پاكى است. اينجا سرزمين دعا و تقرب است خداوند در اين وادى فوج فوج بندگانش را مى بخشد و مى آمرزد، بزرگترين گناه در اينجا يأس و نااميدى است. خدا با بندگان با معرفتش در عرفات با جمال، لطف و كرم روبه رو مى شود: به آن ها اجازه سخن گفتن با خويش را داده است. عرفات تا بدان حد و پايه بزرگ است كه رسول خدا سه بار فرمود:

«الْحجُّ عَرَفَات» (2) 519؛ «حج عرفات است.»

حال كه جايگاه بيابان عرفات روشن شد، بايد قلب خويش را آماده خشوع و تضرع نمود، يقين به اجابت داشت، خداوند به بركت خوبان و نيكان از خطاهاى همه در مى گذرد، دستها را بايد بلند كرد، گردنها را بايد كشيد، نگاهها را بايد به آسمان دوخت، فريادها را بلند كرد، همتها


1- . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 44، روايت 11408
2- . سنن ترمذى، ج 5، ص 214، روايت 2975

ص: 213

را واحد نمود و از خدا فقط رحمت خواست؛ رحمتى كه انسان را در قبر، برزخ و قيامت آسوده كند، رحمتى كه ذخيره آخرت انسان باشد و رحمتى كه باعث عمران عمر باشد. صحنه عرفات انسان را به ياد قيامت مى اندازد كه همه انسان ها اجتماع مى كنند:

«لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» (1) 520؛

«همه شما را در روز قيامت گرد مى آورد.»

در عرفات هم انسانها اجتماع مى كنند، در قيامت هر كسى تنها محشور مى شود.

«وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً» (2) 521؛

«و همگيشان در روز قيامت تنها نزد او مى آيند.»

در عرفات هم هر انسانى براى خود تنهاست، در قيامت تمامى انسانها به يكباره مبعوث مى شوند.

«إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ» (3) 522؛

«باز در روز قيامت زنده مى گرديد.»

در بيابان عرفات هم در كمتر از يك روز ميليون ها حاجى گويا مبعوث مى شوند. مشابهت ها و مناسبت هاى فراوانى ميان صحراى محشر و صحراى عرفات وجود دارد؛ از اين رو عرفات، يادآور عرصات قيامت و وقوف در اينجا، يادآور وقوف در آنجاست. پس بايد آماده شد و خود را براى رفتن مهيا كرد.

چهار) سرزمين قرب و دعا


1- . انعام: 12
2- . مريم: 95
3- . مؤمنون: 16

ص: 214

قرب دو گونه است؛ قرب خدا به انسان و قرب انسان به خدا. گاه سخن از نزديكى خدا به انسانهاست و زمانى سخن از تقرب يافتن بندگان به خدا. قرب اول علت قرب دوم است؛ از آنجا كه خدا به آدميان نزديك است، انسان مى تواند به او تقرب يافته نزديك و نزديكتر شود.

قرب خدا به بندگان مراتبى دارد؛ گاهى خدا مى فرمايد از حاضران در كنار محتضر به او نزديكتر است:

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ» (1) 523؛

«ما از شما به او نزديكتريم اما شما نمى بينيد.»

گاهى خداى سبحان خودش را از شريان حيات به انسان نزديكتر مى داند:

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (2) 524؛

«ما از رگ گردن به او نزديكتريم.»

گاهى قرب خويش به بندگان را كاملتر كرده، ميان خود و بنده اش پيامبر صلى الله عليه و آله را هم در نظر مى گيرد:

«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ» (3) 525؛

«هر گاه بندگان من درباره من از تو سؤال كردند من نزديكم.»

و گاهى قرب و نزديكى خويش به انسان را به اوج مى رساند و به آدمى مى گويد: من ميان تو و تو ايستاده ام:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» (4) 526؛

«و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش حايل است.»

البته خداوند به ماسوا نهايت نزديكى را دارد و اين مراتب و مراحل را جهت فهم آدمى بيان نموده است.

از آنجا كه قرب خدا به بندگان مراحلى داشت، نزديكى انسان به خدا هم داراى مراتبى


1- . واقعه: 85
2- . ق: 16
3- . بقره: 186
4- . انفال: 24

ص: 215

است. تنها چيزى كه انسان براى تقرب در اختيار دارد، دعاست. انسان مالك هيچ نيست مگر دعا، تنها تضرع و نيايش است كه مملوك انسان بوده در اختيار او است. حضرت امير عليه السلام در دعاى كميل فرمود: «يا سريع الرضا اغفر لمن لا يملك الاالدعا». تنها سلاحى كه انسان دارد، اكسير اشك است. انسان با سلاح به جنگ دشمن مى رود. تنها وسيله اى كه بنده را در برابر شيطان مسلح مى كند، گريه است. اشك و آه، بهترين جلوه خشوع و تضرع است. گريه انسان را تسليم خدا مى كند و تضرع و تسليم براى شيطان بسيار زجرآور است و براى خدا بسيار شيرين!

دعا نداى اهل بعيد است، دعا براى رفع علت و آسيب است، دعا هشدارى به انسان است كه از خدا دور است، دعا اشارتى به بنده است كه زمانِ تقرب است و خداوند آدميان و پريان را فقط براى عبادت و عبوديت آفريد:

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (1) 527؛

«جن و انس را نيافريدم مگر براى عبادت.»

عصاره عبادت دعاست. اگر خلقت انسان براى بندگى و نيايش است، بايد به اقتضاى خلقت پاسخ شايسته داد. او دعاى بنده اش را مى شنود و درخواستش را بر آورده مى سازد. نيايش وصول به رحمت بيكران الهى است، دعا باران رحمت الهى را موجب مى شود، و راز و نياز با خدا آلودگى ها را مى زدايد و عرفات سرزمين قرب و دعاست.

اوج دعا در بيابان عرفات، دعاى نورانى سيدالشهدا عليه السلام كنار كوه رحمت است. سالار شهيدان نخست زبان به حمد و ثناى الهى گشوده، از جواد، حكيم، رحيم، نور، سميع، بصير، لطيف، خبير و رئوف سخن مى گويد. سپس در حاليكه اشك از ديده هايش جارى است با نهايت ادب، شور و عشق دست نياز به سوى خدا بلند كرده عباراتى بر زبان جارى مى سازد كه فقط لايق پدر امام سجاد عليه السلام است؛ امام سجادى كه سرّ دعا را بر انسان گشود و دعا را براى بشر معنا كرد و نحوه راز و نياز با خدا را به آدمى آموخت. آرى چه زيباست كه اين كلمات عاشقانه را از زبان حسين بن على عليه السلام در بيابان عرفات بگوييم، وه، چه با صفاست كه با نهايت خشوع و عشق ورزى از عمق جان در وادى نور و معرفت با خدا سخن بگوييم.


1- . ذاريات: 56

ص: 216

دعا در اين زمان و اين سرزمين قطعاً مستجاب است و گناهان آدمى به حتم مغفور. شايد يكى از اسرار اين مسأله حضور امام زمان عليه السلام در عرفات باشد. صاحب الامر عليه السلام در حج، در عرفات و در منى قطعاً حاضر است و براى امتش دعا مى كند، آن ها را مى بيند و به آن ها نظر عنايت دارد، خداوند هم به بركت حضور حجة بن الحسن عليه السلام به حجاج نظر لطف كرده، آن ها را مورد مرحمت خويش قرار مى دهد. محمد بن عثمان عمرى، از نواب خاص امام زمان درباره حضور صاحب الامر عليه السلام در عرفات مى گويد (1) 528:

«واللَّه ان صاحب هذاالامر ليحضر الموسم كل سنة يرى الناس و يعرفهم و يرونه و لا يعرفونه»؛

«سوگند به خدا كه صاحب الامر هر سال در موسم حاضر است، مردم را مى بيند و مى شناسد. مردم نيز او را مى بينند ولى نمى شناسند.»

سرّ عصر عرفات

عرفات، عصر روز نهم است. در اينجا سئوالى خودنمايى مى كند و آن اين كه چرا عصر براى وقوف در عرفات انتخاب شده است؟ اين سئوال را يك يهودى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله هم پاسخى لطيف به او داد كه او را راضى كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِنَّ الْعَصْرَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي عَصَى آدَمُ فِيهَا رَبَّهُ فَفَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أُمَّتِيَ الْوُقُوفَ وَ التَّضَرُّعَ وَ الدُّعَاءَ فِي أَحَبِّ الْمَوَاضِعِ إِلَيْهِ وَ تَكَفَّلَ لَهُمْ بِالْجَنَّةِ وَ السَّاعَةُ الَّتِي يَنْصَرِفُ بِهَا النَّاسُ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي تَلَقَّى فِيهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم». (2) 529

«فلسفه وقوف در عرفات بعد از عصر اين است كه بعد از عصر ساعتى است كه آدم پروردگار خويش را عصيان كرد و خداوند بر امت من وقوف و گريه و دعا را در بهترين جايگاه واجب گردانيد و اعطاى بهشت آنان را به عهده گرفت. و آن ساعتى كه مردم از عرفات كوچ مى كنند، همان ساعتى كه آدم كلماتى را از


1- . فقيه، ج 2، ص 520
2- . امالى صدوق، ص 171

ص: 217

خداوند دريافت كرد و توبه نمود. همانا خداوند توبه پذير و مهربان است.»

بنابراين سرّ عصر عرفات، عصيان آدم و توبه اوست. انسان هاى گنهكار هم بايد در همين زمان در بهترين مكانهاى روى زمين بايستند و از خدا غفران و بخشش طلب كنند.

ص: 218

فصل هشتم: اسرار عرفانى مشعر

اشاره

ص: 219

ص: 220

بعد از وقوف به عرفات در غروب شب دهم بر حاجى واجب است از عرفات به سوى مشعر افاضه (كوچ) كند و بايد شب دهم را تا طلوع صبح در آنجا بماند و قبل از طلوع آفتاب از وادى محسّر تجاوز نكند، اين دومين وقوف واجب حج است كه با وقوف در عرفات تكميل مى شود.

وقوف در مشعرالحرام مستحباتى هم دارد: با دلى آرام از عرفات به سوى مشعر متوجه شود، در راه رفتن ميانه روى كند، كسى را آزار ندهد، نماز شام و خفتن را تا مزدلفه به تأخير اندازد، از طرف راست راه نزول كند و نيز مستحب است هر مقدار كه ممكن باشد عبادت و استغفار كند.

همچنين شايسته است سنگريزه هاى رمى در منى را از اين منطقه بردارد. خداوند در آيه اى از آيات قرآن به افاضه از عرفات به سوى مشعر اشاره فرموده، غايت آنرا ذكر دانسته است:

«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِنْ كُنتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنْ الضَّالِّينَ» (1) 530؛

«اگر به هنگام حج طالب روزى خدا باشيد، مرتكب گناهى نشده ايد و چون از عرفات بازگشتيد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد؛ از آن رو كه شما را هدايت كرد، در حاليكه پيش از آن گمراه بوده ايد.»

اين منطقه سه نام معروف دارد: يكى «مزدلفه» و ديگرى «مشعر» و سوم «جمع». درباره وجه نامگذارى اين سرزمين به مزدلفه اينگونه بيان شده است كه جبرئيل در ادامه تعليم


1- . بقره: 198

ص: 221

مناسك حج به ابراهيم عليه السلام به ايشان فرمود: به مشعر نزديك شو (ازدلف). «يا ابراهيم:

ازدلف الى المشعر الحرام فلذلك سميت المزدلفه». به همين جهت اين منطقه را مزدلفه ناميدند. (1) 531 پس اين نامگذارى توسط جبرئيل امين انجام شد.

علت نامگذارى اين منطقه به مشعر، براساس فرموده امام سجاد عليه السلام اين است كه اين سرزمين اشاره (اشعار) به تقوا و خوف خدا دارد. نام سوم مشعر، سرزمين «جمع» است؛ زيرا آدم در اينجا ميان دو نماز مغرب و عشا جمع نمود. امام صادق عليه السلام فرمود:

«سُمِّيَتِ الْمُزْدَلِفَةُ جَمْعاً لِأَنَّهُ يُجْمَعُ فِيهَا الْمَغْرِبُ وَ الْعِشَاءُ». (2) 532

وقوف در مشعرالحرام كه درِ ورود به حرم الهى است اسرارى دارد:

1. شميم رحمت

حاجى براى ورود به سرزمين مشعر، از عرفات گذر كرده است. در آنجا پاك شده، تمام هستى خويش را در زلال بخشش الهى شست و شو داده است. او اينك از آلودگى ها رسته و به وصال حق پيوسته است. قلب حج گزار گواهى مى دهد خداوند به او اقبال كرده بعد از آنكه شايد در گذشته به او ادبار كرده بود. او با ورود به مشعر اذن دخول به حرم مى خواهد او هم اينك در برابر درهاى رحمت الهى ايستاده است و شميم رحمت و عطوفت الهى را بر گونه خويش احساس مى كند، خلعت قبول به تن كرده از حريم فرشتگان خدا درآمده است. زائر بايد تمامى گناهان خويش را- چه كوچك و چه بزرگ- در سرزمين عرفان بر زمين گذارد و قلب آلوده خويش را پاك كند، او در مشعر به قصد تقرب آمده است، او آمده تا خود را در اقيانوس بيكران الهى غرق كند.

حج گزار در مشعر فروغ تابنده برق رحمت را در مى يابد، آنگونه كه موسى در راه مدين در شب تاريك ناگاه در فضاى مبهم شب شعله آتشى ديد و به سوى آن روانه شد و از همين جا نبوت و رسالت او شكل گرفت. «... إِذْ رَأَى نَاراً»؛ (3) 533 «چون آتشى ديد».


1- . المحاسن، ج 2، ص 65، روايت 1181
2- . علل الشرايع، ج 2، ص 437
3- . طه: 10

ص: 222

چراغ صاعقه آن سحاب روشن بادكه زد به خرمن ما آتش محبت او

برق رحمت درخششى از آسمان ربوبيت است كه به چشم سالك مى زند تا او را به درون خانه آورد و به درون مأمن نجات بخواند، رحمت الهى پرتو تجلى اوست كه به بركت ولايت در قلب سالك مى تابد، او را بى قرار كرده، باعث بعثت درونى مى شود. برق رحمت شايد سوزنده و كشنده هم باشد البته كشنده انانيت است. شميم رحمت اميد بخش و روح افزاست، رنجها را به راحتى و آسودگى تبديل مى كند، اضطراب ها، نگرانيها و آلام را مى برد و با پرتو افشانى خويش، جمال الهى را به سالك نزديك مى كند. يكى از عارفان زبان حال خويش را چنين سروده است (1) 534:

هجرت الخلق طراً فى هواكاوايتمت العيال لكى اراكا

فلو قطعتنى فى الحبّ اربالما حنّ الفؤاد الى سواكا (2) 535

آسمان مشعر سرشار از باران رحمت است، ابرهاى بركات آنجا را فرا گرفته است. كافى است كه زائر با دلى پاك و ضميرى آرام بر اين سرزمين گام نهد، ابرهاى رحمت او را فرا گرفته، آنچه در درون دارند به او تقديم مى كنند، رحمت خدا در اين سرزمين از ساحت لطف او مى بارد و آسمان شادمانه به روى زائر خدا لبخند مى زند، جوى سرفرازى و عزت در اين دره جارى است و سنگريزه هاى رمى شيطان در اين سرزمين اميد رحمت مى دهد.

شب ظلمانى و غوغاى مشعرتداعى مى كند صحراى محشر

سفيدى در سياهى مى زند موج بود خاك بيابان هم معطر

2. توشه تقوا

از اسرار مزدلفه، برگرفتن توشه تقوا براى فرداى تنهايى است. در آغاز ورود مجدد به حريم


1- . حلية الاولياء، ج 7، ص 367
2- . در هواى تو، به كلى از تمام مردمان دورى گزيدم و خانواده ام را بى سرپرست رها كردم تا به ديدار تو رسم، پس اگر در راه محبت خويش مرا پاره پاره سازى دلم هرگز به سوى غير تو گرايش نخواهد يافت.

ص: 223

حرم، بايد تصميم جدى گرفت تا معاصى را ترك كرد، از نادانى دور شد و به سمت علم و بصيرت رفت، قصد تقوا نمود و دل خويش را با خوف الهى آراست. امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى فرمود:

«فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَ لَقَطْتَ مِنْهَا الْحَصَى نَوَيْتَ أَنَّكَ رَفَعْتَ عَنْكَ كُلَّ مَعْصِيَةٍ وَ جَهْلٍ وَ ثَبَّتَّ كُلَّ عِلْمٍ وَ عَمَلٍ قَالَ لَا قَالَ فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْخَوْفَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا قَالَ فَمَا مَرَرْتَ بِالْعَلَمَيْنِ وَ لَا صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ وَ لَا مَشَيْتَ بِالْمُزْدَلِفَةِ وَ لَا رَفَعْتَ مِنْهَا الْحَصَى وَ لَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَام». (1) 536 «وقتى به مزدلفه رفتى و از آنجا سنگريزه جمع كردى نيت كردى كه هر معصيت و نادانى را از خويش بزدايى و هر علم و عمل صالحى را در خود ملكه سازى؟

گفت: نه. پرسيد: وقتى بر مشعرالحرام گذر كردى، نيت كردى كه دلت را با بينش اهل تقوا و خوف از خدا بيارايى؟ گفت: نه. فرمود: پس نه به مزدلفه رفته اى، نه از آن سنگريزه برداشته اى و نه از مشعر الحرام عبور كرده اى.»

در مشعر بايد خود را براى مبارزه با شيطان درون و بيرون آماده كرد، شب مشعر شب اشك و شعور است، شب مناجات و بازگشت به خداست. مشعر نشانه شعور انسان گسسته از هوسهاست، مشعر محل معاشقه با آفريننده زيبا رويان عالم است، در اين شب بايد دلى سوخته و وجودى شعله ور را به خدا تقديم داشت، شيفتگان الهى به شب زنده دارى پرداخته و از روزهاى سخت تنهايى نجوا به لب دارند، در اين شب صاحبدلان عاشق سر بر خاك بندگى مى سايند، دقايق را غنيمت شمرده، هر لحظه به دنبال گنج بى پايان معرفت خدايند.

جمال كعبه چنان مى دواندنم به نشاطكه خارهاى مغيلان حرير مى آيد

بيداردلان شيفته و با معرفت اشك هاى صداقت بر گونه دارند. نشانه پشيمانى بر زبان دارند و حسرت درونى بر قلب. آنها آمده اند كه باز گردند، در اين شب بايد آه و ناله گنهكاران چاره سازد، عاصيان تا فرصت باقى است راز و نياز كنند، خواب دنيوى را كنار گذارند و براى


1- . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 170

ص: 224

آينده خويش دعا كنند. خداى سبحان به داود نبى عليه السلام وحى فرمود (1) 537:

«عجب است كسى كه دعوى محبت ما كند و چون شب در آيد پهلو بر بستر غفلت نهد. آيا چنين نيست كه دوست، خلوت با دوست را دوست دارد؟ پس دوستان را با خواب چه كار؟.»

رمز مشعر خودنگهدارى و تقواست، تقوا جهاد با نفس است كه مراتب سه گانه اى دارد (2) 538: اولين مرتبه آن تقواى از محرمات است. مرتبه بعدى، تقواى از شبهات و آخرين مرحله آن، پرهيز از ماسواست.

با اين سه مرتبه انسان به مقام تخليه مى رسد، درونش از آلودگى ها پاك شده، ضميرى طاهر پيدا مى كند، بعد از اين دو، گام ديگر بر سالك لازم است؛ يكى تحليه است در اين مرحله صفات نيك در نفس انسان جاى مى گيرد و ديگرى تجليه است كه در اين مرتبه، انوار الهى سرّ انسان را جلا مى دهد.

تقوا آدمى را پاك مى كند وطهارت از گناه ضمير انسان را روشن ساخته، حالت تضرع و خشوع در قلب انسان پايدار مى شود. به امير مؤمنان عليه السلام گفتند: چرا مشعر الحرام از حرم قرار داده شده است؟ ايشان فرمود (3) 539:

«لِأَنَّهُ لَمَّا أَذِنَ لَهُمْ بِالدُّخُولِ وَقَفَهُمْ بِالْحِجَابِ الثَّانِي فَلَمَّا طَالَ تَضَرُّعُهُمْ بِهَا أَذِنَ لَهُمْ لِتَقْرِيبِ قُرْبَانِهِمْ فَلَمَّا قَضَوْا تَفَثَهُمْ تَطَهَّرُوا بِهَا مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي كَانَتْ حِجَاباً بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ أَذِنَ لَهُمْ بِالزِّيَارَةِ عَلَى الطَّهَارَة». (4) 540 «چون خداوند اجازه ورود به زائران را در آستانه در دوم نگهداشته است و چون ناله و دعايشان طول بكشد، به آنان اجازه مى دهد كه قربانى خود را پيش آورند. و چون آلودگى خود را رها كنند و از گناهانى كه ميان خدا و آنان حجاب بود، پاك شوند به آنان اجازه مى دهد كه با پاكى به زيارت آيند.»


1- . الاخلاق، ص 125
2- . المراقبات، ص 201
3- . فروع كافى، ج 4، ص 224، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 448، روايت 17
4- . فروع كافى، ج 4، ص 224

ص: 225

انسانى كه از گناه پاك شد، لايق بهشت مى شود، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«من احيا الليالى الاربع و جبت له الجنة: ليلة التروية و ليلة عرفة، وليلة النحر و ليلة الفطر» (1) 541؛

«هر كس اين چهار شب را شب زنده دارى كند، بهشت براى او واجب است: شب ترويه، شب عرفه، شب عيد قربان و شب عيد فطر.»

امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه وقوف مزدلفه را جهت كسب تقوا مى داند. مشعر براى صعود است، مشعر براى اعتلاى روح به عالم بالاست؛ چنانكه انسان از كوه بالا ميرود، بايد منازل و پلكان صعود، كمال، توحيد و فنا را يك به يك بپيمايد.

«وَ اتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَةَ وَ اصْعَدْ بِرُوحِكَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى بِصُعُودِكَ إِلَى الْجَبَل». (2) 542

عرفات مقام وحدت است و مشعر مقام كثرت. در اين مرحله حاجى بايد مشاعر صعودى و معنوى وقوف پيدا كند تا حكمت آنها را بداند. مشاعر، مدارك انسانى است و قواى ادراكى بايد در اختيار انسان باشد كه اگر چنين شد، سالك به مقام نفى خواطر نايل مى شود و در اين صورت قادر است خلع بدن كند؛ خلع بدن يا موت اختيارى از شرايط حكمت است. شب مشعر، تهجد و راز و نياز با خداست، در اين شب بايد تصميم تقوا گرفت و رويه پرهيزكارى پيشه كرد، عاشقان شب مشعر ذكر خدا مى گويند تا خدا كنارشان نشنيد: «يَا جَلِيسَ الذَّاكِرِينَ»، اوقلب آنها را آرام مى كند و شيرينى ديدار خويش را در كام آنها مى نشاند.

امر على الديار ديار ليلى اقبل ذالجدار و ذالجدارا

فما حب الديار شغفن قلبى و لكن حب من سكن الديارا (3) 543


1- . الفردوس، ج 3، ص 620، روايت 5937
2- . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172
3- . بر ديار ليلى گذر مى كنم و ديوارهاى آنجا را يك به يك مى بوسم، حب ديار شكافهاى قلب مرا پر نكرده بلكه حب كسى كه در اين ديار ساكن است قلب مرا پر كرده است.

ص: 226

فصل نهم: اسرار عرفانى منى، رمى، قربانى و حلق

اشاره

ص: 227

ص: 228

اسرار منى

اشاره

حجاج بيت اللَّه الحرام پس از طلوع آفتاب روز دهم ذى حجه از مشعر به سمت منى افاضه (كوچ) مى كنند تا در اين سرزمين اعمال خاصى را به جاى آورند. واجبات منى سه چيز است كه عبارتند از: رمى جمرات، قربانى و تقصير يا حلق. (1) 544

يك) ياد خدا

خداوند كوچ كردن از عرفات و وقوف در مشعر را همراه با ذكر خود بيان داشته است:

«فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ» (2) 545؛

«چون از عرفات بازگشتيد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد.»

سپس افاضه از مشعر به سمت منى را قرين استغفار كرده است:

«ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (3) 546؛

«سپس از آنجا كه ديگر مردم باز مى گردند شما نيز باز گرديد و از خدا آمرزش بخواهيد كه آمرزنده و مهربان است.»

خداى سبحان در پايان مناسك منى هم بر ذكر خود تأكيد مجدد مى فرمايد:


1- محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.
2- . بقره: 198
3- . بقره: 199

ص: 229

«فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً» (1) 547؛

«چون مناسكتان را به جاى آورديد، همچنان كه پدران خويش را ياد مى كرديد- حتى بيشتر از آن- خداى را ياد كنيد.»

آنچه ميان آيات مزبور مشترك است، ياد خداست. منى در عصر جاهليت محل مناسبى به حساب مى آمد؛ زيرا مشركان در آنجا بتكده اى براى خويش احداث كرده و بتهاى خويش را مى پرستيدند. از سوى ديگر رسم جاهليت اين بود كه پس از انجام مناسك در منى گرد هم مى آمدند و به ذكر نياكان و تبار خويش چه با نظم و چه با نثر مى پرداختند، ارزشهاى قبيله اى خود را مى ستودند و از قدرت آنها در جنگاورى ياد مى كردند. به بيان ديگر، اعراب جاهلى در اين سرزمين فخرفروشى كرده، به ياد آن به خود مى باليدند. قرآن كريم اين رسم جاهلى را سرزنش كرد و بر اين نكته سرانگشت تأكيد گزارد كه اين سرزمين محلى براى ياد نياكان نيست، بلكه جايگاه ياد خداست و در اين بيابان بايد ذكر او گفت، از او غفران و رحمت خواست، به درگاه او پناه برد و دنيا و آخرت را از او درخواست نمود؛ بنابراين سرزمين منى محل ياد خدا، اخلاص دين براى او، توجه به معارف توحيدى و ارج گزاردن نعمت ها و بركات است. حج سرشار از نام خداست، اما در اين سرزمين محبت او، ياد او و مباهات به او تأكيد دو چندان دارد.

نسيمى از صباى دوست دارم به گوش دل نداى دوست دارم

ميان اين همه دلبستگى هاتمنّاى مناى دوست دارم

اين مطلب در يكى از سخنان امام صادق عليه السلام بيان شده است. از ايشان درباره آيه «فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ» (2) 548 سئوال شد. امام در پاسخ فرمود:

«كَانَ الْمُشْرِكُونَ يَفْتَخِرُونَ بِمِنًى إِذَا كَانَ أَيَّامُ التَّشْرِيقِ فَيَقُولُونَ كَانَ أَبُونَا كَذَا وَ كَانَ أَبُونَا كَذَا فَيَذْكُرُونَ فَضْلَهُم».

«مشركان در روزهاى تشريق در منى به نياكان خود افتخار مى كردند و


1- . بقره: 200
2- . بقره: 200

ص: 230

مى گفتند: پدران ما چنين و چنان بودند و فضايل آنها را ياد مى كردند». (1) 549

زبان به سرّ ذكر واقف نيايد بلكه اسرار ذكر را دل به دست مى آورد. منى چيست؟ گفتن او و ياد و نام بردن اوست. با ديده او را عيان ديدن، شعاع خورشيد او را در آسمان دل نظاره كردن، ملك و ملكوت را سرشار از ياد او يافتن. سالك بايد از خود بيرون رود چنانكه مار از پوست بيرون مى رود؛ تا بفهمد حقيقت همه اوست. بايد از دوگانگى برخاست، به سراى وحدت روى آورد. خود را غرقه نور معرفت ساخت، يكسان زيست و يك سو نگريست. خداوند به انسان دو چشم داده، آنگاه كه به خود مى نگرد، سراسر عيب است و كاستى و آنگاه كه به او خيره مى شود، همه حسن است و غنا. به قول خواجه عبداللَّه انصارى: «الهى چون در تو نگرم، مى نازم و چون به خود مى نگرم مى گدازم». (2) 550

دو) رضاى حق

كسى كه به سرزمين منى گام مى نهد، خدا از او راضى مى شود. حاجى از اين اكسير كمياب در منى بهره مند مى شود و مى تواند مزه ملكوتى رضايت حق را بچشد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«إِذَا أَخَذَ النَّاسُ مَوَاطِنَهُمْ بِمِنًى نَادَى مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ أَرْضَى فَقَدْ رَضِيتُ». (3) 551

«چون مردم در منى در جاى خود قرار گرفتند، از سوى خداوند منادى ندا مى دهد كه: اگر مى خواستيد من راضى شوم، راضى شدم.»

خدا از كسى راضى مى شود كه پاك باشد، سياهى گناه از او برداشته شده، همانند كسى باشد كه تازه از مادر متولد شده است. درباره كسى كه به منى كوچ كرده است، از امام عليه السلام چنين نقل شده كه «از گناهانش پاك مى شود همچون روزى كه مادر او را زاده است». (4) 552 چنين كسى


1- . السرائر، ج 3، ص 565
2- . مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ص 403
3- . فروع كافى، ج 4، ص 262، روايت 42
4- . فقيه، ج 2، ص 480، روايت 3019

ص: 231

مى تواند عمل را از سر گيرد و روزى را كه شروع مى كند، روز اول تكليف و شريعت خويش بداند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«أَفَاضَ الرَّجُلُ مِنْ مِنًى وَضَعَ يَدَهُ مَلَكٌ فِي كَتِفَيْهِ ثُمَّ قَالَ اسْتَأْنِفْ» (1) 553.

«وقتى كسى از منى كوچ كرد، فرشته اى دست خود را بر شانه هاى او مى گذارد و مى گويد: عمل از سر گير.»

خداوند كسانى را كه از آنها راضى است در قرآن اعلام فرموده است؛ او از صادقين رضايت دارد (مائده: 119)، از اهل ايمان راضى است (بينه: 8)، او از كسانى كه به مقام اطمينان نائل شده اند، اعلام رضايت كرده است (فجر: 28)، مهاجران و مجاهدان، رضايت خدا را از آن خود كرده اند (توبه: 21)، همچنين اهل تقوا به رضاى او نايل آمده اند (توبه: 109). مى توان به اين مجموعه مورد ديگرى را هم افزود؛ خداوند از كسى كه به سرزمين منى گام نهاد و مناسك حج خويش را به پايان برد، راضى شده است؛ از اين رو رضايت حق در گرو حج است و وادى منى محل اعلام رضايت خشنودى او به حجاج.

در عالم هيچ چيز بهتر از خشنودى خدا نيست و اين مى تواند نهايت آرزو و غايت قصواى يك انسان باشد. اگر خدا از كسى راضى شد، دنيا و آخرتش تأمين است. بهشت براى او تضمين شده مرگى آرام در انتظار اوست و او كام خويش را از زندگانى دنيا برمى گيرد. بنابراين حاجى در منى به مُنا و آرزوى خويش مى رسد. جالب اينكه وجه نامگذارى اين منطقه به منى همين است.

امام رضا عليه السلام در اين باره فرمود:

«الْعِلَّةُ الَّتِي مِنْ أَجْلِهَا سُمِّيَتْ مِنًى مِنًى أَنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام قَالَ هُنَاكَ لِإِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ السَّلَامُ تَمَنَّ عَلَى رَبِّكَ مَا شِئْتَ فَتَمَنَّى إِبْرَاهِيمُ عليه السلام فِي نَفْسِهِ أَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ مَكَانَ ابْنِهِ إِسْمَاعِيلَ كَبْشاً يَأْمُرُهُ بِذَبْحِهِ فِدَاءً لَهُ فَأُعْطِي مُناه».

«علت آنكه به منى، منى گفته اند اين است كه جبرئيل در آن جا به ابراهيم گفت:

هر چه مى خواهى از خداوند تمنا كن. حضرت ابراهيم هم در دل خود از خدا


1- . المحاسن، ج 1، ص 141، روايت 187

ص: 232

خواست كه به جاى فرزندش اسماعيل، قوچى به عنوان فديه قرار دهد و خداوند متعال دستور دهد كه آنرا سر ببرد. خداوند هم خواسته او را اجابت كرد». (1) 554

امام سجاد عليه السلام هم در حديث شبلى به اين معنا اشارتى دارد:

«فَنَوَيْتَ عِنْدَ مَا وَصَلْتَ مِنًى وَ رَمَيْتَ الْجِمَارَ أَنَّكَ بَلَغْتَ إِلَى مَطْلَبِكِ وَ قَدْ قَضَى رَبُّكَ لَكَ كُلَّ حَاجَتِكَ؟ قَالَ: لَا»؛

«وقتى به منى رسيدى و رمى جمرات كردى، آيا نيت كردى كه به خواسته ات رسيدى و خداوند همه حاجتهايت را برآورده است؟ گفت: نه.»

زائر بعد از مزدلفه به سمت منى حركت مى كند. دستور اين است كه در هنگام حركت به سمت چپ يا راست متمايل نشود. راز اين دستور اين است كه حاجى در صراط مستقيم حركت كند و به چپ يا راست منحرف نشود.

«الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّة» (2) 555.

«چپ و راست انحراف است و راه وسط همانا صراط مستقيم است.»

بعد از وصول به منى شايسته است زائر بداند به قربانگاه عاشقان و محل واصلان گام نهاده است. در اين سرزمين بايد شايستگى حضور يافت و با قربانى كردن خواهش هاى نفسانى، غرق در غفران رحمان شد. در اينجا آخرين آزمون هاى الهى رقم مى خورد. سالك حج گزار، احرام بسته، طواف كرده، نماز گذارده، به عرفات و منى وقوف كرده و انفاق نموده است و هم اكنون تائب شده، تمامى گناهانش ريخته است. اشك ندامت بر گونه هايش جارى است، او به درگاه قرب خدا آمده است، پيمانى جديد با خدا بسته تا فقط راه پاكى پيمايد، او روى خويش را سفيد كرده، سياهى را از ضمير و باطن خود زدوده است.

«شاهدى چون ماهى مى رفت در راهى، ناگاه در خاى حمام او افتاد و روى چون ماه را به گِل سياه ديد غمگين شد. عاشق به وى گفت: روى چون ماه را به گل سياه مبين، به مشتى آب بشوى تا باز شايسته نظر شوى. در عالم معنا نيز تو


1- . عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 91؛ علل الشرائع، ص 435، روايت 02
2- . نهج البلاغه، خطبه 16، بند 7

ص: 233

اى مؤمن شاهدى كه از سرمستى غفلت و حبّ دنيا به گل افتاده اى و روى چون ماه را به بلاى گناه، سياه كرده اى، يك شب برخيز و قلعه دل و قبّه ضمير را از صفات و وسواس به خندق پر آب ديده، پاس دار، تا در قيامت پاك گردى. طالبى كه روزنامه محبت نخوانده، او قدر غلبات جذبات تجليات شب چه داند (1) 556؟.»

اسرار رمى

اشاره

يكى از واجبات منى ريگ انداختن به جمره در محلى مخصوص است. سنگها بايد از حرم باشند و آنها را بايد با نيت خالص به سمت جمرات بيندازد، در اينجا هم عدد هفت خودنمايى مى كند؛ يعنى هفت سنگريزه بايد زد. تكبير گفتن، طاهر بودن و دعا كردن از آداب مستحبى رمى جمرات است. در اين لحظه بايد از خدا خواست كه انسان را در حصن خود قرار دهد، عمل او را بالا برد و شر شيطان را نيز از سر او كوتاه كند. رمى را اسرارى است:

يك) راندن شيطان

هفت سنگ برداشتن و آنها را متوالى به سمت سنگى بزرگ انداختن به چه معناست؟ شايد ظاهر اين عمل مبهم باشد، ولى رمى جمرات نشان از معناى لطيف و عميقى دارد. رمى جمرات به معناى مبارزه با شيطان است، رمى جمرات اعلان جنگ با ابليس است. سنگ زدن به جمرات نابود كردن هواهاى نفسانى و خواهشهاى حيوانى است. رمى جمرات، ميراندن شهوات و اخلاق رذيله است. حضرت امير عليه السلام در كلامى نورانى به حكمت اين عمل اشاره فرمود:

«إِنَّ الْجِمَارَ إِنَّمَا رُمِيَتْ لِأَنَّ جَبْرَئِيلَ حِينَ أَرَى إِبْرَاهِيمَ الْمَشَاعِرَ بَرَزَ لَهُ إِبْلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِيلُ أَنْ يَرْمِيَه ...» (2) 557؛


1- . مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ص 74
2- . قرب الاسناد، ص 147، روايت 532

ص: 234

«جمره ها بدين سبب با سنگ زده مى شوند چون جبرئيل محل هاى عبادت را به حضرت ابراهيم عليه السلام نشان داد، ابليس بر او نمايان شد. جبرئيل آن حضرت را فرمان داد كه او را براند. او هم شيطان را با هفت سنگ راند. كنار جمره اولى زير زمين پنهان شد و كنار جمره دوم سر برآورد. با هفت سنگ ديگر او را راند، در جاى دوم به زير زمين رفت و از محل جمره سوم آشكار شد. باهفت سنگ او را زد، او در همانجا به زير زمين رفت.»

رمى، راندن اخلاق ذميمه و اوصاف پست است. در اين مقام بايد خطر كرد و به يكباره عليه خويشتن خويش شوريد، هواى نفسانى را از ريشه كند و بيرون افكند. معناى رمى، مبارزه با نفس اماره است. براساس اصطلاح قرآنى، انسان سه نفس دارد: نفس اماره (يوسف: 53)، نفس لوامه (قيامت: 2) و نفس مطمئنه (فجر: 27). در جمره اولى انسان با شيطان درون و نفس اماره ستيز مى كند. اولين دشمن در راه وصول به قرب الهى، نفس اماره است؛ از اين رو بايد از آنجا شروع كرد و در رمى اول اسب چموش درون را رام كرد. آنگاه كه انسان عملى خلاف انجام دهد از درون سرزنشى دريافت مى كند و اين يكى از عجايب آفرينش آدم است.

سرزنشها از سوى نفس لوامه است. در رمى جمره وسطى انسان دوباره به شيطان سنگ مى زند تا به خود تلقين كند كه نزديك عمل خلاف و معصيت نشود و مبتلا به سرزنشها نگردد.

هر گاه سالك با نفس اماره مبارزه كرد و نفس لوامه اش او را از ارتكاب معاصى بازداشت و از انجام گناهان از او مراقبت نمود، او به نفس مطمئنه واصل شده است. حاجى با رمى جمره عقبى شيطان را به طور كلى از خويش دور مى سازد تا نفس مطمئنه خويش را در امان داشته، آماده وصال به حريم گردد. در اين حالت او سزاوار اين مقام مى شود كه خدا به او بگويد: از تو راضى هستم.

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» (1) 558؛

«اى روح آرامش يافته خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد.»


1- . فجر: 27 و 28

ص: 235

امام زين العابدين عليه السلام در حديث شبلى فرمود:

«فَعِنْدَ مَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ رَمَيْتَ عَدُوَّكَ إِبْلِيسَ وَ غَضِبْتَهُ بِتَمَامِ حَجِّكَ النَّفِيسِ؟ قَالَ: لَا».

«وقتى سنگريزه به جمرات زدى، نيت كردى كه دشمنت ابليس را سنگ باران كرده، با تمامى حج گرانبهايت او را به خشم آورده اى؟ گفت: نه.»

امام صادق عليه السلام هم حكمت تشريع رمى را مبارزه با شهوت، خساست و دنائت معرفى مى فرمايد. ايشان در حديث مصباح الشريعه فرمود:

«وَ ارْمِ الشَّهَوَاتِ وَ الخَسَاسَةَ وَ الدَّنَاءَةَ وَ الْأَفْعَالَ الذَّمِيمَةَ عِنْدَ رَمْيِ الْجَمَرَاتِ».

«و با رمى جمرات، شهوتها، فرومايگى و پستى و ناپسندى را به دور افكن.»

دو) ذخيره نور

هر گاه حج گزار به جمرات سنگ زند، براى خود نورى در قيامت ذخيره نموده است. پس با هر سنگى توشه اى برداشته و با هر رمى روشنايى بيشترى براى قيامت خود از پيش فرستاده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«رَمْيُ الْجِمَارِ ذُخْرٌ يَوْمَ الْقِيَامَة» (1) 559؛

«سنگ زدن به جمرات، ذخيره روز قيامت است.»

اگر سئوال شود كه اين ذخيره چيست، پاسخ آن در روايت ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيان شده است.

«فَإِذَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ كَانَ لَكَ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (2) 560

«هر گاه رمى جمرات كردى براى تو نورى در قيامت خواهد بود.»


1- . فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2195
2- . الترغيب والترهيب، ج 2، ص 207، روايت 3

ص: 236

و از اين طريق از تمامى گناهان خارج شده پاك گرديده است، حتى اگر گناهانش كبيره باشد. همچنين آن حضرت مى فرمايد:

«الْحَاجُّ إِذَا رَمَى الْجِمَارَ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ». (1) 561

«حج گزار وقتى بر جمره ها سنگ بزند از گناهانش بيرون مى آيد.»

انداختن سنگ اظهار بندگى و تشبه به ابراهيم خليل اللَّه است. بايد سنگ انداخت تا پشت شيطان را شكست و اعلام نمود كه من فقط از خدا فرمان برى مى كنم، سنگ انداختن تمرين انقياد و بندگى است، اظهار امتثال و عبوديت است. شيطان زمانى خوار و ذليل مى شود كه انسان را بنده منقاد خدا ببيند، حاجى با رمى فرشته صفت شده، از دام ابليس مى رهد.

شيطان مظهر اسم «البعيد» است و سالك كوى دوست مظهر اسم «القريب». او بايد با رمى خويش از شيطانى كه دور است دورى كند و بر قرب خويش به محضر ربوبى بيفزايد. اما حاجى به هنگام رمى بايد توجه كند كه رمى كننده واقعى خداست زيرا اوست كه به شيطان گفت: «فَإِنَّكَ رَجِيمٌ»؛ (2) 562 «تو مطرودى». و با اين امر خود او را از نزد خويش راند. بنابراين رمى كننده حقيقى خداوند سبحان است و دست حاجى به هنگام رمى، دست خداست زيرا كه فرمود:

«... وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى» (3) 563؛

«و آنگاه كه تير مى انداختى، تو تير نمى انداختى خدا بود كه تير مى انداخت.»

اسرار قربانى

اشاره

كسى كه حج تمتع به جا مى آورد، واجب است بعد از رمى جمره عقبى، قربانى كند؛ يعنى يك شتر يا گاو يا گوسفند ذبح كند. قربانى شرايطى دارد كه در جاى خود بيان شد، چنانكه مستحباتى هم دارد.


1- . فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2196
2- . ص: 77
3- . انفال: 17

ص: 237

آيات متعددى مسأله «هدى» و قربانى را مطرح كرده اند.

«وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ للَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْىِ» (1) 564؛

«حج و عمره را براى خدا به پايان برسانيد و اگر محصور شديد آنچه از قربانى فراهم شود ذبح كنيد.»

از اين آيه يكى از واجبات حج تمتع به دست مى آيد و آن اينكه بايد در سرزمين منى قربانى كرد. از آيه ديگرى تشريع هدى و اهميت آن به دست مى آيد.

«جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْىَ وَالْقَلَائِدَ» (2) 565؛

«خداوند كعبه را بيت الحرام و مايه قيام مردم قرار داد همچنين ماه حرام و قربانى هاى بى نشان و نشان دار را تشريع فرمود.»

ذكر قربانى در عداد و سياق كعبه دليل بر جايگاه رفيع آن در حج است، همچنين هدى نقشى در قيام و قوام انسان ها دارد. قربانى رزق و روزى خداست كه براى مصرف بى نوايان و فقرا از سوى خدا واجب شده است و اين يكى از علتهاى تشريع حكم مزبور است. در موسم حج حيوانات فراوانى قربانى مى شوند كه يكى از علتهاى مهم وجوب قربانى، توزيع گوشت آنها ميان فقرا و مساكين است.

«... وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ» (3) 566؛

«نام خدا را در روزهاى معين به هنگام ذبح چارپايان كه خدا رزق آنان ساخته، ياد كنند. پس از آنها بخوريد و بينوايان فقير را نيز اطعام كنيد.»

همين مطلب در جاى ديگر هم اشاره شده است: (حج: 33- 34). در آيه ديگرى كه مسأله قربانى مطرح شده است، در كنار آن شعائر قرار دارد:


1- . بقره: 196
2- . مائده: 97
3- . حج: 28

ص: 238

«وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ...» (1) 567؛

«شتران قربانى را براى شما از شعائر خدا قرار داديم.»

چنانكه پيداست يكى از شعائر الهى مسأله قربانى و هدى اعلام شده است.

يك) تقوا و اخلاص

به لحاظ اخلاقى و عرفانى مهمترين آيه اى كه درباره قربانى در قرآن وجود دارد، آيه اى از سوره حج است كه اشاره اى روشن به تقوا و اخلاص در هدى دارد:

«لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ» (2) 568؛

«گوشت و خون اين شتران به خدا نمى رسد، آنچه به او مى رسد تقواى شماست.»

اين آيه در واقع دفع دخل مقدر است؛ (3) 569 يعنى شايد كسى توهم كند كه خدا از اين قربانى سود مى برد و به آن حاجتمند است، همچنين اين احتمال وجود دارد كه برخى بپندارند خداوند محتاج گوشت و خون قربانى نيست پس اين كار چه فايده اى دارد؟ اين آيه پاسخى به هر دو پندار است؛ نه خداوند محتاج قربانى است: «گوشت و خون اين شتران به خدا نمى رسد». و نه اين كار بى فايده: «آنچه به او مى رسد پرهيزكارى شماست»؛ بنابراين نفع و حكمت مهمى در اين عمل وجود دارد كه فقط به حج گزار مى رسد و اين نفع چيزى نيست جز تقوا و پرهيزكارى.

تقوا عامل قدرت روح است. پرهيزكارى نفس اماره و احساسات سركش و عاصى انسان را رام مى كند. تقواى الهى دوستان خدا را تحت ولايت او قرار مى دهد، خوف و خشيت خدا هميشه ملازم قلوب اهل تقواست، آنها شب ها را بيدار و به عبادت مشغولند و روزهايشان به روزه و گرسنگى مى گذرد. تقوا آدمى را بصير، دلها را آرام و نفوس را پاك مى كند. در نهج البلاغه مى خوانيم:


1- . حج: 36
2- . حج: 37
3- . الميزان، ج 14، ص 375

ص: 239

«فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طَهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُم». (1) 570

«تقوا دواى بيمارى دلهاى شما، بينايى دلهاى شما، شفاى مرض بدنهاى شما، صلاح و مرهم زخم هاى جانها و مايه پاك شدن نفوس شماست.»

تقوا براى انسان، احسان به ارمغان مى آورد (يوسف: 90)، تقوا سرچشمه معرفت است (طلاق: 2)، تقوا باعث مى شود كارها سهل و آسان گردد (طلاق: 4)، تقوا موجب مى شود زشتى ها و معاصى انسان محو شود (طلاق: 5)، تقوا بهترين توشه قيامت است (بقره: 197)، قرآن هدايتى براى اهل تقواست (بقره: 2)، بهشت براى اهل تقوا مهيا شده (آل عمران: 133)، آينده از آن متقين است (هود: 49)، خدا با متقين است (توبه: 36)، خداوند فقط اعمال متقين را قبول مى كند (مائده: 27) و مهمتر و لطيف تر از همه اينكه متقين محبوب خدا هستند: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»؛ (2) 571 و آنها از دست ساقى حقيقى شراب مى نوشند: «سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»؛ (3) 572 «پروردگار ايشان به آنها شراب پاك مى نوشاند».

يكى از آثار تقوا اينكه طمع را از قلب انسان بيرون رانده، به جاى آن ورع مى نشاند. اين مطلب در فرمايشات امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى چنين آمده است:

«فعندما ذبحت هديك نويت انك ذبحت حنجرة الطمع بما تمسكت به من حقيقة الورع و انك اتبعت سنة ابراهيم بذبح ولده و ثمرة فؤاده و ريحان قلبه و احييت سنته لمن بعده و قربه الى اللَّه تعالى لمن خلفه؟ قال: لا»؛

«يعنى آنگاه كه قربانى ات را سر بريدى نيت كردى كه گلوى طمع را با حقيقت ورع و پرهيزگارى بريدى و از سنت ابراهيم پيروى كردى كه فرزندش، ميوه دلش و گل خوشبوى قلبش را به قربانگاه آورد و آن را سنتى براى آيندگان و وسيله اى براى تقرب به خداوند براى نسلهاى بعد قرار داد؟ گفت: نه.»

همچنين امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه فرمود:


1- . نهج البلاغه، خطبه 198
2- . توبه: 7
3- . انسان: 21

ص: 240

«وَ اذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَى وَ الطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبِيحَة».

«و هنگام قربانى، حنجره و رگهاى هوس و طمع را قطع كن.»

از نكات جالب اينكه در هر دو حديث تعبير به گلو (حنجره) براى طمع شده است. گويا به هنگام قربانى بايد گلوى طمع را چنان فشرد تا آن را خفه كرد و آزمندى را از بيخ و بن بر كند.

قربانى گناهان را مى شويد و مغفرت الهى را شامل حال مى كند. ابى بصير علت و حكمت قربانى را از امام صادق عليه السلام سئوال مى كند. امام مى فرمايد:

«إِنَّهُ يُغْفَرُ لِصَاحِبِهَا عِنْدَ أَوَّلِ قَطْرَةٍ تَقْطُرُ مِنْ دَمِهَا عَلَى الْأَرْضِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ يَتَّقِيهِ بِالْغَيْبِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لَا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ ثُمَّ قَالَ انْظُرْ كَيْفَ قَبِلَ اللَّهُ قُرْبَانَ هَابِيلَ وَ رَدَّ قُرْبَانَ قَابِيلَ» (1) 573.

«با اولين قطره خون قربانى كه به زمين بريزد، خداوند صاحب آنرا مى آمرزد و تا اينكه خدا بداند چه كسى به غيب ايمان دارد. خداوند فرمود: «گوشت و خون شتران به خدا نمى رسد بلكه فقط تقواى شما به خدا مى رسد.» ببين چگونه خداوند قربانى هابيل را پذيرفت اما قربانى قابيل را رد كرد.»

اگر قربانى گناهان زائر را محو مى كند، اگر هدى معاصى را از بين مى برد، اگر با اولين قطره قربانى تمامى گناهان به زمين مى ريزد، در اين صورت نار محو مى شود و آتش دوزخ سايه خود را از سر حاجى دور مى كند. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«إِذَا ذَبَحَ الْحَاجُّ كَانَ فِدَاءَهُ مِنَ النَّارِ» (2) 574؛

«هر گاه حاجى قربانى را ذبح كرد، اين فديه اى براى آتش دوزخ است.»

از حكمتهاى قربانى تقوا و اخلاص است. اخلاص مراتبى دارد (3) 575 و بر اين اساس مى توان گفت كسانى كه قربانى مى كنند، يعنى اهل ايمان و تقوا، درجات و مراتبى دارند. اولين مرتبه اخلاص، تصفيه عمل است از شائبه رضاى مخلوق، در اولين گام سالك بايد مراقب باشد تا


1- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 206؛ علل الشرايع، ص 438
2- . المحاسن، ج 1، ص 67
3- . پرواز در ملكوت، ج 2، ص 80- 85

ص: 241

نيتش آلوده به رضاى مردم نشود، يعنى ريا را از قلب خويش بر كند و از ثنا و ستايش آنها متأثر نشود.

مرتبه دوم، تصفيه عمل از حصول مقصودهاى دنيوى است هر چند آن عمل عبادت باشد، مثل اينكه انسان نماز بخواند براى توسعه رزق يا صدقه بدهد براى سلامتى. البته اين آثار در اين عبادات طبعاً وجود دارد، ولى نبايد آنهارا قصد كرد و نيت خويش را به اين مقاصد دنيوى آلوده ساخت.

مرتبه سوم، پالودن نيت از لذات ظاهرى در عبادت است. اهل اللَّه به هنگام عبادت خود را كاسب نمى بينند و سعى نمى كنند تا در قبال عمل خويش سودى دريافت كنند؛ گرچه اين سود حور و مقصور باشد. اينگونه عبادتها، نيت را آلوده ساخته، نوعى معامله و تجارت محسوب مى شوند.

اخلاص در مرتبه چهارم، نيت را از خوف عقاب و عذاب هاى دوزخ هم پاك مى كند. اينگونه اعمال، عبادت عبيد محسوب مى شوند. از نظر اهل معرفت فرقى ميان انسانى كه عمل خويش را براى حور و مقصور بهشتى يا از خوف عذاب جهنم انجام مى دهد، نيست. اخلاص مراتب ديگرى هم دارد كه در عالى ترين درجاتش بايد از وصول به لذات جمال و بهجت هاى انوار سبحات الهى هم پاك گردد. اوحدى از اهل معرفت كه اهل حب و جذبه اند و اصفياء اللَّه محسوب مى شوند به اين مقام دست مى يابند. سرّ و رمز قربانى در منى كسب مقامات تقوا و اخلاص است.

دو) ذبح نفس

حاجى همينكه قربانى اش را سر بريد و نيت خويش را در اين عمل خالص كرد، از نفسانيت و حيوانيت رها شده، روح خويش را به ملأ اعلى متصل كرده است. قربانى، كالبد تاريك حيوانيت را از روح انسان خارج مى كند، قربانى باعث آزادى روح شده، انسان را به مشاهده انوار قدسى مى رساند.

در واقع قربانى، عمل به سنت ابراهيم عليه السلام است؛ پيامبرى كه نفس خويش را در مسلخ عشق كشت و به ذبح فرزند خويش اقدام نمود و خداوند آنگاه كه صداقت پدر و فرزند را ديد،

ص: 242

قربانى را فديه آن قرار داد. آدمى براى وصول به كمال راهى جز مبارزه با نفس خويش ندارد.

او بايد هواهاى نفسانى را بشناسد و از آنها تبعيت نكند و آنها را زير پاى سلوك له كند.

پيام قربانى امتثال امر الهى است، به وعده او بايد اميد داشت، نفس خويش را بايد فدا كرد، غلبه بر هواهاى نفسانى و كشتن درون از رازهاى قربانى كردن است. قربانى در منى بدين معناست كه تمام سرزمين منى قربانگاه است، محل عشق بازى با خالق هستى است. در اين صحنه بايد خويشتن را فنا كرد، انانيت را سر بريد و هر چه در توان است، در اين مسير بذل كرد. قربانى كردن، وفادارى به خداست. خدا از انسان، حقيقت انسان را مى خواهد، بايد خانه دل را با صفا و محبت او آراست و جلال، سطوت و كبريايى اش را به حريم خانه آورد تا با روحى پاك مهياى ديدار او شود.

باز در آن كوش كه قربان كنى هر چه كنى كوش كه با جان كنى

تيغ وفا بر گلوى جان بنه گردن تسليم به فرمان بنه

جان كه نه قربانى جانان شودجيفه تن بهتر از آن جان شود

ساحت اين عرصه كه ارض مناست سر به سر اين دشت فنا در فناست

هر كه نشد كشته شمشير دوست لاشه مردار به از جان اوست

اسرار حلق

بعد از ذبح قربانى لازم است كه حاجى سرش را بتراشد (حلق) و يا از ناخن يا موى خويش قدرى بچيند (تقصير). مستحب است سر را از سمت راست پيش سر تراشيد و نيز موى سر را در منى دفن كرد. سر تراشيدن را اسرارى است از جمله اينكه رحمت خدا را در پى دارد.

چنانكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه ايشان در دعاى خويش فرمود:

«اللَّهُمَّ ارْحَمِ الْمُحَلِّقِين» (1) 576؛

«خدايا بر سر تراشيدگان ترحم كن.»


1- . صحيح بخارى، ج 2، ص 616، روايت 1640؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 945، روايت 317؛ سنن ترمذى، ج 3، 256، روايت 913

ص: 243

همچنين حلق باعث مى شود انسان در زمره كسانى قرار گيرد كه از فزع اكبر ايمن هستند. (1) 577 جالب تر اينكه خداوند در مقابل هر تار موى حاجى نورى در بهشت براى او مقدر مى فرمايد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِن ... فَإِذَا حَلَقَ شَعْرَهُ لَمْ يَسْقُطْ شَعْرَةٌ إِلَّا جَعَلَ اللَّهُ لَهُ بِهَا نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ» (2) 578؛

«همانا بنده مومن ... چون سر بتراشد، موى او نمى ريزد مگر آنكه خداوند در عوض آن نورى در قيامت براى او قرار دهد.»

همچنين امام باقر عليه السلام در دعاى خويش فرمود:

«اللَّهُمَّ أَعْطِنِي بِكُلِّ شَعْرَةٍ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَة» (3) 579.

«خدايا! در عوض هر تار مو، در روز قيامت نورى به من عطا كن.»

اگر مومن در منى سر خويش بتراشد و موى خود را همانجا دفن كند روز قيامت كه به محشر آمد هر تار موى او زبانى گويا پيدا كرده به نام صاحبش لبيك مى گويد. (4) 580 بنابراين سر تراشيدن و موى خويش را در سرزمين منى دفن كردن به معناى جذب رحمت الهى است. سرّ آن نورى است كه در بهشت به انسان عطا مى شود تا با آن نور قلب خويش را در بهشت روشن كند. لبيك حاجى به تمام اجزاى بدنش انتقال يافته، حتى موى او اجابت حق مى كند.

حج گزار در اين لحظات انسان ديگرى شده است. در اين زمان لازم است نشانى از تغيير داشته باشد و با تراشيدن سر و از بين بردن زيبايى صورت، زيبايى سيرت خود را نشان مى دهد.

سرّ مسجد خيف

در سرزمين منى مسجدى به نام خيف وجود دارد. طبق فرمايش امام صادق عليه السلام به اين


1- . فقيه، ج 2، ص 238، روايت 2292
2- . تفسير عياشى، ج 1، ص 100، روايت 284
3- . تهذيب الاحكام، ج 5، ص 244، روايت 826
4- . فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2198

ص: 244

جهت به آن مسجد خيف گفته اند كه در مكان مرتفع واقع شده است. (1) 581 اگر در سرزمينى هموار قسمتى در بلندى قرار گرفته باشد، به آن خيف مى گويند. سزاست كه با شوق و طلب به اين مسجد وارد شد و در آنجا هر چه مى توان نماز گذارد. كسى كه صد ركعت نماز در مسجد منى به جاى آورد، معادل عبادت هفتاد سال است. در اين مسجد هزار پيامبر خدا نماز گزارده اند. (2) 582 لذا نماز گزاردن در اين مسجد مقدس مقام رفيعى دارد، شايد كه انسان در محل پيامبرى نماز بخواند.

سرّ وداع

ابواسماعيل به امام صادق عليه السلام عرض كرد كه هم اينك در حال خروج از مكه ام از كجا وداع كنم؟ امام فرمود:

«تأتى المستجار فتودّعه من ثَمّ، ثُمّ تخرج فتشرب من زمزم ثم تمضى»؛

«كنار ديوار كعبه- مستجار- رفته، از آنجا وداع كن. سپس بيرون رفته، از آب زمزم بنوش و آنگاه برو». (3) 583

در آخرين ديدار زائر به ديدار كعبه مى رود. اگر توانست دست بر در كعبه و حجرالاسود مى نهد، طواف وداع مى كند، آنگاه خود را به خانه خدا مى چسباند، خدا را حمد و ثنا مى كند، بر پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصيائش درود مى فرستد. سپس در حق ديگران آنچه براى خود مى خواهد، دعا مى كند و با تمام وجود به او مى گويد:

«الْمِسْكِينُ عَلَى بَابِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ». (4) 584

«بينوايى به درگاه توست پس بهشت را به او عطا كن.»

حج مقبول دو علامت دارد؛ اول آنكه بنده گناهان خويش را ترك كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:


1- . فروع كافى، ج 4، ص 214
2- . همان
3- . فروع كافى، ج 4، ص 532، روايت 4
4- . همان، روايت 5

ص: 245

«آيَةُ قَبُولِ الْحَجِّ تَرْكُ مَا كَانَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ مُقِيماً مِنَ الذُّنُوبِ». (1) 585

«نشانه قبولى حج آن است كه بنده، گناهانى را كه مرتكب مى شده ترك كند».

ايشان در حديثى ديگر با صراحت بيشتر مى فرمايند:

«مِنْ عَلَامَةِ قَبُولِ الْحَجِّ إِذَا رَجَعَ الرَّجُلُ رَجَعَ عَمَّا كَانَ عَلَيْهِ مِنَ الْمَعَاصِي هَذَا عَلَامَةُ قَبُولِ الْحَجِّ وَ إِنْ رَجَعَ مِنَ الْحَجِّ ثُمَّ انْهَمَكَ فِيمَا كَانَ عَلَيْهِ مِنْ زِنًى أَوْ خِيَانَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ فَقَدْ رُدَّ عَلَيْهِ حَجُّهُ». (2) 586

«از نشانه هاى قبولى حج آن است كه فرد از گناهانى كه انجام مى داده است برگردد. اين نشانه قبولى حج است و اگر از حج باز گردد، ولى همچنان در لجنزار زنا، خيانت يا معصيت فرو رود، حج او به خودش برگردانده مى شود.»

پس اولين نشانه قبولى حج اين است كه حاجى عزم خود را براى ترك گناه جدى ببيند. اگر او در خود حالت ترك گناه احساس كرد حجش پذيرفته شده، اما اگر رغبت و احساسى به سمت گناهان پيشين همچنان در او وجود دارد، خداوند اين حج را پذيرا نيست و به خود بنده گنهكار تحويل مى دهد. اين حج همانند يك نامه پستى است كه بر آن آدرس مقصد نوشته نشده باشد كه طبعاً به سمت فرستنده برگشت مى خورد؛ چنين حجى به مقصد نمى رسد.

حجى را كه خدا بپذيرد علامت ديگرى هم دارد و آن نورانيت درون است. فرموده امام صادق عليه السلام اين است:

«الْحَاجُّ لَا يَزَالُ عَلَيْهِ نُورُ الْحَجِّ مَا لَمْ يُلِمَّ بِذَنْبٍ». (3) 587

«حاجى به صورت مستمر نورى از حج دارد، مادام كه نزديك گناه نشود.»

در اين ترديدى نيست كه حج براى انسان نور مى آورد، اين نور باطنى با هر گناهى ضعيف و ضعيف تر مى شود تا آنجا كه از بين مى رود. اما اگر حاجى بر تقواى خويش بيفزايد، راه مراقبت پيش گيرد و بر عهد و پيمانى كه با خدا بسته، باقى باشد، نور حج در او فزونى يافته،


1- . همان، ص 280، روايت 5
2- . جعفريات، ص 66
3- . فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 11

ص: 246

آهسته آهسته وجودش را فرا مى گيرد.

حاجى براى وداع به مسجدالحرام مى آيد؛ اين لحظه، زمان وداع است. لحظات سخت و غمناك جدايى، او سر بر آستان پر مهر آن محبوب حقيقى مى نهد و با تمام وجود او را سپاس گفته، از نعمتهاى بيكرانش قدردانى مى كند. اينك وقت وداع است و اجل در كمين، اينك هنگامه محنت هجران است و مرگ جدايى در پيش. اينك سفر به پايان مى رسد و زائر آهنگ بازگشت دارد؛ بازگشت از يك سفر طولانى، از زمين تا آسمان و از آسمان تا زمين، از ناسوت تا لاهوت و از لاهوت تا ناسوت. در پايان اين سفر حاجى بار ديگر رو به كعبه آورده، بر گرد آن طواف مى كند.

آن روز كه زائر احرام بست و در حريم حرم داخل شد خدا را صادقانه خواند: «رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ» (1) 588 و عهد كرد كه صادقانه به اطاعت پردازد و گام از جاده عبوديت بيرون ننهد، اما امروز زائر او را با اين زبان مى خواند: «وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ»؛ (2) 589 همانگونه كه صادقانه وارد شد، از خدا مى خواهد خارج شود. آغاز و پايانش بر مدار صدق باشد. اين واپسين ديدار است، در آرزوى بازگشتى كه شايد صورت نپذيرد. زائر به ياد مى آورد كه با چه شور و نشاطى گام در مكه نهاد، با چه اشك و آهى نظر به كعبه كرد و با چه عشق و حبّى كعبه را در آغوش گرفت. دريايى از اميد در عمق وجود انسان به جوشش مى آيد، آرامش انسان مى شكند، زيستن مرداب گونه انسان به تلاطم مى افتد، بار اميد بر دوش و گام در راه حقيقت نهاد. اين واپسين ملاقات سرشار از بيم است؛ بيمناكى از اينكه نتوانست رازهاى حج و كعبه را به تماشا نشيند. شوريده از نامستى خويش، غرق در جنون، باز هواى ميكده شيدايى مى كند، او خويش را همچون پروانه اى به شمع مى زند و بى هراس از سوز عشق، خود را به شعله هاى پريشانى اش مى سپارد.

اينك بنده سالك براى وداع آخرين به مسجدالحرام آمده است. نگاه خيره خويش را به كعبه دوخته، آخرين نگاه حسرت به بهشت خدا روى زمين مى كند. او هم اينك رنگ خدا گرفته است، او در آستانه بازگشت است، در اين لحظات منتهاى حظّ خويش را از كعبه مى برد.

او از ماسوا بريده و در آخرين طواف خويش فقط به دوست توجه مى كند. نگاهش خيره به


1- . اسراء: 80
2- . همان

ص: 247

جاده انتظار و قلبش سرشار از اميد به خالق جهان، دلداده اى در هواى دوست و ضميرى مملو از شوق زيارت. او با اين خاطره ها به خدا مى گويد: الهى! اگر هنگام مرگم فرا رسيده و بار ديگر راه به اينجا نخواهم يافت، از من در گذر و اگر هنوز مرا عمر باقى است، توفيق ديدار خانه خودت را بار ديگر نصيبم كن.

روز جدايى كه نبيند كسى تيره تر است از شب هجران بسى

عاشق دلسوخته در هجر يارآورد انجم همه شب در شمار

كس نكند محنت هجر اختيارمرگ جدائى است ميان دو يار

روز وداع است و فراقش ز پس ناله برون آر و به فرياد رس

خون گرى اى ديده به صد هاى هاى وقت جدائى است از آن خاك پاى

بخت كجا رفت هم آغوشيت هست كنون وقت سيه پوشيت

دل به مصيبت كسى افتاده طاق گه ز فراق و گهى از اشتياق

وقت وداع است و اجل در كمين خاصه وداع صنمى اين چنين

اى گل باغ ملكوت الوداع مى روم اكنون به طواف وداع

با خفقان دل و رنج صدابوى تو جان قوت شده الوداع

جان جهانى و به از جان بسى قطع ز جان چون كند آسان كسى

اى گل مشكين به نواى عجيب قطع وصال تو كند عندليب

وصل تو اش سوخت به داغ جگرتا دگرى هجر چه آرد به سر

كرده به راه طلبت جان فدامى شود اكنون به ضرورت جدا

دورى من از تو ضرورى بودورنه كه را طاقت دورى بود

روز جدايى كه خرابم ز توكافرم ار روى بتابم ز تو

گر ز توأم دور كند بخت بدمهر توأم باز كشد سوى خود

ص: 248

فصل دهم: فضائل مدينه منّوره

اشاره

فصل دهم

فضائل مدينه منّوره

ص: 249

ص: 250

سرّ ختم حج به مدينه منوره

بهتر است حج از مكه آغاز و به مدينه ختم شود و زيارت شهر مدينه و مسجد النبى بعد از اتمام مناسك انجام شود. زيارت خانه خدا نسبت به زيارت پيامبرش تقدم دارد. يكى از اصحاب امام باقر عليه السلام از ايشان پرسيد كه آيا از مدينه شروع كنم يا از مكه؟ امام عليه السلام فرمود:

«ابْدَأْ بِمَكَّةَ وَ اخْتِمْ بِالْمَدِينَةِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ». (1) 590

«از مكه آغاز كن و به مدينه ختم نما كه اين برتر است.»

اين مطلب بدون علت نيست، سرّ آن را بايد در مسأله ولايت جست و جو كرد. در روايات متعددى تأكيد شده كه حج را بايد با لقاء امام به پايان رساند. زائر بعد از آنكه اعمال خويش را در موسم تمام كرد، بايد نزد امام برود و همبستگى و ولايت خويش را با اهل بيت اعلام كند.

او بايد نصرت خويش را بر ولى خدا عرضه كند و همچنان كه برگرد كعبه طواف كرد، به سوى امام كوچ كرده، اعلام دوستى با اهل بيت نمايد. امام صادق عليه السلام شرط كامل شدن حج را ديدار امام مى دانست:

«اذا حجّ احدكم فليختم حجّه بزيارتنا لان ذلك من تمام الحج» (2) 591؛

«هرگاه يكى از شما به حج رود، بايد حج خود را با ديدار ما به پايان برد؛ چرا كه اين ديدار براى كامل شدن حج است.»


1- . فروع كافى، ج 4، ص 550، روايت 2
2- . علل الشرايع، ص 459، روايت 1

ص: 251

بر اين اساس مى توان گفت كه ولايت از اركان اصلى حج است، چنان كه از اركان اصلى دين هم به حساب مى آيد.

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً» (1) 592؛

«امروز دين شما را به كمال رسانديم و نعمت خود بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما برگزيدم.»

سرّ نامهاى مدينه منوره

مدينه نامهاى هشتگانه دارد كه تمامى آنها را پيامبر صلى الله عليه و آله عنوان فرموده است. اسامى اين شهر نورانى عبارتند از: مدينه، طيبه، طابه، مسكينه، جبار، محبوره، يندد و يثرب. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره تعابير متعددى دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر سفرى كه به مدينه وارد مى شد، خطاب به آن مى فرمود:

«يا طيبة يا سيّدة البلدان» (2) 593؛

«اى پاك! اى سرور شهرها.»

همچنين مى فرمود:

«ان اللَّه تعالى سمّى المدينة طابة» (3) 594؛

«خداى متعال مدينه را طابه (پاك) ناميده است.»

پس اين شهر آسمانى حتى به لحاظ نامگذارى اشاره به طهارت، رفعت و بزرگى دارد.

نامهاى شهر مدينه را خداوند و رسولش انتخاب كرده اند. پيداست كه نام شهر پيامبر عليه السلام هم بايد پاك باشد؛ زيرا اين، شهرِ برترين خلق روى زمين است. مدينه شهر اكمل انسان هاست، مدينه محلى است كه يادآور گامها، موعظه ها و اشك هاى اهل بيت است، مدينه در خود


1- . مائده: 3
2- . كنز العمّال، ج 12، ص 259، روايت 34941
3- . صحيح مسلم، ج 2، ص 1007، روايت 1385

ص: 252

قطعه اى از بهشت را جاى داده، پس خداوند به اين شهر عزيز نظر و عنايت خاصى دارد.

شهر مدينه منوره

يك) محبوب نبى صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله علاقه و شوق خاصى به اين شهر داشت، هرگاه از سفر مى آمد و نگاهش به ديوارهاى مدينه مى افتاد، از شوق وسايلش را بر زمين مى نهاد و با سرعت بيشترى به سمت اين شهر مى آمد و اگر سوار مركب بود، مركب خويش را با شتاب بيشترى حركت مى داد، اين عمل نشان از حب و شوق زايد الوصف حبيب خدا نسبت به اين شهر داشت. آخرين فرستاده خدا با تشبيه مدينه به مكه مى فرمايد:

«اللهم ان ابراهيم خليلك و عبدك و نبيك دعاك لاهل مكّه وانا محمدٌ عبدك و نبيّك و رسولك ادعوك لاهل المدينه مثل ما دعاك به ابراهيم لاهل مكه ندعوك ان تبارك لهم فى صاعهم و مدّهم و ثمارهم اللهم حبّب الينا المدينة كما حببّت الينا مكة» (1) 595؛

«خدايا! ابراهيم دوست و بنده و پيامبر توست براى اهل مكه تو را خواند. من محمد، بنده و پيامبر و فرستاده توام و براى اهل مدينه تو را مى خوانم، مثل آنچه ابراهيم براى اهل مكه خواست. تو را مى خوانيم كه پيمانه و ميوه آنان را بركت دهى. خدايا، مدينه را محبوب ما گردان، آن چنان كه مكه را محبوب ما ساختى.»

مدينه نسبتى با اشراف مخلوقات و فخر كائنات دارد، برگزيده حضرت رب در اين شهر آرميده است، روح ملكوتى پيامبر صلى الله عليه و آله آنگاه كه از كالبد خاكى رحلت فرمود و به عالم بالا صعود كرد، نهايت احاطه را بر اين عالم دارد و هيچ ذره اى در اين عالم نيست كه نزد ايشان منكشف نباشد. وجود پاك حبيب خدا در كل كائنات توان تصرف و تأثير را دارد از اين رو هر كه به اين شهر وارد شد، مورد مرحمت و لطف خاص ايشان واقع مى شود. نصيب لطف ايشان شامل


1- . مسند ابن حنبل، ج 8، ص 384، روايت 22693

ص: 253

اهل مدينه است، دامن شفاعتش همه را فراگير است و از خداى سبحان براى همه طلب مغفرت و عفو مى نمايد.

مدينه شهر اشرف خلايق است، شهر حبيب خداست، انسانى كه در معراج، جبرئيل امين را گذاشت و او از مصاحبت پيامبر صلى الله عليه و آله درماند. او به اندازه «قاب قوسين أو ادنى» نزديك و نزديكتر شد، به افق اعلى رسيد، اسم اعظم الهى را دريافت كرد و صاحب كوثر و شفاعت كبرا شد. مكانت و منزلت او نزد خدا به حدى است كه انبيا و مرسلين از اولين تا به آخر و حتى ملائكه مقرب به آن غبطه مى برند. خداى سبحان تنها در باب او فرمود:

«لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاك».

ديوارهاى مدينه يادآور هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب اوست، در اينجاست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از سوى خدا احكام دين را بيان مى فرمود و سنت هاى خويش را ارائه مى كرد، در اين شهر برگزيده خدا با دشمنان به نبرد پرداخت و دين خدا را آشكار نمود، گامهاى استوار رسول حق صلى الله عليه و آله در اين وادى است. هر جا كه زائر پا نهد، جاى پاى مقدس ترين انسان هاست لذا بايد با كمال آرامش و سكينه قدم گذارد، بايد خشوع و وقار سرورِ دو عالم را در خاطره زنده كرد، بزرگمردى كه رسوم جاهليت را برچيد و با هدايتهاى دلسوزانه خويش راه مستقيم را پيش روى بشر نهاد.

ماه فروماند از جمال محمدسرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلك را كمال و منزلتى نيست در نظر قدر با كمال محمد

وعده ديدار هر كسى به قيامت ليله اسرى شب وصال محمد

آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه گيتى مجال همت او نيست روز قيامت نگر مجال محمد

همچو زمين خواهد، آسمان كه بيفتدتا بدهد بوسه بر نعال محمد

دو) شهر قرآن

خداى سبحان اراده فرمود كه جانشينى براى خود در زمين قرار دهد:

ص: 254

«وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَلِيفَةً» (1) 596؛

«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفه اى مى آفرينم.»

در ادامه به عنوان معيارى كلى، ملاك خلافت را معرفى فرمود. خلافت الهى از آن كسى است كه جامع اسماء باشد و از خداوند تمامى اسماء را آموخته باشد:

«وَعَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ» (2) 597؛

«و نامها را به تمامى به آدم بياموخت.»

انسانى كه به مقام خلافت نايل شد و خليفه الهى گشت، بايد تمامى اوصاف و ويژگيهاى خدا را واجد باشد؛ زيرا اقتضاى خلافت و جانشينى چيزى جز اين نيست. خليفه خدا آينه تمام نماى اوست، او خدا را با تمامى اوصاف و صفاتش نشان مى دهد، تنها تفاوتى كه ميان مقام خلافت و خدا وجود دارد، اين است كه هرچه خليفه خدا دارد، به اذن الهى دارد. برترين خليفه الهى وجود شريف نبى خاتم صلى الله عليه و آله است. تنها اوست كه كاملترين انسان ها بلكه موجودات روى زمين است؛ بنابراين شهرى كه آرامگاه پيامبر است، بهره اى از خلافت الهى داشته، اوصاف حق در آن نمايان است.

با نگاهى ديگر، غور در بيكرانه عمق آيات ما را به نتيجه زيبايى مى رساند. خداوند كسانى را محل حب خويش قرار داده است؛ اهل احسان محبوب خدايند: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»، (3) 598 خداوند پاكان را دوست دارد: «يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»، (4) 599 خداوند حبى نسبت به متقين دارد. «فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»، (5) 600 كسى كه صبر پيشه كند حب خدا را دريافت كرده است: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»، (6) 601 اهل توكل متعلّق حب خدايند: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُ الْمُتَوَكِّلِينَ»، (7) 602 كسى كه اهل قسط و داد باشد محبوب خداست: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُ الْمُقْسِطِينَ»، (8) 603 اگر كسى در راه حق و براى احياى دين خدا به جنگ برخيزد حبّ خدا را براى


1- . بقره: 30
2- . بقره: 31
3- . بقره: 195
4- . بقره: 222
5- . آل عمران: 76
6- . آل عمران: 146
7- . آل عمران: 159
8- . مائده: 42

ص: 255

خويش خريده است: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ» (1) 604 و تبعيت از اوامر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حب الهى را در پى دارد: «فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ». (2) 605

حال اگر مجموعه اوصاف پيش گفته در يك انسان جمع باشد، طبعاً او محبوب خداست و اگر انسانى يافت شود كه به لحاظ احسان، طهارت، تقوا، صبر، توكل، عدالت، جهاد و تسليم، در اوج باشد و قله هاى عظمت، شكوه و كمال انسانى را به خود اختصاص داده باشد، او در اوج محبوبيت خداست. به بيان ديگر او محبوب ترين انسانهاى روى زمين نزد خداست و خداى سبحان بيش از همه به او عشق مى روزد. چنين انسانى در عالم هستى وجود دارد، اين وجود شريف و نازنين كسى نيست جز ختم رسل، حبيب خدا و صاحب آخرين كتاب آسمانى؛ بنابراين رسول خدا صلى الله عليه و آله در عين حال كه به سرّ خلافت الهى نايل شده است، محبوب ترين خلايق نزد اوست.

وجود شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابعادى دارد كه مهمترين آن پيوند و نسبت ايشان با قرآن كريم است.

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا» (3) 606؛

«ما قرآن را بر تو نازل كرديم، نازل كردنى نيكو.»

از طرف ديگر قرآن هم ربط و نسبتى وثيق با مدينه دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«افتتحت القرى بالسيف وافتتحت المدينه بالقرآن» (4) 607؛

«آبادى ها با شمشير فتح شد ولى مدينه با قرآن.»

بنابراين اگر رسول خاتم صلى الله عليه و آله با قرآن پيوند دارد و اگر قرآن ارتباطى با مدينه، مى توان گفت كه مدينه، شهر قرآن است.

سه) وادى پاكى

مدينه آلودگى ها را از انسان دور مى كند. اين شهر نورانى آتش را محو مى سازد، شهر


1- . صف: 4
2- . آل عمران: 31
3- . انسان: 23
4- . كنز العمّال، ج 12، ص 230، روايت 34803

ص: 256

پيامبر صلى الله عليه و آله زائران خويش را همانند رسول خدا صلى الله عليه و آله نموده، آنها را پاك مى گرداند و آنها را از پليدى ها، پلشتى ها و زشتى ها مى رهاند.

گروهى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از احُد باز مى گشتند، در ميان آنها در رابطه با منافقان انشعاب و تفرقه ايجاد شد، گروهى مى گفتند: «آنها را بكشيد» و گروهى ديگر مخالفت مى كردند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«انها طيبه تنفى الخبث كما تنفى النهار خبث الفضّة». (1) 608

«مدينه پاك است، پليدى ها را مى زدايد آنگونه كه آتش چركهاى نقره را».

از اين رو مدينه شهر پاكى و پاكان است. بايد به آنجا با طهارت وارد شد، با طهارت ظاهرى و باطنى نمازگزارد و با خدا به راز و نياز پرداخت و به او گفت:

«يَا صَرِيخَ الْمَكْرُوبِينَ وَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ اكْشِفْ هَمِّي وَ غَمِّي وَ كَرْبِي كَمَا كَشَفْتَ عَنْ نَبِيِّكَ هَمَّهُ وَ غَمَّهُ وَ كَرْبَهُ وَ كَفَيْتَهُ هَوْلَ عَدُوِّهِ فِي هَذَا الْمَكَانِ». (2) 609

«اى فريادرس گرفتاران، اى پاسخ دهنده دعاى بيچارگان، اندوه و غم و ناراحتى مرا بزداى، آنگونه كه از پيامبرت اندوه و غم و گرفتارى را زدودى و در اين مكان از هراس دشمن او را كفايت كردى.»


1- . صحيح بخارى، ج 4، ص 1676، روايت 4313
2- . فروع كافى، ج 4، ص 560، روايت 1

ص: 257

ص: 258

فصل يازدهم: فضائل مسجد النبى (ص)

اشاره

فصل يازدهم

فضائل مسجد النبى صلى الله عليه و آله

ص: 259

ص: 260

مسجد نبوى در آغاز به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله ساخته شد. اين مسجد نخست با خشت و در ابعادى نسبتاً كوچك بنا شد. چون مسلمانان زياد شدند، آنان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خواستند كه فضاى مسجد افزوده شود، پيامبر صلى الله عليه و آله خواسته آنان را پذيرفت و دستور داد بر آن افزودند و مسجد را از يك خشت و نيم بنا كردند، باز هم مسلمانان زياد شدند و گفتند: اى رسول اللَّه! كاش دستور مى داديد مسجد را بزرگ كنند. پيامبر نيز دستور داد تا ديوار آن را با دو رديف خشت بنا كردند، سپس گرما بر آنان چيره شد. از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند تا دستور دهد سايبانى بر مسجد زنند، ايشان هم دستور داد تا ستون هايى از تنه درخت خرما برپا كردند و سپس چوبهاى پهن با شاخه برگهاى درخت خرما بر آن افكندند، تا اينكه باران آمد و سقف مسجد چكه كرد. گفتند: اى رسول اللَّه! كاش فرمان دهى سقف مسجد را گل اندود كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، مسجد بايد سقف و سايبانى همانند سايبان موسى عليه السلام داشته باشد. مسجد النبى به همين وضعيت باقى ماند تا اينكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از دنيا رفت. (1) 610 مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله فضيلتى بزرگ و عظمتى رفيع دارد و علاوه بر مسجد كعبه و مسجد ايليا، يكى از سه مسجد بزرگ روى زمين است. نبى خاتم صلى الله عليه و آله فرمود:

«من خرج على طهر لايريد الّا مسجدى هذا وليصلّى فيه كان بمنزلة حجة» (2) 611؛


1- . فروع كافى، ج 3، ص 295، روايت 1، تهذيب الاحكام، ج 3، ص 261، روايت 58
2- . شعب الايمان، ج 3، ص 500، روايت 4191

ص: 261

«هركس با طهارت بيرون شود و قصدى جز آمدن به مسجد مرا نداشته باشد تا در آن نماز بخواند، مانند انجام حج است.»

بيش از همه نسبت به نماز در مسجد النبى سفارش شده است. گاهى يك نماز در اين مسجد معادل هزار نماز در مساجد ديگر- غير از مسجد الحرام- قرار داده شده (1) 612 و گاهى برابر ده هزار نماز (2) 613 و گاهى نيز به اندازه پنجاه هزار نماز شمرده شده است. (3) 614 رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره مسجد خويش فرمود:

«من صلّى فى مسجدى اربعين صلاة لا يفوته صلاة كتبت له براءة من النار و نجاة من العذاب و برى ء من النفاق» (4) 615؛

«هر كس در مسجد من چهل نماز بخواند، بى آنكه حتى يك نماز از او فوت شود، براى او برائت از دوزخ و نجات از عذاب نوشته مى شود و از نفاق هم پاك مى شود.»

مسجد النبى، زيارت آن و مشاهده قبر نورانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اسرارى دارد كه به آنها اشاره مى شود:

يك) ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله

نفوس قدسى هرگاه از بدنهاى شريف خويش جدا شوند و به عالم جبروت ارتحال نمايند، تسلط و احاطه آنها بر اين جهان به غايت مى رسد، امور اين عالم بر آنها مكشوف بوده، تصرف و تأثير و نفوذ در اين عالم بر آنها ممكن است، آنها زنده اند و از دست خداى خويش روزى مى خورند؛ روزى آنها با خداست: «بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ». (5) 616

هر كس در مقابل قبر آنها بايستد و نزد جسم شريف آنها وقوف كند و در برابر مشاهد نورانى آنان حضور يابد، از فضل آنها بهره مند مى شود، اين وجودهاى نورانى نسبت به زائر


1- . فروع كافى، ج 4، ص 556، روايت 10
2- . ثواب الاعمال، ص 50، روايت 1
3- . سنن ابن ماجه، ج 1، ص 453، روايت 1413
4- . مسند ابن حنبل، ج 4، ص 311، روايت 12584
5- . آل عمران: 169

ص: 262

خويش آگاهى كامل دارند، سئوال ها، درخواست ها و تقاضاهاى آنها را نيك مى دانند. آنان نسيم رحمت خويش را شامل حال زائر مى كنند و رشحات انوار خود را بر آنها افاضه مى فرمايند و نزد خدا براى بخشش گناهان و قضاى حاجات شفاعت و وساطت مى كنند.

آنچه گذشت درباره زيات اوليا و انبياى الهى بود؛ اما زيارت نبى اكرم صلى الله عليه و آله جايگاهى ويژه دارد. هرگاه زائر به نزديك مدينه رسيد و چشمانش به ديوارهاى شهر مدينه افتاد، بايد متوجه باشد كه مدينه شهرى است كه خداوند براى نبيّش انتخاب فرمود و هجرت او را به سوى اين شهر قرار داد. مدينه شهرى است كه در آن فرايض و سنن الهى بنيان نهاده شد، تربت پيامبر صلى الله عليه و آله در اين شهر است، زائر هرجا قدم گذارد، جاى پاى رسول خداست. لذا بايد معرفت خويش را به اين وجود شريف تكميل كند و عمل خويش را با هتك حرمت از بين نبرد.

به هنگام زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله بايد ايشان را روبه روى خويش ببيند، زائر در اين لحظه زيارت زنده مى كند، اگر به سمت قبر ايشان گام بر مى دارد، به وجود مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله تقرب جسته است، او بايد با تمام خضوع و خشوع به مولاى خويش سلام كند كه فرمود:

«ان اللَّه تعالى وكّل بقبره ملكاً يبلّغه سلام من سلّم عليه من امته» (1) 617؛

«همانا خداوند ملكى را بر قبر نبيش وكيل كرده تا سلام هريك از افراد امت را به آن بزرگوار برساند.»

كسى كه به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله برود، همانند آن است كه ايشان را در حياتش زيارت كرده است؛ از اين رو زائر قبر نبى صلى الله عليه و آله، در واقع به ديدار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بار يافته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«من حج فزار قبرى بعد موتى، كان كمن زارنى فى حياتى» (2) 618؛

«هركس حج به جا آورد و پس از مرگ من، مرا زيارت كند، همچون كسى است كه در حال حيات من، مرا زيارت كرده است.»

امام صادق عليه السلام به زائران قبر نبى صلى الله عليه و آله تهنيت مى فرستد. (3) 619 پر واضح است كسى كه با


1- . محجة البيضاء، ج 2، ص 206
2- . السنن الكبرى، ج 5، ص 403، روايت 10274
3- . فروع كافى، ج 4، ص 549، روايت 3

ص: 263

معرفت به ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله نايل آيد، مجاورت و قرابت او را براى خويش خريده است.

جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت است؛ بنابراين جايگاه زائر او هم در بهشت برين خواهد بود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ به سيد الشهدا عليه السلام كه درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله سئوال كرد فرمود:

«يَا بُنَيَّ مَنْ زَارَنِي حَيّاً أَوْ مَيِّتاً أَوْ زَارَ أَبَاكَ أَوْ زَارَ أَخَاكَ أَوْ زَارَكَ كَانَ حَقّاً عَلَيَّ أَنْ أَزُورَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أُخَلِّصَهُ مِنْ ذُنُوبِهِ» (1) 620.

«پسرم، هركس مرا زنده يا مرده زيارت كند يا پدرت يا برادرت يا خودت را زيارت كند، بر من حق است كه روز قيامت او را زيارت كنم و از گناهانش برهانم.»

همين مضمون در حديث مشابهى خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام آمده است. (2) 621 پيامبر صلى الله عليه و آله در اين روايت قول داده است كه زائر خويش را از هول و هراس و سختيهاى قيامت برهاند و در درجه خويش در قيامت او را همراهى كند.

بنابراين كسى كه به ديدار قبر آخرين فرستاده خدا، نور تمام انبيا و اشرف انسان ها بار يابد، مجاورت، رضايت و ضمانت او را دريافت كرده است. او نزد خدا منزلتى رفيع يافته، از هراسها و شدائد رهايى مى يابد. گناهانش پاك شده، در روزى كه كسى دادرس انسان نيست، ايشان به فريادش مى رسد.

دو) شفاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله شفاعت زائر خويش را تضمين كرده است، ايشان فرمود:

«مَنْ أَتَانِي زَائِراً كُنْتُ شَفِيعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (3) 622

«هركس به زيارت من آيد، روز قيامت شفيع او خواهم شد.»

پس عدم درك زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جفاى به ايشان و خويشتن است. رسول حق صلى الله عليه و آله مى فرمايد:


1- . همان، ص 548، روايت 4
2- . همان، ص 579، روايت 2
3- . قرب الاسناد، ص 65، روايت 205

ص: 264

«مَنْ أَتَى مَكَّةَ حَاجّاً وَ لَمْ يَزُرْنِي إِلَى الْمَدِينَةِ جَفَوْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَنْ أَتَانِي زَائِراً وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِي وَ مَنْ وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِي وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة». (1) 623

«هركس براى حج به مكه آيد و مرا در مدينه زيارت نكند، من هم در روز قيامت بر او جفا مى كنم و هر كه به زيارت من آيد، شفاعت او بر من واجب است و شفاعت هر كه بر من واجب شود، بهشت بر او واجب است.»

زيارت قبر نبى صلى الله عليه و آله بايد با معرفت انجام پذيرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله شريف ترين خلق خداست، او حبيب الهى است و در معراج تا به آنجا رفعت و منزلت يافت كه جبرئيل نتوانست ايشان را همراهى كند، او اسم اعظم الهى است، او صاحب كوثر، شفاعت كبرا و مثل اعلاى حق است.

جايگاه و مكانت او تا بدان حد و پايه است كه تمامى رسل و فرشتگان الهى بدان غبطه مى خورند. علت غايى آفرينش، اوست، رحمتش شامل تمام انسان هاست، او از ضمير تمامى انسان ها و نيز زائرانش آگاه است. او حيات ابدى دارد، جود، شفقت و سخاوتش از همه بيشتر است. خداوند او را در قرآنش به اين وصف متصف فرموده:

«وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (2) 624؛

«و تو راست خلق عظيم.»

آنگاه كه عبد مؤمن معرفت خويش را كامل و محكم نمود، قلبش از شوق زيارت سرشار مى شود. او با سر به زيارت مى رود؛ چنانكه از عارفان نقل شده است كه در راه مكه و مدينه در هر گامى دو ركعت نماز مى گذارند.

با حبيب خدا بايد معامله حب و عشق كرد، اظهار شوق با سرشك اشك است، ديوارهاى مسجد را بايد بوسه زد، زمين آنرا بايد لمس كرد، ظاهر و باطن خويش را با طهارت آراست، با سكينه و وقار آهسته گام برداشت و گامهاى خويش را با حمد و تسبيح همراهى نمود، قلب خويش را به چيز ديگرى مشغول ننمود و با قلب خاشع، چشم گريان و درك انتظار، ضمير خويش را متوجه حضرتش نمود و با اضطرار به درگاهش پناه برد كه به يقين اين دست و اين قلب خالى باز نمى گردند.


1- . علل الشرائع، ص 460، روايت 7
2- . قلم: 4

ص: 265

ص: 266

فصل دوازدهم: فضائل بقيع

اشاره

ص: 267

ص: 268

شايسته است بعد از زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله با دلى پاك و قلبى آرام و با يقين به فضل و كرم خداى رحمان، قصد زيارت ائمه بقيع نمود. حبّ آنان، حبّ پيامبر صلى الله عليه و آله، اطاعت آنان، اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله و خضوع و خشوع در برابر آنان، خضوع و خشوع در برابر جانشين خداست. بايد ذكر آنان را در قلب خويش مقيم كرد، نبايد از آنان روى گرداند، بايد حالت قلبى خويش را تا آخر حفظ كرد و روح خويش را در محضر امامان زنده بقيع حاضر نمود.

درباره مدفن فاطمه زهرا عليها السلام اقوالى است؛ گاهى آنرا در بقيع و گاهى در بيت شريفشان و گاهى ميان قبر و منبر معرفى كرده اند. امام صادق عليه السلام از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ ... لِأَنَّ قَبْرَ فَاطِمَةَ عليها السلام بَيْنَ قَبْرِهِ وَ مِنْبَرِهِ وَ قَبْرَهَا رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة». (1) 625

«بين قبر و منبر من باغى از باغهاى بهشت است؛ زيرا قبر فاطمه بين قبر و منبر است و قبر او باغى از باغهاى بهشت است.»

احاديث متعددى در اين باره وارد شده است (2) 626 كه ميان قبر و منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله باغى از باغهاى بهشت است. منبر ايشان در حوض كوثر قرار دارد. در اين مكان، خانه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام قرار داشته است، پايه هاى منبر پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت واقع شده اند؛ از اين رو نمازگزاردن در اين محدوده، معادل هزار نماز در مساجد ديگر است. تمامى اين امور واقعيت دارد و نبايد در آن شك و ترديد روا داشت و اگر انسان چشمى بينا داشته باشد اين حقايق را خواهد ديد. از امام صادق عليه السلام سئوال شد كه هنوز هم باغى از بهشت در اين محل وجود دارد؟

امام در پاسخ فرمود:


1- . معانى الاخبار، ص 267، روايت 1
2- . صحيح بخارى، ج 1، ص 400، روايت 1138؛ فروع كافى، ج 4، ص 555، روايت 8؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، 12

ص: 269

«نعم انه لو كشف الغطاء لرأيتم» (1) 627؛

«آرى اگر پرده ها برداشته شود خواهيد ديد.»

در بقيع مدفن چهار امام عليهما السلام قرار دارد؛ امام حسن مجتبى عليه السلام، امام سجاد عليه السلام، امام محمد باقر عليه السلام، و امام صادق عليه السلام. همچنين زنان و دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين آرامگاه آرميده اند.

بدنهاى پاك بسيارى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و شهداى صدر اسلام در بقيع دفن شده است.

زيارت امامان بقيع و قبور شهدا آثار و بركات فراوانى دارد كه به يك نمونه از آنها اشاره مى شود. امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَنْ زَارَنِي غُفِرَتْ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ يَمُتْ فَقِيراً». (2) 628

«كسى كه مرا زيارت كند گناهانش پاك شده، هرگز فقير نمى ميرد.»

حاجى اى ره پوى راه كبريااى بدور از كبر و نيرنگ و ريا

اى كفن پوشيده در ميقات عشق اى حجر بوسيده در ميعاد عشق

نغمه لبّيك جارى بر لبت ذكر حق راز و نياز هر شبت

نازم آن سعى صفا و مروه ات آن طواف هفت دور كعبه ات

آن نماز روح بخشت در مقام در سخن با صاحب بيت الحرام

يعنى اى ربّ وَدود دلنوازاين مَنم، بربسته قامت بر نماز

بنده تزوير و زور و زَر نى ام مَست جام باده عرفانى ام

دست جان از دهر شستم اى رفيق تا تو را جويم در اين بيت عتيق

آمدم تا غسل در زمزم كنم معرفت افزون، جهالت كم كنم

در وقوف مشعر آموزم شعوردر مناى عشقِ تو يابم حضور

رَمى تنديس بُت اكبر كنم چشم جان از اشك شوقت تر كنم

بعد از آن در مَسلَخ عشق مناذبح قربانى كنم اى آشنا

آرى، آرى كعبه يعنى عشق و شورحج صراط روشنِ بزم حضور

كعبه يعنى ثقل سنگين زمين بيت معمور خدا، دار الأمين

آنكه حج را ديد، جز حق را نديدنامَد از او غيرِ فعل حق پديد

كتابنامه

بجز قرآن كريم، نهج البلاغه و مفاتيح الجنان.

1- آملى، سيد حيدر، اسرار الشريعه و اطوار الطريقه وانوار الحقيقه، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1362 ه. ش.

2- آملى، سيد حيدر، المحيط الاعظم، بيروت، دار احياء التراث العربى.

3- آملى، سيد حيدر، نص النصوص، تهران، توس، 1367.

4- ابن ابى جمهور، محمد بن على، عوالى اللئالى، مجتبى عراقى (تحقيق)، قم، مطبعة سيد الشهداء، 1403 ه. ق.

5- ابن اثير، مبارك بن مبارك جزرى، النهايه فى غريب الحديث والاثر، ظاهر احمد الذاوى (تحقيق) قم، موسسه اسماعيليان 1367 ه. ش.

6- ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند احمد، عبداللَّه محمد درويش (تحقيق)، بيروت، دارالفكر، 1414 ه. ق.

7- ابن رازى، احمد بن على قمى، جامع الاحاديث للقمىّ، مشهد، حضرة الرضوية المقدسة، 1413 ه. ق.

8- ابن سينا، حسين بن عبداللَّه، الاشارات و التنبيهات، دفتر نشر كتاب، 1403 ه. ش.

9- ابن عربى، محى الدين، انشاء الدوائر، بيروت، دار احياء التراث العربى.

10- ابن عربى، محى الدين، تفسير منسوب به ابن عربى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

11- ابن عربى، محى الدين، رسائل ابن عربى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

12- ابن عربى، محى الدين، فتوحات مكيه، بيروت، دار احياء التراث العربى.

13- ابن فروخ، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم، مكتبة آية اللَّه المرعشى، 1404 ه ق.

14- ابن فروخ، محمد بن حسن، نور الثقلين، قم، مكتبة آية اللَّه المرعشى، 1404 ه. ق.

15- ابن فنارى، حمزه، مصباح الانس، تهران، فجر، 1363 ه. ش.

16- ابن منظور، جمال الدين، لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1410 ه. ق.


1- . فروع كافى، ج 4، 554، روايت 3
2- . تهذيب الاحكام، ج 6، ص 78، روايت 153

ص: 270

ص: 271

17- ابى حنيفه، نعما بن حمد، دعائم الاسلام، قاهره، 1383 ه. ق.

18- احمد بن محمد، مصباح المنير، قم، دار الهجرة، 1405 ه ق.

19- ازرقى، محمد بن عبداللَّه، اخبار مكه، رشدى الصالح ملحس (تحقيق). بيروت، دار الاندلس، 1411 ه. ق.

20- اصبهانى، ابونعيم، حلية الاولياء، بيروت، دارالفكر، 1387 ه. ق.

21- الدقن، محمد، كعبه و جامه آن از آغاز تا كنون، هادى انصارى (ترجمه و تحقيق)، نشر مشعر، 1383 ه. ش.

22- السيد دراج، احمد، الكعبة المشرفه سرّة الارض و وسط الدنيا، قاهره، دار العلم و الثقافة، 1420 ه.

ق.

23- امام جعفر صادق عليه السلام، مصباح الشريعة، تهران، 1408 ه. ق.

24- امام جعفر صادق عليه السلام، منتهى الامال، تهران، 1408 ه. ق.

25- امام حسن عسكرى، التفسير المنسوب الى الامام ابى محمد الحسن بن على العسكرى عليه السلام، قم، موسسة الامام المهدى، 1409 ه. ق.

26- انصارى، عبداللَّه، شرح منازل السائرين، ملاعبدالرزاق كاشانى (شارح).

27- انصارى، عبداللَّه، مجموعه رسائل فارسى خواجه عبد اللَّه انصارى، تهران، انتشارات قوس، 1377 ه. ش.

28- انيس، ابراهيم و ...، المعجم الوسيط، تركيه، المكتبة الاسلامية، 1972 م.

29- باسلامة، حسين بن عبداللَّه، تاريخ الكعبة المعظمة، التهامة، 1402 ه. ق.

30- باسلامة، حسين بن عبداللَّه، تاريخ عمارة مسجد الحرام، التهامة، 1402 ه. ق.

31- برسى، رجب، مشارق انوار اليقين فى اسرار امير المؤمنين عليه السلام، قم، منشورات الشريف الرضى، 1415 ه. ق.

32- بقلى شيرازى، روزبهان، عبهر العاشقين، تهران و پاريس، 1366 ه. ش.

33- بيهقى، احمد بن حسين، السنن الكبرى، بيروت، دار الفكر، 1417 ه. ق.

34- ترمذى، محمد بن عيسى، سنن ترمذى، احمد محمد شاكر (تحقيق)، بيروت، دار احياء التراث.

35- تميمى، احمد بن على، شرح التجليات الالهية، بيروت، 1404 ه. ق

36- تميمى، احمد بن على، مسند ابن يعلى، بيروت، 1404 ه. ق.

37- جعفريان، رسول، آثار اسلامى مكه و مدينه، قم، نشر مشعر، 1382 ه. ش.

ص: 272

38- جنابذى، سلطان محمد، بيان السعاده، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1408 ه. ق.

39- جوادى آملى، عبداللَّه، صهباى حج، قم، مركز نشر اسراء، 1377 ه. ش.

40- حاكم نيشابورى، محمد بن عبداللَّه، المستدرك على الصحيحين، مصطفى عبد القادر عطا (تحقيق)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411 ه. ق.

41- حرّ عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، قم، موسسه آل البيت، 1409 ه. ق.

42- حسام الدين هندى، على المتقى، كنز العمّال، صفوة السصقا (تصحيح)، بيروت، مكتبه التراث الاسلامى، 1397 ه. ق.

43- حلى، ابن ادريس، السرائر، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1410 ه. ق.

44- حميرى قمى، عبداللَّه بن جعفر، قرب الاسناد، قم، 1413 ه. ق.

45- حنفى سمرقندى، نصر بن محمد، تنبيه الغافلين، يوسف على بديوى (تحقيق)، بيروت، دار ابن كثير، 1413 ه. ق.

46- امام خمينى رحمه الله، روح اللَّه، پرواز در ملكوت.

47- امام خمينى رحمه الله، روح اللَّه، چهل حديث، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1378 ه. ش.

48- امام خمينى رحمه الله، روح اللَّه، مصباح الهدايه الى الخلافة و الولاية، سيد احمد فهرى (ترجمه)، تهران، 1360 ه. ش.

49- خالد البرقى، احمد بن محمد، المحاسن، سيد مهدى رجايى (تحقيق)، قم، مجمع جهانى اهل البيت، 1413 ه. ق.

50- خربوطلى، على حسنى، تاريخ الكعبة، بيروت، دار الجيل، 1411 ه. ق.

51- ديلمى، حسن بن ابى الحسن، ارشاد القلوب، بيروت، موسسة الاعلمى، 1398 ه. ق.

52- ديلمى همدانى، شيرويه بن شهردار، الفردوس بمأثور الخطاب، سعيد بن بسيونى زغلول (تحقيق)، بيروت، دار الكتب العلمية، 1406 ه. ق.

53- رازى، شيخ نجم الدين، مرصاد العباد، تهران شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1365 ه. ش.

54- راغب اصفهانى، حسين بن محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، صفوان عدنان داوودى، بيروت، دار القلم، 1412 ه. ق.

55- راوندى، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، موسسه الامام المهدى (تحقيق)، قم، 1409 ه. ق.

56- سراج طوسى، ابو نصر، اللمع، عبد الحليم محمود و طه عبدالباقى مسرور (تحقيق)، مصر، دار الكتب

ص: 273

الحديث، 1960 م.

57- سمرقندى، عبد اللَّه بن عبدالرحمن، سنن الدارمى، قاهره، 1389 ه. ق.

58- سنائى، احمد بن شعيب، سنن سنائى، بيروت، دار المعرفة، 1414 ه. ق.

59- سهروردى، شهاب الدين، عوارف المعارف، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1364 ه. ش.

60- سهيلى، روض الانف، بيروت، دار احياء التراث العربى.

61- سيوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، بيروت، دارالفكر، 1414 ه. ق.

62- شبسترى، محمود، شرح گلشن راز، لاهيجى (شارح)، تهران، انتشارات اسلامى، 1371 ه. ش.

63- شريف رضى، محمد بن حسين، المجازات النبويه، قم، مكتبه بصيرتى، 1406 ه. ق

64- شنوفى، على، مكه المكرمة و الكعبة المشرفة، بيروت، بيت الحكمة، 1989 م.

65- شيخ صدوق، على بن بابويه، كمال الدين و تمام النعمة، على اكبر غفارى (تحقيق)، قم، موسسة نشر الاسلامى، 1405 ه. ق.

66- شيرازى، صدر الدين، شرح اصول كافى، قم، منشورات الاعلمى، 1411 ه. ق.

67- صدوق، على بن بابويه، امالى، بيروت، 1400 ه. ق.

68- صدوق، على بن بابويه، عيون اخبار الرضا، تهران، انتشارات جهان.

69- صدوق، على بن بابويه قمى، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، على اكبر غفارى (تحقيق)، تهران، مكتبة الصدوق.

70- صدوق، على بن بابويه، معانى الاخبار، على اكبر غفارى (تحقيق)، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1361 ه. ش.

71- صدوق، محمد بن على، الخصال، على اكبر غفارى (تحقيق)، بيروت، مؤسسه الاعلمى، 1410 ه. ق.

72- صدوق، محمد بن على، علل الشرايع، نجف، 1385 ه. ق

73- صدوق، محمد بن على، من لا يحضره الفقيه، على اكبر غفارى (تحقيق)، قم، موسسة النشر الاسلامى.

74- طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان، قم، جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية،

75- طبرانى، سليمان بن احمد، الحدائق الناظره، ابومعاذ (تحقيق)، رياض، دار الحرمين، 1415 ه. ق.

76- طبرانى، سليمان بن احمد، الدروس، ابومعاذ (تحقيق)، رياض، دار الحرمين، 1415 ه. ق.

77- طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، حمدى عبد المجيد السلفى (تحقيق)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1404 ه. ق.

78- طبرانى، سليمان بن احمد، معجم الاوسط، ابومعاذ (تحقيق)، رياض، دار الحرمين، 1415 ه. ق.

ص: 274

79- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، سيد هاشم رسولى محلاتى (تحقيق)، بيروت، دارالمعرفة، 1408 ه. ق.

80- طبرى، محمد بن جرير، تفسير طبرى، بيروت، دار الفكر، 1408 ه. ق.

81- طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، سيد احمد حسينى (تحقيق)، تهران، مكتبه نشر الثقافه الاسلاميه، 1408 ه ق.

82- طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، تهران، 1390 ه. ق.

83- عبدالغنى، عارف، تاريخ امراء مكه المكرمة بيروت، دار البشائر، 1413 ه. ق.

84- عطار، احمد عبدالغفور، بناء الكعبة على قواعد ابراهيم، بيروت، 1399 ه. ق.

85- عياشى، محمد بن مسعود، تفسير عياشى، سيد هاشم رسولى محلاتى (تحقيق)، تهران، المكتبه العلميه، 1380 ه. ق.

86- عين القضاة همدانى، ابوالمعالى، تمهيدات، عفيف عسيران (تصحيح)، تهران، كتابخانه منوچهرى

87- عين القضاة همدانى، ابوالمعالى، زبدة الحقائق، عفيف عسيران (تحقيق)، تهران، دانشگاه تهران.

88- فاسى مكى، تقى الدين، شفاء الغرام باخبار بلد الحرام، بيروت، دار الكتب العلمى.

89- فاسى مكى، محمد بن احمد حسينى، العقد الثمين، بيروت، دار احياء التراث العربى.

90- فاكهى، محمد بن اسحاق، اخبار مكه فى قديم الدهر و حديثه، عبد الملك بن عبداللَّه دهيش (تحقيق)؛ بيروت، دار خضر، 1414 ه. ق.

91- فخر رازى، التفسير الكبير، بيروت، دار احياء التراث العربى.

92- فيروز آبادى، محمد بن يعقوب، القاموس المحيط، بيروت، دارالجيل.

93- فيض كاشانى، ملا محسن، المحجة البيضاء، على اكبر غفارى (تحقيق)، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1415 ه. ق.

94- قائدان، اصغر، تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره، قم، نشر مشعر، 1372 ه. ش.

95- قزوينى، محمد بن زيد، سنن ابن ماجه، رياض، 1404 ه. ق.

96- قشيرى، عبد الكريم، ترجمه رساله قشيريه، بديع الزمان فروزانفر (تصحيح)، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374.

97- قشيرى، عبدالكريم، لطائف الاشارات، مصر، مركز تحقيق التراث، 1983 م

98- قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، مطبعة النجف الاشرف.

99- قيصرى، شرح القيصرى على فصوص الحكم، قم، انتشارات بيدار.

ص: 275

100- كاشانى، عزالدين محمود، مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، تهران، زوّار، 1382 ه ش.

101- كُردى مكى، محمد طاهر، التاريخ القويم، بيروت، دار خضر، 1420.

102- كلاباذى، ابوبكر محمد، التعرف، تهران، انتشارات اساطير، 1371 ه. ش.

103- كلينى، محمد بن يعقوب، فروع كافى، على اكبر غفارى (تحقيق)، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1389 ه. ق.

104- مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه. ق.

105- مجلسى، محمد تقى، روضة المتقين، تهران، مركز ثقافى اسلامى، 1406 ه. ق

106- محمدى رى شهرى، محمد، الحج و العمرة، قم، دار الحديث، 1376.

107- محمدى رى شهرى، محمد، بركات سرزمين وحى، قم، مشعر، 1383.

108- مسعودى، محمد بن رديه، الكعبة المشرفة، بيروت، مطالع الرشيد، 1410 ه. ق.

109- مقدسى، محمد بن عبدالواحد، فضائل بيت المقدس، محمد مطيع الحافظ (تحقيق)، بيروت، دار الفكر، 1405 ه. ق.

110- مقريزى، عبدالقادر، بناء الكعبة البيت الحرام، بيروت، شركة دارالبشائر الاسلامية، 1426 ه. ق.

111- ميبدى، رشيد الدين، كشف الاسرار و عدة الابرار، تهران، انتشارات امير كبير، 1357 ه. ش.

112- نجفى، محمد حسن، جامع المقاصد، بيروت، موسسه مرتضى العالمية، 1412 ه. ق.

113- نجفى، محمد حسن، جواهر الكلام، بيروت، موسسه مرتضى العالمية، 1412 ه. ق.

114- نعمانى، محمد بن ابراهيم، الغيبة، على اكبر غفارى (تحقيق)، تهران مكتبة الصدوق.

115- نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسة آل البيت، 1408 ه. ق.

116- هجويرى، على بن عثمان، كشف المحجوب، تهران، كتابخانه طهورى، 1399 ه ش.

117- همدانى، ملا عبدالصمد، بحر المعارف، حسين استادولى (تحقيق)، تهران، حكمت، 1374 ه. ش. (1) 629

________________________________________

1 ( 1). مائده: 82

2 ( 1). المعجم الوسيط، ج 1، ص 156؛ لسان العرب، ج 2، ص 226؛ القاموس المحيط، ج 1، ص 386

3 ( 2). همان

4 ( 1). كشف المحجوب، ص 426

5 ( 1). اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقه، ص 223

6 ( 2). همان، ص 230

7 ( 3). آل عمران: 96

8 ( 4). هود: 7

9 ( 5). آل عمران: 97

10 ( 1). آل عمران: 97

11 ( 2). اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص 230

12 ( 3). كشف المحجوب، ص 427

13 ( 1). همان، ص 422

14 ( 2). همان، ص 424

15 ( 3). همان

16 ( 4). بقره: 197

17 ( 1). كشف الاسرار، ج 1، ص 539

18 ( 2). همان، ج 6، ص 371

19 ( 1). سنن ترمذى، ج 3، ص 175، روايت 810؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 427، روايت 114

20 ( 2). دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

21 ( 1). الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 163، روايت 3

22 ( 2). تنبيه الغافلين، ص 489، روايت 60

23 ( 3). فقيه، ج 2، ص 235، روايت 2287

24 ( 1). المحاسن، ج 1، ص 288

25 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 259

26 ( 3). ثواب الاعمال، ص 73

27 ( 4). المعجم الكبير للطبرانى، ج 3، ص 135، روايت 2910

28 ( 1). دعائم الاسلام، ج 1، ص 293

29 ( 2). همان

30 ( 3). المحاسن، ج 1، ص 64

31 ( 4). فروع كافى، ج 4، ص 258

32 ( 1). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 441، روايت 1534

33 ( 1). الخرائج والجرائح، ج 1، ص 80

34 ( 2). آل عمران: 97

35 ( 3). حج: 27

36 ( 4). بقره: 125

37 ( 5). توبه: 3

38 ( 6). حج: 28

39 ( 1). امالى الصدوق، ص 533، روايت 742

40 ( 2). الخصال، ص 127، روايت 127

41 ( 3). مفاتيح الجنان، دعاهاى هر روز ماه مبارك رمضان

42 ( 4). سنن نسائى، ج 5، ص 113

43 ( 5). تنبيه الغافلين، ص 303، روايت 428

44 ( 1). فقيه، ج 2، ص 620، روايت 3214

45 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 14؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 24، روايت 71

46 ( 3). خصال، ج 2، ص 635؛ وسائل الشيعه، ج 4، ص 116، روايت 4666

47 ( 4). دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

48 ( 1). معانى الاخبار، ص 407، روايت 85

49 ( 2). الفردوس، ج 2، ص 149، روايت 2761

50 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 256، روايت 18

51 ( 4). ثواب الاعمال، ص 71، روايت 6؛ بحارالانوار، ج 99، ص 254، روايت 21

52 ( 1) بحارالانوارج 99 ص 8 روايت 18

53 ( 2) الترغيب و الترهيب ج 2 ص 5 روايت 1035

54 ( 3) حج 27 و 28

55 ( 1) كشف الاسرار ج 6 ص 362

56 ( 2) بيان السعادة ج 3 ص 74

57 ( 3) لطائف الاشارات ج 2 ص 540

58 ( 4) فروع كافى، ج 4، ص 252

59 ( 1). همان، ص 254

60 ( 2). الجعفريات، ص 65

61 ( 1). فقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 295

62 ( 2). الاحتجاج للطبرسى، ج 1، ص 156، روايت 32

63 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 252، روايت 1؛ مكارم الاخلاق، ج 1، ص 518، روايت 1805

64 ( 4). فروع كافى، ج 4، ص 253، روايت 5

65 ( 5). تفسير عياشى، ج 2، ص 289، روايت 63

66 ( 1). اعراف: 96

67 ( 1). الفردوس، ج 2، ص 130، روايت 2664

68 ( 2). صحيح بخارى، ج 2، 553، روايت 1449

69 ( 3). بقره: 203

70 ( 4). الميزان، ج 2، ص 82

71 ( 5). المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 609، روايت 1612

72 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 194

73 ( 2). همان، ص 541

74 ( 3). همان، ص 252

75 ( 1). المستدرك، ج 2، ص 8

76 ( 2). جعفريات، ص 66

77 ( 3). طه: 109

78 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 11؛ المحاسن، ج 1، ص 147، روايت 208

79 ( 2). نور: 35

80 ( 3). زمر: 69

81 ( 4). مائده: 15، 44 و 46

82 ( 5). حديد: 19

83 ( 6). زمر: 22

84 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 281، روايت 3

85 ( 2). الخصال، ص 60، روايت 81

86 ( 3). همان، ص 117، روايت 101

87 ( 4). همان، ص 215، روايت 17

88 ( 5). همان، ص 283، روايت 30

89 ( 6). همان، ص 445، روايت 43

90 ( 7). همان، ص 516، روايت 3

91 ( 8). همان، ص 548، روايت 29

92 ( 9). همان، ص 571، روايت 3

93 ( 10). فقيه، ج 2، ص 217، روايت 2213

94 ( 11). همان

95 ( 1). همان

96 ( 2). همان

97 ( 3). علل الشرائع، ص 405، روايت 6

98 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 271

99 ( 1). كنز العمّال، ج 12، ص 213، روايت 34718

100 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 187، روايت 1

101 ( 3). دعائم الاسلام، ج 1، ص 292

102 ( 1). حج: 26

103 ( 2). فقيه، ج 1، ص 229، روايت 673

104 ( 3). روم: 11

105 ( 4). سجده: 5

106 ( 5). هود: 7

107 ( 1). فصلت: 11

108 ( 2). نازعات: 30

109 ( 3). ر. ك: الكعبة مركز العالم، ص 139- 215؛ الكعبة المشرفة، سرة الارض ووسط الدنيا، ص 21- 35؛ اخبار مكه، ج 1، ص 31- 75

110 ( 4). فروع كافى، ج 4، ص 523، روايت 2

111 ( 5). همان، روايت 3

112 ( 6). همان، روايت 1

113 ( 1). اخبار مكه، ج 1، ص 52

114 ( 2). ر. ك: تاريخ الكعبة المعظمة؛ آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 64- 83؛ تاريخ عمارة مسجدالحرام؛ بناء الكعبه على قواعد ابراهيم عليه السلام؛ تاريخ الكعبة؛ الكعبة المشرفة؛ بناء الكعبه البيت الحرام؛ مكة المكرمةوالكعبة المشرفة؛ تاريخ و آثار اسلامى، ص 43- 48

115 ( 1). مائدة: 97

116 ( 2). مائده: 95

117 ( 3). فقيه، ج 2، ص 190، روايت 2110

118 ( 4). امالى صدوق، ص 166

119 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 230؛ بحارالانوار، ج 96، ص 60

120 ( 2). حج: 29

121 ( 3). حج: 33

122 ( 4). فروع كافى، ج 4، ص 189، روايت 5

123 ( 5). همان، روايت 6

124 ( 1). علل الشرايع، ص 399، روايت 5

125 ( 2). التفسير الكبير، ج 8، ص 158

126 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 189

127 ( 4). بيان السعادة، ج 3، ص 74؛ كشف الأسرار، ج 6، ص 364؛ لطائف الإشارات، ج 2، ص 540؛ تفسيرمنسوب به ابن عربى، ج 2، ص 57

128 ( 1). آل عمران: 96

129 ( 2). علل الشرايع، ج 2، ص 297

130 ( 1). طور: 1- 4

131 ( 2). بيان السعادة، ج 4، ص 117

132 ( 1). كشف الاسرار، ج 3، ص 237- 238

133 ( 2). همان، ج 9، ص 333

134 ( 1). بقره: 156

135 ( 2). مائده: 18

136 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 546

137 ( 2). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 470

138 ( 1). همان، ص 469

139 ( 2). توبه: 1

140 ( 3). تفسير قمى، ص 258؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 75

141 ( 4). زمر: 69

142 ( 1). معانى الاخبار، ص 118

143 ( 2). آل عمران: 33

144 ( 1). همان، ص 119

145 ( 2). مستدرك، ج 2، ص 9

146 ( 1). محجة البيضاء، ص 154، حديث 4

147 ( 2). به نقل از: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 74

148 ( 3). بقره: 186

149 ( 1). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 330

150 ( 2). الجامع الصغير، ج 2، ص 681، روايت 9320

151 محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.

152 ( 3). المحاسن، ج 1، ص 145، روايت 200

153 ( 4). السنن الكبرى، ج 3، ص 502، روايت 6460

154 ( 1). المحاسن، ج 1، ص 144، روايت 199

155 ( 2). همان، ص 145، روايت 102

156 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 241، روايت 6

157 ( 4). همان، ص 240

158 ( 5). يوسف: 24

159 ( 6). طه: 10

160 ( 1). نجم: 18

161 ( 2). انعام: 75

162 ( 1). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 578- 582

163 ( 2). جاثيه: 13

164 ( 3). بقره: 29

165 ( 1). فتوحات مكيه، ج 2، ص 485

166 ( 2). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، مناجات نامه

167 ( 1). اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 229

168 ( 2). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

169 ( 1). المحاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1؛ فقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122

170 ( 2). فقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122؛ المحاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1

171 ( 3). اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 231

172 ( 1). شرح منازل السائرين، باب اخلاص، ص 68

173 ( 2). انفال: 17

174 ( 1). صافات: 180

175 ( 2). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 625

176 ( 3). نص النصوص، ص 174

177 ( 4). فجر: 27- 30

178 ( 1). كهف: 14

179 ( 2). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 326

180 ( 1). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 780

181 ( 2). شورى: 11

182 ( 3). اللمع، ص 156- 158

183 ( 1). همان، ص 159

184 ( 2). فقيه، ج 2، ص 518، روايت 3110

185 ( 3). بحارالأنوار، ج 6، ص 84

186 ( 1). بحارالأنوار، ج 80، ص 352

187 ( 2). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

188 ( 1). ق: 37

189 ( 2). انشقاق: 6

190 ( 1). طه: 12

191 ( 2). علل الشرايع، ج 2، ص 433

192 ( 1). طه: 12

193 ( 2). علل الشرايع، ج 2، ص 433

194 ( 1). زمر: 3

195 ( 2). پرواز در ملكوت، ص 78

196 ( 1). نساء: 100

197 ( 1). فقيه، ج 2، ص 325، روايت 2578؛ قرب الاسناد، ص 162، روايت 592؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 377، روايت 7

198 ( 1). فقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 83، روايت 21؛ علل الشرائع، ص 416، روايت 2

199 ( 2). عوالى اللئالى، ج 4، ص 35

200 ( 1). محجة البيضاء، ج 2، ص 201؛ عوالى اللئالى، ج 4، ص 35، روايت 121

201 ( 2). علل الشرايع، ص 418، روايت 4

202 ( 3). بحارالأنوار، ج 96، ص 124

203 ( 1). هود: 75

204 ( 2). مريم: 41

205 ( 3). بقره: 124

206 ( 4). انبياء: 57

207 ( 5). انعام: 75

208 ( 6). صافات: 109

209 ( 7). كشف المحجوب، ص 424

210 ( 1). انفال: 24

211 ( 1). فقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ المعجم الاوسط، ج 6، ص 193، روايت 6125

212 ( 2). السنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9022 و 9020

213 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 337، روايت 8؛ المحاسن، ج 1، ص 138، روايت 180؛ الفردوس، ج 3، ص 614، 5918

214 ( 2). فقيه، ج 2، ص 221، روايت 2235

215 ( 3). الرحمن: 6

216 ( 4). نور: 41

217 ( 5). بقره: 74

218 ( 6). رعد: 13

219 ( 1). جمعه: 1

220 ( 2). سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2921؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 189، روايت 828؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9019؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 251

221 ( 3). فقيه، ج 2، ص 203، روايت 2140

222 ( 1). علل الشرايع، ص 235، روايت 4؛ امالى الصدوق، ص 234، روايت 247

223 ( 2). الدّر المنثور، ج 1، ص 527

224 ( 3). التاريخ الكبير، ج 4، ص 150، روايت 2285؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2923؛ مسندابن حنبل، ج 1، 688، روايت 2953؛ سنن الدارمى، ج 1، ص 462، روايت 1755؛ فقيه، ج 2، ص 326، روايت 2558

225 ( 1). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 809- 812

226 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 235، روايت 3؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 91، روايت 300 و ص 284، روايت 967

227 ( 1). به نقل از: المراقبات، ص 199

228 ( 1). نازعات: 26

229 ( 2). يوسف: 111

230 ( 3). نور: 44

231 ( 4). آل عمران: 13

232 ( 5). حشر: 2

233 ( 6). مفردات، ص 320

234 ( 1). توبه: 38

235 ( 2). حديد: 27

236 ( 3). قصص: 77

237 ( 1). زمر: 22

238 ( 2). كشف المحجوب، ص 429

239 ( 3). طه: 12

240 ( 1). بقره: 138

241 ( 2). اعراف: 26

242 ( 1). انعام: 94

243 ( 2). مستدرك الوسائل، ج 12، ص 31 و نيز به نقل از: ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 559

244 ( 1). حجرات: 11

245 ( 2). ترجمه فتوحات مكّيه، باب 70- 72، ص 762

246 ( 1). همان

247 ( 2). خصال صدوق، باب 4، حديث 31

248 ( 1). بحار الانوار، ج 99، ص 107

249 ( 2). منتهى الامال، باب 9، فصل 2، روايت 7

250 ( 3). شرح منازل السائرين، ص 13- 15

251 ( 1). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 612

252 ( 1). همان، ص 583- 585

253 ( 2). شعراء: 101 و 102

254 ( 3). توبه: 108

255 ( 1). مائده: 95

256 ( 1). كشف الاسرار، ج 3، ص 237

257 ( 2). لطائف الاشارات، ج 1، ص 449

258 ( 3). مائده: 96

259 ( 4). لطائف الاشارات، ج 1، ص 449

260 ( 1). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 584- 589

261 ( 2). قصص: 60

262 ( 3). طه: 73

263 ( 4). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 584- 589

264 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 356، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 302، روايت 1029

265 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 350، روايت 2

266 ( 1). زمر: 75

267 ( 1). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172

268 ( 2). تحريم: 6

269 ( 3). صافات: 164

270 ( 4). فجر: 22 و 23

271 ( 5). بقره: 30

272 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 2

273 ( 2). همان، ص 412، روايت 5

274 محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.

275 ( 1). همان

276 ( 2). تاريخ بغداد، ج 5، ص 369؛ حلية الاولياء، ج 8، ص 216؛ مسند ابى يعلى، ج 4، ص 330، روايت 4589؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 96، روايت 8

277 ( 1). فتوحات مكيه، ج 1، ص 91 و 246

278 ( 2). شرح التجليات الالهية، ص 177

279 ( 3). فتوحات مكيه، ج 1، ص 355

280 ( 1). همان، ج 2، ص 102؛ شرح التجليات الالهية، ص 291

281 ( 2). ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 503- 508

282 ( 3). كشف المحجوب، ص 374

283 ( 1). اسرار الشريعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص 232

284 ( 2). مفاتيح الجنان، دعاى امام حسين در روز عرفه

285 ( 3). همان

286 ( 1). ترجمه رساله قشيريه، ص 285

287 ( 1). انفال: 24

288 ( 1). فرازى از دعاى كميل

289 ( 2). بقره: 29

290 ( 3). حجر: 87

291 ( 4). لقمان: 27

292 ( 1). اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 230

293 ( 2). نوح: 14

294 ( 3). همان، ص 243

295 ( 4). ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 652

296 ( 5). المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 630، روايت 1686 و ج 3، ص 293، روايت 3056؛ سنن الدرمى، ج 1، ص 472، روايت 1791؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 138، روايت 9292؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 293، روايت 960

297 ( 1). علل الشرايع، ج 2، ص 407

298 ( 2). اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 240

299 ( 3). وسائل الشيعه، ج 27، ص 204

300 ( 4). مصباح الانس، ص 284- 291

301 ( 5). آل عمران: 14

302 ( 6). بقره: 200

303 ( 1). بقره: 201

304 ( 2). حشر: 22- 24

305 ( 1). نجم: 9- 17

306 ( 2). مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، ص 28

307 ( 1) نوح 14

308 ( 2) مرصاد العباد ص 194 و 198

309 ( 3) زمر 22

310 ( 4) مجادله 22

311 ( 5) يوسف 30

312 ( 6) نجم 11

313 ( 7) بقره 31

314 ( 1). اسراء: 70

315 ( 1). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 104، روايت 339؛ فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 5

316 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 406

317 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 410

318 ( 1). سنن نسائى، ج 5، ص 226

319 ( 2). تفسير عياشى، ج 1، ص 59، روايت 93

320 ( 3). مائده: 65

321 ( 4). توبه: 21

322 ( 5). آل عمران: 185

323 ( 6). معارج: 35

324 ( 1). الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 194، روايت 13

325 ( 2). همان، ص 194، روايت 17

326 ( 1). بحارالأنوار، ج 96، ص 220

327 ( 2). علل الشرائع، ص 426، روايت 7

328 ( 3). همان

329 ( 1). آل عمران: 105- 106

330 ( 1). المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 625، روايت 1671؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 120، روايت 9221

331 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 4؛ فقيه، ج 2، ص 191، روايت 2114

332 ( 3). مستدرك الوسائل، ج 9، ص 381

333 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 2؛ قرب الاسناد، ص 237، روايت 930

334 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 1؛ علل الشرايع، ص 424، روايت 2؛ عيون الاخبار الرضا، ج 2، ص 91، روايت 1

335 ( 3). اعراف: 172

336 ( 4). الميزان، ج 8، ص 306

337 ( 1). فاطر: 15

338 ( 2). بحارالأنوار، ج 2، ص 32

339 ( 3). الميزان، ج 8، ص 306

340 ( 4). شرح اصول كافى، كتاب عقل و جهل، روايت 14

341 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 184

342 ( 1). جامع الاحاديث للقمى، ص 71

343 ( 2). الفردوس، ج 2، ص 159، روايت 2808؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 51، روايت 75؛ محجة البيضاء، ج 2، ص 203

344 ( 3). المجازات النبوية، ص 444، روايت 361

345 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 205، روايت 4؛ فقيه، ج 2، ص 242، روايت 2302

346 ( 2). وسائل الشيعه، ج 13، ص 338، روايت 17890

347 ( 3). ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 640

348 ( 1). همان، ص 818

349 ( 1). بقره: 257

350 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 402، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 101، روايت 329

351 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 525

352 ( 1). همان، ج 4، ص 194، روايت 3

353 ( 2). تفسير عياشى، ج 2، ص 241، روايت 12

354 ( 3). الفردوس، ج 4، ص 94، روايت 6292

355 ( 1). اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 348 و 349

356 ( 2). المعجم الكبير، ج 11، ص 254، روايت 11873

357 ( 1). اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 350

358 ( 1). بقره: 37

359 ( 2). الميزان، ج 1، ص 148

360 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 194، روايت 5

361 ( 1). فاطر: 15

362 ( 1). الميزان، ج 17، ص 34

363 ( 2). مفردات، ص 383

364 ( 3). سفينةالبحار، ج 2، ص 378

365 ( 4). مرصاد العباد، ص 115

366 ( 5). آل عمران: 20

367 ( 6). شرح منازل السائرين، ص 129- 131

368 ( 1). علق: 6- 7

369 ( 2). گلستان، ص 179

370 ( 3). بحارالأنوار، ج 19، ص 83

371 ( 1). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 368

372 ( 2). طه: 111

373 ( 1). ربيع الابرار، ج 2، ص 149

374 ( 2). سفينة البحار، ج 2، ص 43

375 ( 3). بحارالأنوار، ج 55، ص 39

376 ( 1). طه: 14

377 ( 2). رعد: 28

378 ( 3). چهل حديث، ص 431

379 ( 1). همان، ص 434- 437

380 ( 1). منازل السائرين، ص 216

381 ( 2). صافات: 102

382 ( 3). عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 167

383 ( 1). كشف المحجوب، ص 386

384 ( 2). همان، ص 387

385 ( 3). خلاصه شرح تعرف، ص 391

386 ( 4). همان، ص 392

387 ( 1). بقره: 125

388 ( 1). بقره: 125

389 ( 2). مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ نورالثقلين، ج 1، ص 148

390 ( 1). كشف الاسرار، ج 1، ص 430؛ بيان السعادة، ج 1، ص 157

391 ( 2). بقره: 257

392 ( 3). آل عمران: 23

393 ( 4). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 19، روايت 53

394 ( 1). التهذيب، ج 5، ص 19، روايت 56؛ فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2167

395 ( 2). عوارف المعارف، ص 293- 296

396 ( 1). مصباح الشريعه، ص 47

397 ( 2). فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2168

398 ( 3). تغابن: 9

399 ( 1). رعد: 39

400 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 334، روايت 3؛ علل الشرايع، ص 433، روايت 2؛ فقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124

401 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 434، روايت 5

402 ( 2). قرب الاسناد، ص 237، روايت 932

403 ( 3). بقره: 124

404 ( 1). بقره: 125

405 ( 2). حج: 26

406 ( 3). بقره: 127

407 ( 4). بقره: 131

408 ( 5). بقره: 124

409 ( 6). هود: 75

410 ( 7). انبياء: 57- 58

411 ( 8). نساء: 125

412 محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.

413 ( 9). انعام: 78

414 ( 1). ممتحنه: 4

415 ( 2). انبياء: 6

416 ( 3). صافات: 103

417 ( 4). صافات: 109

418 ( 5). ابراهيم: 37

419 ( 6). مريم: 48

420 ( 7). بقره: 129

421 ( 8). ذاريات: 24

422 ( 9). انعام: 75

423 ( 1). بقره: 132

424 ( 2). مريم: 42

425 ( 3). نحل: 121

426 ( 4). شعرا: 78- 82

427 ( 5). مريم: 41

428 ( 6). بقره: 130

429 ( 7). بقره: 130

430 ( 8). نجم: 37

431 ( 9). آل عمران: 67

432 ( 1). حج: 27

433 ( 2). انعام: 162 و 163

434 ( 3). انعام: 162 و 163

435 ( 4). بقره: 125

436 ( 5). بقره: 132

437 ( 6). نحل: 123

438 ( 7). نحل: 120

439 ( 8). نحل: 120

440 ( 9). نحل: 122

441 ( 10). نحل: 120

442 ( 11). نحل: 123

443 ( 1). بقره: 126

444 ( 1) بحار انوار ج 12 ص 107 علل الشرائع ص 423 روايت 1

445 ( 2) ذاريات 50

446 ( 3) ترجمه فتوحات باب 70 72 ص 854

447 ( 4) انفال 24

448 ( 1). بحارالأنوار، ج 96، ص 124

449 ( 2). اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 241

450 ( 3). شرح منازل السائرين، ص 200

451 ( 1). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 259

452 ( 2). بقره: 156

453 ( 1). مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ص 81

454 ( 2). بقره: 259

455 ( 3). ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 671

456 ( 4). اسراء: 110

457 ( 1). نساء: 77

458 ( 2). غافر: 39

459 ( 1). بقره: 262

460 ( 2). اعراف: 56

461 ( 3). مصباح الهداية، ص 295

462 ( 4). محجه البيضاء، ج 2، ص 203

463 ( 1). فصلت: 53

464 ( 2). ق: 17

465 ( 1). بقره: 74

466 ( 2). فاطر: 28

467 ( 3). بقره: 74

468 ( 1). انبيا: 30

469 ( 2). حجر: 74

470 ( 3). اسراء: 50

471 ( 1). اسراء: 44

472 ( 2). تهذيب الأحكام، ج 1، ص 96؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 522، روايت 18259

473 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 431، روايت 1

474 ( 2). ابراهيم: 36

475 ( 3). مائده: 118

476 ( 4). انبياء: 83

477 ( 1). مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، ص 147

478 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 430

479 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 202، روايت 2

480 ( 1). الدر المنثور، ج 1، ص 293

481 ( 2). فقيه، ج 2، ص 135، روايت 573؛ مستدرك الوسائل، ج 9، ص 347، روايت 5- 11

482 ( 3). فروع كافى، ج 6، ص 387، روايت 5

483 ( 4). المحاسن، ج 2، ص 399، روايت 2396

484 ( 5). فقه الرضا، ص 46

485 ( 1). يونس: 62

486 ( 2). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 471، روايت 1657

487 ( 3). حج: 29

488 ( 4). فقيه، ج 2، ص 154

489 ( 1). معانى الاخبار، ص 340

490 ( 2). همان

491 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 549

492 ( 1). بروج: 2- 3

493 ( 2). معانى الاخبار، ص 298

494 ( 3). همان

495 ( 4). همان

496 ( 5). هود: 103

497 ( 1). كشف الاسرار، ج 10، ص 438؛ لطائف الاشارات، ج 3، ص 710

498 ( 2). تفسير قمى، ج 1، ص 44

499 ( 1). نام كوهى در عرفات است كه در دامنه آن مسجدى به نام مسجد نمرة بنا شده است. به روايتى حضرت ابراهيم عليه السلام در اين مكان وقوف كرده و در آنجا به نماز و عبادت ايستاده است

500 ( 2). المحاسن، ج 2، ص 65، روايت 1181

501 ( 1). علل الشرائع، ص 436، روايت 1؛ المحاسن، ج 2، ص 64، روايت 1179

502 ( 2). مجمع البيان، ج 1، ص 295

503 ( 1). شرح منازل السائرين، ص 145

504 ( 2). بحارالأنوار، ج 2، ص 32

505 ( 1). عبهرالعاشقين، ص 131

506 ( 2). مائده: 54

507 ( 1). شرح تعرف، ص 345

508 ( 2). ترجمه رساله قشيريه، ص 552

509 ( 3). شرح منازل السائرين، ص 185

510 ( 4). الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 385

511 ( 5). شرح منازل السائرين، ص 187

512 ( 1). مسند ابى يعلى، ج 4، ص 147، روايت 4092؛ ربيع الابرار، ج 2، ص 840

513 ( 1). فقيه، ج 2، ص 211، روايت 2183

514 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 263، روايت 44

515 ( 1). همان

516 ( 2). دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

517 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 263، روايت 38

518 ( 1). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 44، روايت 11408

519 ( 2). سنن ترمذى، ج 5، ص 214، روايت 2975

520 ( 1). انعام: 12

521 ( 2). مريم: 95

522 ( 3). مؤمنون: 16

523 ( 1). واقعه: 85

524 ( 2). ق: 16

525 ( 3). بقره: 186

526 ( 4). انفال: 24

527 ( 1). ذاريات: 56

528 ( 1). فقيه، ج 2، ص 520

529 ( 2). امالى صدوق، ص 171

530 ( 1). بقره: 198

531 ( 1). المحاسن، ج 2، ص 65، روايت 1181

532 ( 2). علل الشرايع، ج 2، ص 437

533 ( 3). طه: 10

534 ( 1). حلية الاولياء، ج 7، ص 367

535 ( 2). در هواى تو، به كلى از تمام مردمان دورى گزيدم و خانواده ام را بى سرپرست رها كردم تا به ديدار تو رسم، پس اگر در راه محبت خويش مرا پاره پاره سازى دلم هرگز به سوى غير تو گرايش نخواهد يافت.

536 ( 1). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 170

537 ( 1). الاخلاق، ص 125

538 ( 2). المراقبات، ص 201

539 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 224، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 448، روايت 17

540 ( 4). فروع كافى، ج 4، ص 224

541 ( 1). الفردوس، ج 3، ص 620، روايت 5937

542 ( 2). مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172

543 ( 3). بر ديار ليلى گذر مى كنم و ديوارهاى آنجا را يك به يك مى بوسم، حب ديار شكافهاى قلب مرا پر نكرده بلكه حب كسى كه در اين ديار ساكن است قلب مرا پر كرده است.

544 محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.

545 ( 1). بقره: 198

546 ( 2). بقره: 199

547 ( 1). بقره: 200

548 ( 2). بقره: 200

549 ( 1). السرائر، ج 3، ص 565

550 ( 2). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ص 403

551 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 262، روايت 42

552 ( 4). فقيه، ج 2، ص 480، روايت 3019

553 ( 1). المحاسن، ج 1، ص 141، روايت 187

554 ( 1). عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 91؛ علل الشرائع، ص 435، روايت 02

555 ( 2). نهج البلاغه، خطبه 16، بند 7

556 ( 1). مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ص 74

557 ( 2). قرب الاسناد، ص 147، روايت 532

558 ( 1). فجر: 27 و 28

559 ( 1). فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2195

560 ( 2). الترغيب والترهيب، ج 2، ص 207، روايت 3

561 ( 1). فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2196

562 ( 2).ص: 77

563 ( 3). انفال: 17

564 ( 1). بقره: 196

565 ( 2). مائده: 97

566 ( 3). حج: 28

567 ( 1). حج: 36

568 ( 2). حج: 37

569 ( 3). الميزان، ج 14، ص 375

570 ( 1). نهج البلاغه، خطبه 198

571 ( 2). توبه: 7

572 ( 3). انسان: 21

573 ( 1). وسائل الشيعه، ج 14، ص 206؛ علل الشرايع، ص 438

574 ( 2). المحاسن، ج 1، ص 67

575 ( 3). پرواز در ملكوت، ج 2، ص 80- 85

576 ( 1). صحيح بخارى، ج 2، ص 616، روايت 1640؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 945، روايت 317؛ سنن ترمذى، ج 3، 256، روايت 913

577 ( 1). فقيه، ج 2، ص 238، روايت 2292

578 ( 2). تفسير عياشى، ج 1، ص 100، روايت 284

579 ( 3). تهذيب الاحكام، ج 5، ص 244، روايت 826

580 ( 4). فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2198

581 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 214

582 ( 2). همان

583 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 532، روايت 4

584 ( 4). همان، روايت 5

585 ( 1). همان، ص 280، روايت 5

586 ( 2). جعفريات، ص 66

587 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 11

588 ( 1). اسراء: 80

589 ( 2). همان

590 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 550، روايت 2

591 ( 2). علل الشرايع، ص 459، روايت 1

592 ( 1). مائده: 3

593 ( 2). كنز العمّال، ج 12، ص 259، روايت 34941

594 ( 3). صحيح مسلم، ج 2، ص 1007، روايت 1385

595 ( 1). مسند ابن حنبل، ج 8، ص 384، روايت 22693

596 ( 1). بقره: 30

597 ( 2). بقره: 31

598 ( 3). بقره: 195

599 ( 4). بقره: 222

600 ( 5). آل عمران: 76

601 ( 6). آل عمران: 146

602 ( 7). آل عمران: 159

603 ( 8). مائده: 42

604 ( 1). صف: 4

605 ( 2). آل عمران: 31

606 ( 3). انسان: 23

607 ( 4). كنز العمّال، ج 12، ص 230، روايت 34803

608 ( 1). صحيح بخارى، ج 4، ص 1676، روايت 4313

609 ( 2). فروع كافى، ج 4، ص 560، روايت 1

610 ( 1). فروع كافى، ج 3، ص 295، روايت 1، تهذيب الاحكام، ج 3، ص 261، روايت 58

611 ( 2). شعب الايمان، ج 3، ص 500، روايت 4191

612 ( 1). فروع كافى، ج 4، ص 556، روايت 10

613 ( 2). ثواب الاعمال، ص 50، روايت 1

614 ( 3). سنن ابن ماجه، ج 1، ص 453، روايت 1413

615 ( 4). مسند ابن حنبل، ج 4، ص 311، روايت 12584

616 ( 5). آل عمران: 169

617 ( 1). محجة البيضاء، ج 2، ص 206

618 ( 2). السنن الكبرى، ج 5، ص 403، روايت 10274

619 ( 3). فروع كافى، ج 4، ص 549، روايت 3

620 ( 1). همان، ص 548، روايت 4

621 ( 2). همان، ص 579، روايت 2

622 ( 3). قرب الاسناد، ص 65، روايت 205

623 ( 1). علل الشرائع، ص 460، روايت 7

624 ( 2). قلم: 4

625 ( 1). معانى الاخبار، ص 267، روايت 1

626 ( 2). صحيح بخارى، ج 1، ص 400، روايت 1138؛ فروع كافى، ج 4، ص 555، روايت 8؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، 12

627 ( 1). فروع كافى، ج 4، 554، روايت 3

628 ( 2). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 78، روايت 153

629 محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.


1- محمد تقى فعالى، سيرى در اسرار عرفانى حج، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، بهار 1388.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109